ده نگاه

محمد رودگر / پیوند میان ادبیات کهن ایرانی و ادبیات معاصر دفاع مقدس

ادبیات داستانی پایداری

محمد رودگر نویسندۀ اهل قم تا امروز سه اثر داستانی، دیلمزاد، دخیل هفتم و سوار بر باد را در کارنامۀ خود ثبت کرده است. او برندۀ جایزۀ کتاب سال داستان دفاع مقدس، برگزیدۀ جشنوارۀ داستان انقلاب، و برگزیدۀ جایزۀ گام اول شده است. رودگر تبیین‌کنندۀ رئالیسم عرفانی در ادبیات ایران، و به دنبال دست‌یابی به یک مکتب داستانی بومی منطبق با فرهنگ، دین، فلسفه و عرفان ایران است.


حوزۀ پژوهش در ادبیات داستانی تعریف دقیق و روشنی ندارد و از آن جایی که به عنوان رشتۀ دانشگاهی شناخته نمی‌شود کار پژوهشی درخور توجهی نیز در این حوزه به‌چشم نمی‌خورد. 

از همین‌رو، پرسش‌هایی دربارۀ چیستی ادبیات حماسی، یا ادبیات پایداری، یا ادبیات‌های مضاف در همین گام اول، تعریف دقیق و پژوهشی ندارند و تا زمانی که دربارۀ ماهیت داستان و ارتباط آن با فرهنگ روایی ایرانی به یک تعریف عمومی در عرصۀ ادبیات نرسیم در دیگر شاخه‌های ادبیات داستانی که نام برده شد، نمی‌توانیم به تعریف برسیم.

انتخاب عنوان ادبیات پایداری از همان ابتدا امری ذوقی بوده است. پیش از آن، از عنوان ادبیات جنگ استفاده می‌شد، و در زمان‌های مختلف و اقتضائات روز، ادبیات مقاومت یا ادبیات دفاع مقدس هم نامیده شده است. پس از آن، از آن‌جا که مسئلۀ جنگ و دفاع تنها به جنگ هشت‌ساله و رویکرد نظامی محدود نمی‌شود، این رویکرد تغییر کرد و در نهایت کلیدواژۀ عام‌تری مانند ادبیات پایداری انتخاب شد و این کلیدواژه هم تاریخ ایران و هم گسترده شدن مرزهای مقاومت ایران در زمان حاضر را در برمی‌گیرد.

ادبیات پایداری در چند دانشگاه مثل دانشگاه کرمان، دانشگاه شاهد و چند دانشگاه دیگر به عنوان رشتۀ دانشگاهی تعریف شد، اما در همین فضا هم وقتی استادان و دانشجویان دربارۀ ادبیات پایداری سخن می‌گویند، وارد حوزۀ شعر پایداری می‌شوند که حد و مرز بسیار مشخصی دارد و در این میان اساساً از ادبیات داستانی سخنی به میان نمی‌آید؛ یعنی ما اصلاً رشته‌ای به نام ادبیات داستانی نداریم تا سایر شاخه‌ها همچون ادبیات داستانی پایداری، یا ادبیات داستانی حماسی ذیل آن تعریف شود. چنین فضایی در عرصۀ ادبیات داستانی موجب می‌شود که تعریف درستی از ادبیات پایداری نداشته باشیم.

ادبیات داستانی پایداری از سویی، با توجه به نیاز روزآمد، توسط پژوهشگران و نویسندگان این عرصه انتخاب شد، اما این تنوع نام‌گذاری به دلیل نبودن پشتوانۀ محتوایی و پژوهشی، عملاً در عرصۀ ادبیات داستانی تفاوتی ایجاد نکرد. 

در واقع، ادبیات دفاع مقدس یا ادبیات حماسی راه خود را می‌روند و به مسیر پژوهشی و تعریف چهارچوب‌ها و مبناها و مؤلفه‌ها کاری ندارند.

آسیبی که از این راه وارد می‌شود این است که انبوهی داستان و رمان تولید خواهد شد که فقط ارتباط موضوعی با مقاومت و پایداری و انقلاب اسلامی دارند و از لحاظ ساختار، یا حتی درون‌مایه، چنین ارتباطی شکل نگرفته است. در بهترین حالت، همه چیز به الهامات نویسنده سپرده می‌شود که امیدواریم خوب باشد؛ یعنی برای رسیدن به نحله‌های ادبیِ جریان ساز طرح و برنامه‌ای وجود ندارد. روایت به پشتوانۀ نیرومندی در ساختار، محتوا، درون‌مایه، عناصر داستان و شخصیت‌پردازی نیازمند است.

نتیجۀ این ناآگاهی در زمان کنونی این است که نویسندۀ جوان با یادگیری چند تکنیک ادبی در کلاس‌های داستان‌نویسی، و با اعتماد به نفس کاذب به داستان‌نویسی روی می‌آورد و به هیچ‌رویی در فکر پژوهش و عمق‌بخشیدن به‌کار خود نیست.

برای نمونه در مورد آثار سوء دوری گزیدن از پژوهش و عدم تعریف مؤلفه‌ها و مبناها می‌توان به بحث پردامنۀ ادبیات سیاه جنگ اشاره کرد.

برخی از نویسندگان قائل به ادبیات سیاه جنگ هستند و برخی دیگر معتقدند که چنین چیزی وجود ندارد و آنچه که در قالب ادبیات سیاه تعریف می‌شود بیان واقعیت‌های متفاوت از جنگ است. 

ریشۀ این اختلاف به تفاوت نگاه دو گروه به امر واقع بازمی‌گردد؛ یعنی این‌که واقعیت داستان منِ نویسنده چیست که منطق روایت یا بهانۀ روایت را به من می‌دهد که دربارۀ آن بنویسم. پس امر واقع برای دو طرف متفاوت است. برای گذر از این مسئله باید به تعریف امر واقع در ادبیات داستانی بپردازیم، و این موضوعی پژوهشی است. ما باید به دنبال امر واقع در ادبیات داستانی ایرانی باشیم، تا در گام بعد وارد ادبیات پایداری شویم و از واقعیتِ بومیِ ایرانی _ اسلامی خود دفاع کنیم. مشکل این مبنا در همین جا باید حل شود.

در این میان باید دو گروه که هر دو مدعی بیان واقعیت هستند، به گفت‌وگو بپردازند تا تعریف هر یک از آن‌ها از واقعیت روشن شود.

یک تعریف از واقعیت مبتنی بر فرهنگ ایرانی و اسلامی خودمان است که پذیرفتنی است، و تعریف دیگری هم هست که از نظام غرب و از فلسفه و ادبیات غرب آمده است و طبیعتاً پذیرفتنی نیست. این روشن‌شدن فضا و بیرون آمدن از ابهام و غبارآلودگی تنها با پژوهش درست روی می‌دهد، و این امر تا زمانی که مشکلات ساختاری حل نشود به‌وقوع نمی‌پیوندد؛ یعنی تا زمانی که رویکرد مدیران افزایش تولید رمان و داستان است، و به ایجاد پژوهشگاه ادبیات داستانی و تربیت پژوهشگر این عرصه توجهی نمی‌کنند، ماجرا به‌همین شکل باقی می‌ماند.

باید ادبیات داستانی به‌عنوان یک رشته در دانشگاه شناخته شود، و گرایش‌های ادبیات داستانی نیز شکل گیرد و این‌گونه نباشد که ادبیات داستانی کلاف سردرگم و پیچیده و به‌هم ریخته‌ای باشد که ذیل یک رشتۀ دیگر مثلاً ادبیات پایداری قرار گیرد و آن هم به سود شعر مصادره شود.

رکن اصلی برای به‌وجود آمدن ادبیات داستانی پایداری، وجود پژوهشگر است. چند سال پیش، من نخستین کرسی نظریه‌پردازی در ادبیات داستانی را در پژوهشکدۀ امام خمینی و انقلاب اسلامی ایجاد کردم و به دنبال افرادی گشتم تا به عنوان منتقد و داور این نظریه حضور داشته باشند؛ برای این کار برخورداری از ویژگی‌های زیر لازم بود: 

دارای مدرک دکتری باشند؛ 

از داستان آگاهی داشته باشند (داستان‌نویس باشند یا اگر نیستند مخاطب خوب و داستان‌خوان حرفه‌ای باشند، رمان را بشناسند و دست‌کم بدانند عناصر داستان چیست)؛

ویژگی که در حوزۀ تخصصی عرفان ضروری به‌نظر می‌رسید، آشنایی با عرفان نظری بود، اما با وجود جست‌وجوهای زیاد چنین کسانی را پیدا نکردم.

از همین‌رو می‌گویم اگر پژوهشگر نداشته باشیم، عملاً با تأسیس رشته و پژوهشگاه و... اتفاقی نمی‌افتد. 

الآن جوانان علاقه‌مند به داستان‌نویسی با شرکت در یک کلاس عناصر داستان نوشتن را آغاز می‌کنند. این وضعیت با این‌که برای من غبطه‌برانگیز است، اما جای تأسف هم دارد؛ چرا که بدون ترسیم نقشۀ راه برای جوانان، آنان را به میدان مینی می‌فرستیم که معلوم نیست بتوانند از فرهنگ ایرانی خود دفاع کنند و بدانند زمین دشمن کجا، و خاکریز خودی کجاست. این مسیر به چه سمتی می رود؟

ادبیات ایران پیشینۀ درازدامنی دارد، اما ارتباط آن با داستان‌نویسی مدرن دانسته نشده است. استوری در ادبیات معاصر معادل چه چیزی در ادبیات داستانی ایرانی است؟ تفکیک قصه و حکایت از آن چگونه است؟

ما با وجود پیشینۀ صدساله در داستان‌نویسی هیچ‌گاه از منظر بومی و ایرانی به داستان نگاه نکرده‌ایم؛ به‌گونه‌ای که هم معاصر باشد و هم عناصر بومی و کلاسیک را داشته باشد.

ما هنوز تصور درستی از ماهیت داستان، چیستی داستان و داستان بومی و ارتباطش با فرهنگ بومی خود نداریم، اما دیگرانی بودند که از مبانی نظری و حتی ساختارها و تکنیک‌های داستانی در ادبیات کهن ما، از حکایت‌ها و قصص و داستان‌های سنتی ما در متون کهن استفاده کردند، مثلاً بورخس از ادبیات ایرانی استفاده کرده است، اما ما در مقابل یا غبطه خورده‌ایم، و یا بدان مباهات کرده‌ایم.

در این‌جا مدیر فرهنگی ترجیح می دهد پروژه‌ای تعریف کند و از جوانی بخواهد که در عرض یک یا دو سال کتابی در 500 صفحه بنویسد، و یا در وجه دیگر نویسنده است که خود را از پژوهش بی‌نیاز می‌بیند و چنین می‌پندارد اگر سراغ کار پژوهشی برود به روحیۀ لطیف هنری‌اش آسیب می‌خورد، در حالی که همۀ این‌ها به‌خاطر تنبلی و کاستی داستان‌نویس و مدیر است؛ زیرا کار پژوهش کار آسانی نیست. 

در نهایت، اگر این روش تغییر نکند هم‌چنان دور باطل تولیدات داستانی ادامه می‌یابد و از آن‌جا که نقشۀ راهی ترسیم نشده است نه در کشور خود و نه در سطح منطقه و جهان هیچ‌گونه اثری نخواهیم گذاشت.

اگر نقشۀ راه نداشته باشیم نمی‌توانیم جریان‌سازی کنیم و نمی‌توانیم دربارۀ رویدادهای هشت‌سال دفاع مقدس، سوریه و یمن با مردم خودمان یا مردم دنیا سخن بگوییم؛ چرا که نقشۀ راه خاص خودمان را نداریم و نمی‌خواهیم جریان‌ساز باشیم، نمی‌خواهیم به آن واقع‌گرایی و ایسم ادبی داستانی خاص خودمان برسیم و برای همین سستی و کاستی در عرصۀ پژوهش است که دچار عقب‌افتادگی‌های فراوان می‌شویم.