گفتگو

جریان شناسی ادبیات داستانی دفاع مقدس در گرو مسئله شناسی و مسئله پژوهی

داستان

گفت و گو با دکتر احمد شاکری؛

استادیار گروه ادبیات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

قدسیه پایینی 

مدیریت کلان دفاع مقدس موضوعی پردامنه با ابهامات بسیاری در حوزۀ نظر و عمل است که این ابهامات نظری و البته تسامح‌های عملی راه را برای جریان معارض ارزش‌های دفاع مقدس باز کرده است.
احمد شاکری نویسنده و منتقد ادبیات داستانی متولد 1353 و استادیار گروه ادبیات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی، مؤلف آثار بسیاری در حوزۀ نقد و بررسی ادبیات معاصر ایران است. او با طرح موضوعات بنیادی در حوزۀ ادبیات مانند ترمینولوژی ادبیات سیاه جنگ، مسئله‌شناسی ادبیات و... حوزه‌های جدید و اساسی را در حوزۀ ادبیات داستانی گشوده است.

 پیش از ورود به بحث جریان‌شناسی بحث مسئله‌شناسی مطرح است. یعنی این‌که آیا مسائل به‌نحو واقعی برای ما معلوم است؟ نسبت درستی با مسائل برقرار کرده‌ایم؟ آیا دید جامع و مشرفی نسبت به مسائل داریم؟ طبقه‌بندی و اولویت‌بندی مناسبی در این زمینه کرده‏ایم؟ 
«مسئله‌پژوهی»، «مسئله‌شناسی» و «مسئله‌مندی» از جمله موضوعات نوپدیدی هستند که تا حدودی جامعۀ ادبی بدان روی کرده است. «مسئله» با تفاوت‌هایی که با «پرسش» دارد، صورت تعین‌یافته، جهت‌مند و هدف‌مندی از نقطۀ عزیمت حرکت علمی و عملی است. هیچ حرکتی در حوزۀ ادبیات تحقق نمی‌یابد مگر آن‌که «مسئله» یا «مسئله‌انگاشته‌ای» در رتبه‌ای مقدم بر عمل و کنش، تصور و تصدیق شود. پس، از آنجا که حرکت ادبیات مستمر و کنش‌های آن متعدد، متنوع و مرتبط هستند، مسائل نیز به‌صورت مستمر، متعدد و متنوع مماس با کنش‌ها حضور و در هدایت آن‌ها دخالت دارند. بنابر این، با نظام مسائلی مواجه هستیم که قواعد و یافته‌ها و روش‌های خود را به حوزۀ ادبیات تحمیل می‌کند. با این تفاوت که نوعاً «نظام مسائل» از «نظام پاسخ‌ها» پنهان‌تر هستند. کنش‌ها دیده می‌شوند و به‌عنوان «اقدام» و «عمل» یا به تعبیر مصطلح «کار» شناخته می‌شوند. اما شناخت «مسائل» نوعاً کار و اقدام تلقی نمی‌شود. گمان بر این است که مسئله‌پژوهی به پیچیده‌سازی مسائلی می‌انجامد که نگاه نخست ساده به نظر می‌رسند، و مسائل تک‌ساحتی را به مسائل چندوجهی و بینارشته‌ای بدل می‌کند. در نتیجه، این تلقی وجود دارد که مسئله‌پژوهی نه تنها ما را به پاسخ نمی‌رساند، بلکه آن را تا حدود زیادی دور از دسترس قرار می‌دهد. 
این تلقی تا حدودی می‌تواند به واقعیتی اشاره داشته باشد. توضیح این‌که فضای ادبیِ غیر حساس نسبت به مسائل برای شناسایی، دسته‌بندی و روش‌شناسی مسائل در ساز و کاری ندارد، و با رویکردی غیر سنجیده، غیر مرتبط، غیر اولویت‌مند و غیر قابل ارزش‌سنجی به سراغ ادبیات می‌رود. در این میان، تناسب آشکاری میان پرسش‌ها و پاسخ‌ها و البته پاسخ‌دهندگان به‌وجود می‌آید. پرسش‌ها کلی و تکراری هستند و پاسخ‌دهندگان نیز برای پاسخ‌دهی کلی به همین پرسش‌ها پرورش یافته و انتخاب شده‌اند. طیفی از این پاسخ‌دهندگان را کسانی تشکیل می‌دهند که در اصل نویسنده‌اند، نه پژوهشگر، و در نتیجه تسلط و تمرکز و مواجهه‌ای مستمر با مسائل ندارند. طبعاً برای این طیف، تفصیل مسائل، تقسیم و تنویع آن‌ها می‌تواند نه به عنوان بخشی از راه حل که مقوله‌ای مسئله‌آفرین و بغرنج باشد. 
مقولۀ مسئله‌پژوهی، گرچه مرحله‌ای از کشف پاسخ در حوزۀ ادبیات تلقی می‌شود، اما مقوله‌ای ذومراتب، زمان‌مند و منعطف است. به تعبیری دیگر نمی‌توان انتظار داشت در مقوله‌ای چون ادبیات داستانی دفاع مقدس تمامی مسائل پیشاپیش و به‌صورت قطعی و تمام‌یافته استقرا یا احصا شوند و سپس تصمیم گرفته شود که با چه راهکاری پاسخ‌های آن استنباط گردد، بلکه همانطور که گفته شد «مسئله‌مندی» بُعد و جزیی جدایی‌ناپذیر از زیست ادبی ما در دورۀ کنونی است، و از آن گریزی نیست؛ زیرا از حرکت گریزی نیست. ما به اندازه‌ای که به مسائل پاسخ می‌دهیم به مسائل جدیدی مسئله‌مند می‌شویم. بسته به این‌که پاسخ‌های دریافتی در مواجهه با هر مسئله به چه میزان از اتقان برخوردارند مسیر مسئله‌مندی می‌تواند پیچیده‌تر باشد. بنابر این، اشرافِ مطلق به مسائل این حوزه بحثی نیست که بتوان دربارۀ آن به اطمینان و نتیجۀ قطعی رسید. با این حال، حکم قطعی عقل اقتضا می‌کند در کشف و حل مسائل به اولویت‌ها و نسبت و مناسبت‌ها توجه کنیم. یافتن یا التفات به یک مسئله لزوماً به معنای یافتن مسئله‌ای اولویت‌دار نیست. از این‌رو، در برخی مراکز دانشگاهی به‌نوعی دور باطل در مسئله‌یابی و مسئله‌شناسی دچار شده‌ایم؛ یعنی برخی از دانشگاه‌های ما به یک نوع جداافتادگی و بیگانگی با هویت ملّی و ادبیات معاصر دچار شده‌اند. 
نکتۀ حائز اهمیت دیگر آن است که مراد از اشراف بر مسائل صرفاً یک تلقی کمّی نیست؛ به این معنی که مثلاً کتابی تدوین کنیم که در آن صدها و بلکه هزاران مسئله احصا شده و گرد آمده باشد. گرچه چنین پیشنهادی نیز می تواند مورد توجه باشد. نظام یک ساختار درونی است که توضیح می دهد مسائل به‌عنوان موجودات حیات‌مند و زیست‌مند چگونه دچار زایش، قبض، بسط، تغییر، تبدیل و مرگ می‌شوند. چه نسبت علمی و عملی با هم دارند. چگونه به درک مسئله‌مندان نایل می‌شوند. چه سطوحی از مسائل در جهان واقع با جهان ذهنی مسئله‌مندان وجود دارد. بدون چنین نظامی از مسائل، درک و دریافت فهرستی از مسائل، اگر نگوییم باعث سرگردانی بیشتر خواهد شد، کاری از پیش نخواهیم برد.
موضوع دیگری که از اهمیت بسیاری برخوردار است در نظر گرفتن ساحت‌های کنش فردی و جمعی و مراتب کنش جمعی در مسئله‌پژوهی و مسئله‌شناسی حوزۀ ادبیات داستانی است. زمانی که از جریان ادبی یاد می‌کنیم سطحی از کنش جمعی مد نظر است که همراهی جهت‌مند و مبنامحور شمار کثیری از کنشگران را بر پایۀ درک مشترکی از هدف و مسئله در پی دارد. بنابر این، مسئله‌شناسی و مسئله‌پژوهیِ جریانی قواعد و ساختارهای متفاوتی از مسئله‌شناسی و مسئله‌پژوهیِ فردی خواهد داشت. این موضوع تا بدان‌جا اهمیت دارد که می‌تواند حتی تصور ما را دربارۀ اشتراکات و افتراقات جریان‌های ادبی متحول سازد. منظری که مسئله‌شناسی و مسئله‌مندی به مقولۀ جریان‌شناسی می‌گشاید خاستگاه‌های جریان‌های ادبی را نشان خواهد داد، و آشکار می‌کند که چگونه مبادی حرکتی یکدیگر را تحت تأثیر قرار می‌دهند یا متحول می‌سازند.


متغـــیر دیگـــری کـــه در بحـــث از مســـئله‌شنـاسی و جریان‌شناسی باید مورد تأمل و دقت قرار گیرد ارکان هندسۀ معرفتی ادبیات داستانی است. البته هندسۀ معرفتی برای حوزه‌های دیگر ادبی نیز قابل تعریف است. روشن است زمانی که می‌خواهیم از «مسئلۀ ادبیات» یاد کنیم، باید از ادبیات و اسبابی که آن را می‌سازند و معنی‌دار می‌کنند تصویر دقیقی داشته باشیم. در تلقی عام، ادبیات معنایی جز متن ادبی ندارد؛ اما در نگاهی تخصصی، ادبیات ساختار و بنیادی متشکل از کنشگران حوزه‌های مختلف است؛ کنشگرانی که هر یک مسئله‌مندی خاص خود را دارند و به اقتضای خود با مقولۀ ادبیات مواجه می‌شوند. با این نگاه، هندسۀ معرفتی ادبیات داستانی حداقل از ده رکن تشکیل شده است: پژوهش، نقد، تولید، آموزش، ترجمه، نشر، اقتباس، مدیریت، تبلیغ و توزیع. با توجه بیشتر مشخص خواهد شد هر یک از این ساحت‌ها در عین حال که از یک استقلالی برخوردارند، به رکن‌های دیگر نیز وابسته‌اند. این ساحت‌ها از سطوح فردی تا سطوح جریانی را دربرمی‌گیرد. از این‌رو در ساخت یک جریان گاهی بیش از آن‌که مقولۀ تولید اهمیت داشته باشد، جریانِ تبلیغ می‌تواند تعیین‌کننده باشد، یا در ظهور جریانی ادبی، بیش از آن‌که تولید آثار داستانیِ خلاقه اهمیت یابد، جریان نقد ادبی نتیجه‌بخش باشد. پس در هر یک از این ارکان، سطوح جریانی حضور دارند که کنشگری‌شان در تعیین جایگاه آن‌چه از آن به‌عنوان «ادبیات» یا «جریان ادبی» یاد می‌کنیم کاملاً قابل شناسایی است. این همه نشان می‌دهد برای فهم آن‌چه در حوزۀ ادبیات رخ می‌دهد تنها شناخت مقولۀ «تولید» و کنشگران آن، یعنی نویسندگان آن، کافی نیست. 
با این تصور از هندسۀ معرفتی ادبیات داستانی و جایگاه جریان ارکان آن، می‌توان نگاهی مسئله‌شناسانه به این ترکیب چندگونه داشت. 

 اگر با دید مسأله‌شناسی جریانی به این ساحت‌های ده‌گانه بنگریم چه تصویری از ادبیات به دست می‌آید؟
اگر با دید مسئله‌شناسیِ جریانی به این ساحت‌های ده‌گانه بنگریم، تصویری پیچیده‌تر از ادبیات به‌وجود می‌آید. پرسشی که مطرح می‌شود این است که هر یک از این ارکان تأثیرگذار در حوزۀ ادبیات چگونه و در چه سطحی به مقولۀ ادبیات مسئله‌مند می‌شود؟ آیا هر یک از این ارکان تنها به مسائل حوزۀ تخصصی خود مسئله‌مند می‌شوند یا به مسائل ارکان دیگر نیز مسئله‌مند می‌شوند؟ نتیجۀ کوچ مسائل یک رکن خاص به رکن دیگر چه خواهد بود؟ به عنوان مثال، رکن «نشر» یکی از ارکان ده‌گانۀ هندسۀ معرفتی ادبیات داستانی است که انتظار می‌رود تنها از جهت موضوع نشر با ادبیات مسئله‌مند باشد؛ اما واقعیت این است که کنشگران نشر برای حفظ موقعیت یا افزایش قدرت نفوذ خود (ادبیات) به مسائل ارکان دیگر نیز مسئله‌مند می‌شوند. این‌که ناشری بر فرآیند ایده‌یابی تا تولید داستان نظارت داشته باشد، و برای آن برنامه‌ریزی کند نشان می‌دهد به مسائل رکن تولید مسئله‌مند شده است.
حال ببینید اگر مسئله‌شناسی و مسئله‌پژوهی در جامعۀ ادبی ما خود مهم‌ترین مسئله باشد، چنین تفصیلی تا چه میزان ظرافت‌ها و دقت‌های علمی و عملی را موجب می‌شود. چه ساحت‌های پیچیده‌ای با هم ترکیب می‌شوند، و در نهایت موجودیت ادبیات داستانی را می‌سازند. البته روشن است که حوزۀ ادبیات برای حرکت مدام خود به‌صورت صحیح یا غلط، ناقص یا کامل، غیر اولویت‌دار یا اولویت دار، سطحی یا عمیق به مسئله توجه می‌کند و عمل و کنش خود را مطابق با آن صورت‌بندی می‌نماید، اما شناخت عمیق و برنامه‌ریزی از وضعیت کنونی ادبیات و دست‌یابی به الگوهای بایستۀ آن، بدون توجه نظری به مقولۀ مسئله‌مندی امکان‌پذیر نیست.
حوزۀ مدیریت ادبی (ادبیات داستانی) از جمله حوزه‌هایی است که بسیار کم کار شده است. این کم‌کاری دلایل متعددی دارد. ویژگی تعیین رکن این است که در تقسیم یک وجه باید فارغ و ممیزی داشته باشد، مثلاً رکن نشر، کارش نشر و رکن داستان، کارش تولید داستان است. این ارکان نوعاً داده‌ها و آمارهای مشخصی دارند. داده‌ها پیش چشم هستند، اما در حوزۀ مدیریت بود و نمودها با یکدیگر تفاوت دارند. علاوه بر این، داده‌ها در بخش مدیریت نوعاً پنهان و دست‌نیافتنی هستند. دلیل دیگر، در سایه‌ماندگی رکن «مدیریــت» در حـــوزۀ ادبیات داستانی، بی‌توجهی مجموعه‌ها در نقد درونی مدیریت‌های خود، و عدم پاسخ‌گویی مناسب مدیران به نقدها و تحلیل‌های بیرونی است. 

 در ایـــن‌جا پــرســـشی مـــــطــــرح می‌شــــود و آن ایـــن اســـت کـه وقـــتی از مدیریت به‌عنوان یک رکن «مستقل» نام می‌بریم آیا از مفهومی استفاده می‌کنیم که با ارکان دیگر اشتراک دارد؟ مثلاً یکی از ارکان نقد است که خودش مدیریت دارد، یا پژوهش است که باز هم مدیریتِ پژوهش وجود دارد. در این صورت، مدیریت نه یکی از ارکان ده‌گانۀ هندسۀ معرفتی که عنصر مقوّم هر یک از ارکان است. مدیریت یعنی چه؟ 
مدیریت در حقیقت، هدایت یک جریانِ جمعی یا هدایت یک حرکت به سمت یک جریانِ جمعی در موضوعات مختلف است. بسته به اینکه متعلق مدیریت را چه فرض کنیم می‌توانیم دایرۀ عمل آن را گسترش دهیم و یا محدود کنیم. به نظر می‌رسد رکن مدیریت یک تفاوت با همۀ ارکان هندسۀ معرفتی دارد که می‌خواهد مشرف بر همه باشد. 

 در این‌جا سؤال این است که مدیریت چگونه به جریان ادبی در حوزه‌های مختلف حرکت می‏دهد. یکی از نکات مهم، مسئله‌مندی مدیران به ادبیات است. آیا مسئله‌مندی مدیر با مسئله‌مندی دیگران تفاوت دارد؟ 
مدیر چگونه و تا چه حد به مسائل ادبی مسئله‌مند است؟ یک نویسنده از آن جهت که اثری داستانی تولید می‌کند می‌تواند مسئله‌مند به نشر، ممیزی، نقد و دیگر ارکان هندسۀ معرفتی باشد. این یک مسئله‌مندی شخصی است، اما مسئله‌مندی مدیریت ادبی مسئله‌مندیِ جمعی _ جریانی است. مدیر نمی‏تواند به‌نحو جزئی یا فردی یا انحصاری مسئله‌مند به یک مورد و مصداق خاص باشد. به عنوان مثال، لازم نیست یک نویسنده نوع مسئله‌مندی نویسندگان دیگر را بشناسد، در حالی که مدیر ادبی در صدد فعال‌سازی ظرفیت‌های جزیی در ابعاد جمعی و جریانی است. در نتیجه، تجربۀ مسئله‌مندیِ جزیی برای مدیریت جمعی _ جریانی کافی نیست. در هر رکنی از ارکان هندسۀ معرفتی اگر از کنش‌های فردی بالاتر برویم، به کنشگری مدیریتی خواهیم رسید که آن نیز از مسئله‌مندی مدیریتی ناشی می‌شود. 
از ســـوی دیگـــر، مسئــله‌منـــدی مدیــریتی به‌نـوعـی مسئله‌مندی به مسئله‌مندان ادبی است. در مسئله‌مندیِ شخصی فرد می‌تواند نقاط اشتراک و افتراق تعریف‌شدۀ خود را با دیگر کنشگران داشته باشد. به بیانی دیگر، با حفظ داشته‌های خود با کمترین مخرج مشترک غیرسازی کند، در حالی که در مدیریت ادبی، در نظر گرفتن جمع و هدایت جریانی اقتضا می‌کند مخرج مشترک بزرگی میان جمع‌های شکل‌دهندۀ جریان صورت گیرد. حتی در مواردی مدیریت کلان باید به مخرج مشترک جریان معارض در حوزۀ ادبیات نیز نظر افکند. بنابر این، می‌بینیم که جنس مسئله‌مندیِ مدیریتی با جنس مسئله‌مندی فردی در حوزه‌ای چون تولید و آفرینش‌گری متفاوت است.
مدیریت در حقیقت، 
هدایت یک جریانِ جمعی 
یا هدایت یک حرکت
به سمت 
یک جریانِ جمعی 
در موضوعات مختلف است

آن‌چـــه دربـــارۀ مسئله‌منـــدی مدیریتی آمد، به حسب متعلق و سطح مدیریت کمّیت و کیفیتِ متفاوتی پیدا می‌کند. به‌عنوان مثال، مجموعه‌ای که در حوزه‌های آموزش، نقد، تولید و نشر فعالـــیت می‌کنـــد، در صـــدد هماهنگ ساختن این ارکان برای نیل به مقصود است؛ چنان‌که می‌توان میان مدیریت‌های کلان ملّی و مدیریت‌های خُرد تفاوت آشکاری لحاظ کرد.
درک بهتر مدیریت ادبی در جریان ادبیات داستانی (ادبیات داستانی دفاع مقدس) به مرورِ تجربیات مدیریتی برخاسته از مبناگزینی‌ها و مسئله‌مندی‌ها و پاسخ‌گزینی‌های منتج از آن نیازمند است. یکی از مهم‌ترین چالش‌های جریان ادبیات داستانی متعهد پس از انقلاب اسلامی چالش هویتی است. گرچه با پیروزی انقلاب اسلامی برای تقریباً یک دهه جریان شبه‌روشنفکری به محاق رفت، و این زمینه‌ای را برای ظهور نسل جدیدی از نویسندگان انقلاب اسلامی و در پی آن، آثار و کنش‌های دیگر ادبی پدید آورد. با وجود این، رسوخ عمقِ شناختی _ معرفتی جریان شبه‌روشنفکر همواره حیات داشت و به مهم‌ترین چالش ادبیات داستانی متعهد بدل شد. باید نقطۀ ثقل این رویارویی و تضاد را ادبیات داستانی، و به‌ویژه ادبیات داستانی دفاع مقدس، دانســت. روشــن اســت که بخــش ادبیـــات مستندنگار نمی‌توانست به‌واسطۀ عــــدم حضـــــور کنـــشــگران جریـــان شبه‌روشنفکر به تولید متن نزدیک شود. از سوی دیگر، رجوع به متن واقعۀ دفاع مقدس دست این جریان را برای تفسیر جهت‌مند از دفاع مقدس می‌بست. بنابر این، گونۀ پیشتاز داستان انقلاب، یعنی ادبیات داســـتانی دفـــاع مقــدس، در عین حال که برجسته‌ترین ظرفیت‌های انقلابی را در اختیار داشت در معرض بزرگ‌ترین تهدیدها نیز واقع شد. این تقابل، در ابعاد جریانی در تمامی ارکان هندسۀ معرفتی نقاط تماس و شبکۀ پیچیده‌ای از نقاط رویاروییِ علمی و عملی را ایجاد کرد. مدیریت ادبی در کشور هم‌زمان با دو چالش عمدۀ علمی و عملی مواجه بود. مسئله در وجه علمی اتخاذ مبانی تعیین‌کنندۀ جریان انقلاب اسلامی، تعیین مرزها و حفظ ارزش‌های دفاع مقدس بود، و مسئلۀ دوم عملی، نحوۀ مواجهۀ میدانی و میزان کاربست نظر در مقام اجرا و عمل بود. روشن است که این دو ساحت با یکدیگر در ارتباط هستند، به‌نحوی که تا مسائل نظری به پاسخ روشنی نینجامد سرگردانی‌ها و تردیدهای میدان عمل برطرف نخواهد شد. بنابر این، مسائلی از جنس چیستی ادبیات انقلاب، امکان 
داستان‌نویسی انقلاب و دفاع مقدس، حاکمیت و محکومیت رمان و دین در ادبیات داستانی انقلاب اسلامی و مسائلی از این دست به‌صورت پنهان و پیدا، به‌ویژه در ساحت مدیریت ادبیات داستانی، یعنی حفظ و توجه به جریان داستان‌نویسی انقلاب وجود داشته است. 
اما در ابعاد جریانی، در طول چهل و اندی سال گذشته، وجود تقابلی میان جریان ادبیات داستانی انقلاب و جریان شبه‌روشنفکری به‌صورت اجمالی مورد اتفاق نظر بوده است. گرچه از آن‌جا که حدود و ابعاد و اوصاف جریان ادبیات داستانیِ خودی مورد توافق نبوده است، ابعاد و وجوه تضاد این جریان نیز با جریان مقابل محل اختلاف است. این موجب شده است تا مقولاتی چون جلوگیری از تداخل جریانی، ممانعت از انحلال و انشعاب جریانی، نحوۀ جذب از جریان مقابل، معیار تشخیص خروج جریانی از جریان متعهد به جریان روشنفکری به چالش عمدۀ مدیریتی تبدیل شود. وظیفۀ ذاتی مدیر استفاده از تمامی ظرفیت جریانی، افزایش کمّی و کیفی کنشگران جریانی، حفظ مرزهای جریانی و تقابل اثرگذار با جریان‌های معارض است. این البته در دوره‌های متعدد با شعار «جذب حداکثری و دفع حداقلی» به‌عنوان یک استراتژی کلی میدانی همراه شد. مروری بر تجربیات مدیریتی در حوزۀ ادبیات داستانی دفاع مقدس نشان‌دهندۀ چالش‌های اساسی در این زمینه است؛ چرا که انباشت مجهولات نظری در بعد تئوریک ادبیات داستانی دفاع مقدس و تردیدهای عملی آمیخته با دیدگاه تساهلی عملاً زمینه‌های انشعاب جریان ادبیات داستانی دفاع مقدس را فراهم آورد. مدیرانی نیز تعریف دقیقی از ارزش‌ها و مبانی ادبیات دفاع مقدس ندارند و در این میان، بعضاً شبهات برآمده از جریان شبه‌روشنفکری را تکرار می‌کنند و بدان دامن می‌زنند. از سوی دیگر، ترس از خروج برخی چهره‌های داستان‌نویسی دفاع مقدس از این جریان، آن‌ها را به سکوت دربارۀ این طیف و جلوگیری از اخراج آن‌ها از این جریان واداشته است. نتیجۀ این تصمیم کلان مدیریتی آمیختگی دو جریان معارض و در نتیجه ارتزاق جریان شبه‌روشنفکری از جریان داستانی متعهد و به نام جریان متعهد بود. 
سؤال این است 
که یک مدیر ادبی چه مهارت‌ها
و دانشی باید داشته باشد؟
مدیر ادبی بهتر است 
مثلاً منتقد باشد یا نویسنده؟
مدیر ادبی بهتر است
شاعر باشد یا نویسنده؟
مدیر ادبی بهتر است
پژوهشگر باشد یا نه؟
یا اصلاً مدرس باشد؟
یا اصلاً نیازی نیست 
ادبیات را بشناسد 
از یک ساحت دیگر بیاید. 
ما این سوالات را نداریم.


 چالش‌های علمی و عملی مدیریت جریانی با نفس مُدرک یا کنشگر یعنی «مدیر» ارتباط دارد. پرسش این است که مدیر ادبی کیست؟ واجد چه اوصاف عملی و چه دایرۀ تجربی و علمی است؟
نگاهی به تجربیات دهه‌های گذشته نشان می‌دهد در این زمینه نیز نظیر دیگر انتخاب‌ها دربارۀ کنشگران در ارکان دیگر هندسۀ معرفتی از جمله «نقد ادبی» و «آموزش» انگشت اشاره به سمت «نویسنده» است. حکمرانی بی‌چون و چرایی برای «نویسندگان» در نتیجۀ این تلقی عمومی در ساحت‌های مختلف هندسۀ معرفتی به‌وجود آمده است، در حالی که نویسنده بما هو نویسنده تنها قادر به خلاقیت و صورت‌بندی هنری از دانش‌ها و تجربیات خود است. نتیجۀ ضعف نظری و توانایی‌های عملی، افراط یا تفریط در ادبیات داستانی است. به این معنی که یا مدیریت‌های انقباضی اساساً تبدیل به مدیریت محفلی می‌شوند و قادر به تولید و راهبری جریانی نیستند، یا در صورت انفتاحی، مدیران منسوب به انقلاب به مدیران لیبرالی تبدیل می‌شوند که اساساً هیچ تحدیدی را در میدان تصمیم‌گیری‌های خود برنمی‌تابند.

 بایسته‌های مدیریت چیست؟ مدیریت در چه سطوحی وارد می‌شود؟ مثلاً در سطح کلان، در سطح سیاست‌گذاری، در سطح راهبرد گزینی یا در سطح برنامه‌ریزی؟
نکتۀ دیگری که در جریان‌شناسی مدیریت بسیار مهم است این است که شما در حوزۀ دانش می‌توانی کاملاً انقلابی باشی اما در حوزۀ مدیریت قطعاً نمی‌توانی سطح انقلابی‌گری دانشی یا شخصی را اعمال کنی و اگر بخواهی سطح شخصی را اعمال بکنی جمع جریانی را از دست می‌دهی. این یکی از چالش‌های بزرگ در مدیریت‌های ادبی است؛ یعنی چگونه می‌توانیم انقلابی بیاندیشیم و چگونه می‌توانیم در عرصۀ مدارا و مصلحت و اداره از همۀ ظرفیت‌ها بهره بگیریم. 
چگونه می‌شود کسی که می‌تواند در حوزۀ علمیه قم درس بدهد یا در مؤسسۀ شهرستان ادب باشد، جایزۀ احمد محمود ویا جایزۀ گلشیری را هم راه بیندازد؟ چگونه ممکن است؟چه کسی چنین میدانی می‌دهد؟ مسئله همین است، یعنی اینجا عرصه‌ای است که تفاوت نظر و عمل حتی به حوزه‌های مطالعاتی نیز راه 
می‌یابد.
حوزۀ نفوذ و این‌که چگونه دشمن نفوذ می‌کند، موضوع دامنه‌داری است؛ یعنی نفوذ به‌واسطۀ مدیریت یا نفوذ در مدیریت با هم فرق دارند، «به‌واسطه» یعنی نتیجۀ مدیریت، «در مدیریت» یعنی خود مدیر دچار تحول می‌شود. 

 چگــــونه نفـــوذ اتفـــاق می‌افـــتد؟ چگــــونه چرخش‌های جریانی به‌واسطۀ مدیریت اتفاق می‌افتد؟ 
این مهم نیست که شما بنا به مصلحتی چیزی را کنار گذاشته‌اید، آیا مخاطب شما هم دریافته است که بنا به مصلحت چیزی را کنار گذاشته‌اید؟ آیا به‌صورت موقت چیزی را کنار گذاشته‌اید؟ یا به صورت دائمی؟ آیا برای این‌که به مقصد برسید تمایل دارید چیزهای دیگر را هم کنار بگذارید و این حد تا کجاست؟ شما می‌توانید روش‌شناسی داستان‌نویسی را درس بدهید ولی روش‌شناسی مدیریت ادبی چطور؟ بایسته‌هایش چیست؟ مؤلفه‌های مدیریت ادبی چیست؟ دانش‌ها و مهارت‌هایش چیست؟ درباره‌اش نه پژوهش شده، نه جریان‌شناسی شده، نه نقد شده است. روش‌شناسی‌اش معلوم نیست، نه می توانید نقد کنید و نه می‌توانید تغییرش دهید، و نه اطلاعاتش در دسترس است.
البته قضیۀ مصلحت و حفظ نیروها و چشم‌پوشی، مقولۀ‌‌ دیگری است که من این را قبول دارم. ما نمی‌توانیم آن‌طوری که دوست داریم به همان معنا و با همان ملاک‌ها مدیریت کنیم، ما ناگزیریم اغماض کنیم، شرح صدر باید داشته باشیم. مدیر باید اغماض داشته باشد، باید بتواند مدارا کند، باید تلاش کند که جذب کند، ولی همۀ این‌ها در چارچوب مرزهاست. اگر ما نتوانیم مرزها را حفظ کنیم، هیچ‌کدام ارزش ندارد. در دهۀ شصت مرزها مبهم نبود، چون طرفین معلوم بودند، افراد نسبت‌های مختلف دارند، ولی مواجهه در دهۀ شصت با چند نویسندۀ مشخص بود. این‌ها روشنفکران مشخصی بودند که از پیش از  انقلاب به بعد از انقلاب آمدند. 
نسل انقلاب هم نسل جنگ و جهاد هستند، اقتضائات دورۀ دفاع مقدس اقتضائات حماسی است. تقریباً خط‌ها پررنگ بودند. هر چقدر جلو می‌آییم نتیجه و کارکرد مدیریت‌ها به شکل‌گیری و پررنگ شدن جریان‌های میانی و در سایه می‌انجامد. نحوۀ مدیریت حتی جریانِ در سایه را تقویت کرد؛ یعنی جریان‌هایی که می‌خواهند وسط بایستند؛ زیرا فضای مدیریت نمی‌خواست آن‌ها از بدنۀ انقلاب دفع شوند. چون استراتژی‌ این بود که دفع این‌ها موجب تضعیف جریان انقلاب می‌شود. بنابر این، باید حفظ شوند و نباید به دامن جریان مخالف بیافتند. پس پایگاهِ جریانی به آن‌ها دادیم، یعنی آن‌ها را به‌رسمیت شناختیم، آن‌ها را در کنار خود نگه داشتیم، و آن‌ها ضلع سوم را ساختند و ضلع سوم در حوزۀ ادبیات داستانی، ضلعی است که ادبیات سیاه را پیش می‌برد و بر جریان انقلابی متعهد کاملاً غلبه دارد: در تئوری و در دانشگاه که پایگاه فکری آن‌هاست، در تحقیق و پژوهش، در مقالاتی که می‌نویسند، در ترجمه، و در کارهایی که در ادبیات دفاع مقدس اقتباس شده است. برخی مدیریت‌های بدنه در دست گرایشی است که طرفدار ادبیات سیاه است و از آن حمایت می‌کند. 
این همین مدارای بی‌‌وجه و بدون عقلانیت و تسامح و تساهل افراطی و بدون دلیل است که این جریان را ساخته است. این جریان ساخته و پرداختۀ جریان روشنفکری نیست، ساخته و پرداختۀ جریان انقلابی است. این را ما ساختیم، و ما به آن‌ها میدان دادیم، تریبون دادیم و مطرحشان کردیم.