ده نگاه

دو رویکرد اصلی در پژوهش‌های ادب پایداری / دکتر کاظم کاظمی

پژوهش در ادبیات پایداری

ورود من به ادبیات از منظر جامعه‌شناسی و بینارشته‌ای است. در بررسی متن ادبی پایداری باید بدانیم که ازلحاظ نظری و عملی در چه قلمرو و مرزهایی امکان پژوهش و تحقیق داریم؛ مثلاً وقتی ازلحاظ نظری به متنی از آفرینش‌های ادبی به‌عنوان امر مقدس و حقیقت ناب بنگریم و برای آن نوعی حرمت و قداست لحاظ کنیم، پیایند این نوع نگاه این خواهد بود که محقق با نگاهی که جنبه‌های فلسفی و اجتماعی در آن غلبه دارد به متن می‌نگرد. در این نوع نگاه، اخلاق و روش تحقیق برای محقق از پیش تعیین شده است به‌نحوی‌که گویا دغدغۀ پژوهشی صرف برای او در اولویت دوم قرار می‌گیرد. اولویت اول او برخلاف رویکرد وبری است که در جامعه‌شناسی نسبت به رابطۀ ارزش و پژوهش، رابطۀ عینیت و پژوهش وجود دارد. 

همان رویکردی که به محقق توصیـــۀ روش‌شـــناسی می‌کنـــد که ضمن سهیم کردن سوگیری‌های ارزشی خود یا سوگیری‌های منبعث از جامعۀ پیرامونی‌اش، تمام تلاشش را به‌کار می‌بندد تا در فرایند اجرای پژوهش از اثرگذاری این ارزش‌ها بر فرایند تحقیق جلوگیری کند. ولی با اتخاذ این موضع پیشینی حرمت‌مدارانه، او باید به‌عنوان پژوهشگر خود را حلقه‌ای از زنجیرۀ پاسداران و حافظان میراث ناب مقدس بداند و با حرمت خاصی که در متن از خالق اثر به ‌یادگار گذاشته شده، اثر پژوهشی خود را نوعی پرده‌برداری و کشف عناصر متعالی و مشرّف شدن به حریمی مقدس تلقی کند که برون‌دادهای این نوع پژوهش نیز لاجرم الگوهای حاکم بر این فضای خاص را منعکس می‌کند یا سعی در انعکاس آن دارد. بنابراین، این نوع از تحقیقات از مرزهای سه قلمرو کشف، استخراج و توصیف و تبیین، که سه غایت استراتژی‌های اصلی حاکم بر پژوهش در عموم علوم (اعم‌از علوم انسانی، اجتماعی و طبیعی) است، خارج می‌شود و به‌‌‌جای ورود به متن از زاویۀ این سه‌گانه‌ها، پژوهشگرِ متعهد به این نوع نگاه باید نهایتاً خود را در مقام پاسدار و منعکس‌کنندۀ عناصر متعالی ارزشمند و مقدس نهفته در متن بداند. 

نگاه دیگر این است که جامعۀ پژوهشگرانْ واقعیت وجودی متن ادبی پایداری را هم‌تراز سایر متون ادبی قلمداد کنند. این هم‌ترازی و هم‌وزنی به این معنا است که برای ورود به متون حوزۀ پایداری از جامعه و نظام اجتماعی، که بر نظام آکادمی و دانشگاهی یا جامعۀ علمی_پژوهشی مسلط است، توقع ایدئولوژیک یا توقع سیاسی_اجتماعی نداشته باشند و اینکه آنها این متن را حاوی عناصر قدسی و حریم خاص نینگارند و خود را در مقام حافظان و پاسداران و حلقه‌ای در زنجیرۀ اجتماعی ستایندگان قدسیت مفروض در این متون ندانند. 

تفاوت نگاه و رویکرد علمی پژوهشگر در فرایند پژوهش متون ادبی است که مشخص می‌کند پژوهش چه مسیری خواهد پیمود. این مسئله‌ شاید یکی از اصلی‌‌ترین مسائلی بوده که در طول سال‌هایی که مطالعات جنگ با عناوین مختلفی چون مطالعات جنگ، دفاع، دفاع مقدس، پایداری، جنگ تحمیلی و... صورت گرفته، ازلحاظ معرفت‌شناسانه بر حوزۀ روش‌شناسی تأثیر گذاشته است و پیوسته خود را به پژوهشگران این حوزه می‌نمایاند. این مهم‌ترین دوگانه مسئله‌‌ای است که باید در مورد آن تعیین تکلیف شود، چون در شروع پژوهش‌های مطالعات جنگ، همواره با آن برخورد می‌کنیم.


آفرینش ادبی و علم ادبیات، دو مقولۀ متفاوت‌اند

کار علم و به‌طور اعم دانش، روشنگری واقعیت موجود است. کارکرد علم از جنس اتصال به واقعیت در میدان‌های مختلف است. اما اثر ادبی فرایندی از جنس ساخت‌وساز است. هنر برساختِ دو عنصر معنا و احساس است که محصول و مخلوقش ذیل عنوان زیبایی قرار می‌گیرد. در اثر ادبی معنایی در لباسی زیبا آفریده می‌شود و در مخاطب هم احساس خلق می‌کند و وجه دیگر آن سرگرم کردن مخاطب است. هیچ اثر ادبی نمی‌تواند رسالت یک اثر معرفتی را _ که ذاتاً روشنگری در باب واقعیت موجود است_ بر دوش بگیرد. هنر حقیقت‌ساز است؛ حقیقتی که با عناصر و مصالح برگرفته از واقعیت و به قصد معناسازی و خلق احساس توأمان توسط هنرمند و از منظر و مجرای وجودی او متبلور و آفریده می‌شود. اشکال اول این است که گاهی بین آفرینش ادبی و علم ادبیات تفکیک و تمیز داده نمی‌شود و اشکال دوم این است که در بحث‌ها به ماهیت اثر ادبی توجه نمی‌شود. ماهیت اثر ادبی، آفرینش معنا و احساس در مخاطب در مواجهه با متن ادبی است. اشکال دوم این است که ما از متن ادبی، کارکرد علمی یا معرفتی انتظار داشته باشیم. اینها دو مقوله و دو جهان متفاوت هستند و اصلاً در مخاطب دو هدف متفاوت را پی می‌گیرند. سیر پژوهش‌های ادب پایداری گویای این مسئله است که پژوهشگران ضمن ابراز علقه به جنبه‌های ارزشمند انسانی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی متون ادب پایداری (متون داخلی و خارجی) در فرایند پژوهش توانسته‌اند آن را‌ از دو مرحلۀ اساسی پژوهش، یعنی مواجهه با واقعیت‌های میدان تحقیق و تحلیل و آنالیز منفک کنند و به نتایج و برون‌‌داد نهایی برسند، به‌گونه‌ای که از این علقه‌ها متمایز باشد. 


ضرورت تشکیل اجتماعات علمی در جهت بنیان‌سازی و کمک به اتصال به زنجیرۀ علم جهانی

از ضرورت‌های این حوزه این است که کارگزاران و نظام اجتماعی_سیاسی محیط بر نظام دانشگاهی و پژوهشکده‌ها، باید اصالتی را در بطن روش علمی قائل شوند. نخستین رکنی که روش علمی و آکادمی و دسته‌بندی‌های نظری و عملی بر آن قائم است اجتماعات علمی است؛ یعنی مجموعه‌ها و قبایل معرفت و علم که آنها باید برای خودشان اقلیم‌ها و سرزمین‌های مستقلی از نظام سیاسی و نظام اجتماعی داشته باشند. اگر آزادی و استقلال اینها تأمین بشود، آن وقت است که این مفاهیم و روش‌های مندرج در کتاب‌ها را می‌توانند با تعامل بین‌الاذهانی خودشان به‌کار بگیرند و با همدیگر هم‌زیستی بین‌الاذهانی و فکری و دانشی و معرفتی و علمی داشته باشند. ماحصل این اتفاق برخلاف ترسی است که در نظام خارج از دانشگاه نسبت به برون‌داد چنین پژوهش‌هایی وجود دارد. ترسی که نسبت به نظام ارزشی وجود دارد و اینکه خلاف حرمت‌هایی باشد که در نظام اجتماعی_سیاسی مدنظر است. علم ذاتاً وقتی برون‌داد دارد که «اجتماعات علمی» به رسمیت شناخته شوند نه اینکه اجتماعات علمی به‌صورت ذرات منفردی درنظر گرفته شوند که با بخشنامه‌ها یا نظم و ترتیب از چارچوب یک وزارتخانه، سازمان یا شورا، از بالا به این ذره‌ذره‌ها بنگریم و بخواهیم در چارچوب مقیاس‌ها، جدول‌ها و نظام‌های امتیازبندی و در قالب جلساتی، مجموع این عناصر را به‌طور مصنوعی به همدیگر پیوند بزنیم. ماحصل این اتفاق همان چیزی است که الان روی میز علم ایران است؛ ذره‌های منفک از همدیگر که نهایتاً تولید بین‌الاذهانی را انجام نمی‌دهند بلکه با نگاه به کارفرما و یا هدف‌گذاری فلان وزارتخانه یا دانشگاه برای بالا بردن میزان تولیدات، محتوای تولید را در آن قالب منحصر می‌کنند و این بزرگ‌ترین ضربه به نظام علم در علوم انسانی و اجتماعی است، چون نهایتاً این عناصر با هم ارتباطی غیر از ارتباطات شهودی_ که براساس آیین‌نامه شکل‌گرفته_ ندارند و خروجی آن با زنجیرۀ علم جهانی اتصالی ندارد و محتوای اصیل و رهایی‌بخش و به‌عبارت بهتر بنیان‌سازی تولید نمی‌شود. پژوهشگران اگر از نظام دانشگاهی یا نظام سیاسی منفک ‌شوند و اجتماعات علمی خودشان را ارزیابی و راهبری و مدیریت ‌کنند، می‌توانند به لحاظ کمّی و کیفی ده‌ها برابر بیش از الان محتوای اصیل ‌و جریان‌ساز برای این کشور بیاورند. دومین عنصر سازندۀ علم همان مجموعه مرزها و آستانه‌ها و شیوه‌های عمل مورد توافق بین‌‌الاذهانی اجتماعات پژوهشگران است که روش‌شناسی آن علم نامیده می‌شود. 


بررسی وضعیت موجود برای رسیدن به نقشۀ راه

اگر ما بخواهیم تحول توسعه‌ای در این حوزه داشته باشیم، گام اساسیْ بررسی وضعیت موجود است. پیشنهاد من با همین روش‌های موجود علوم انسانی و علوم اجتماعی، یک تحقیق «SWOT حوزۀ مطالعات پایداری» است که باید از حوزۀ استادان آموزشی و پژوهشی، پژوهشگران پژوهشکده، استادان آموزشی ادبیات پایداری یا استادان آموزشی شاخه‌های جنبی آن، استادانی که پایان‌نامه زیر نظر آنها نوشته شده یا طرح پژوهشی داشته‌اند، به‌‌‌عمل بیاید. در این تحقیق نقاط قوت و ضعف از دید کارشناسان و استادان در کل کشور مشخص می‌شود و نقاطی که به‌عنوان فرصت‌های آینده در این حوزه وجود دارد شناسایی می‌شوند و با نگاهی که به پژوهش‌های ادبیات جنگ یا مطالعات ادبی در جهان دارند، فرصت‌های عملی را به‌‌‌طور مشخص می‌بینند و همچنین مشخص می‌کنند که با این سیر و سازمان‌دهی که نظام آکادمی و نظام مدیریت علم و دانش در شوراها و وزارتخانه و... داشته است، چه تهدیداتی را ازلحاظ معرفت‌شناختی و ازلحاظ برون‌دادهای عملی می‌توان متصور شد. این پژوهش را باید دویست تا سیصد کارشناسی که در طول یک تا دو دهۀ اخیر در این حوزه عملاً کار می‌کرده‌اند استخراج کنند و براساس این برآورد، نقشۀ مسیر و برنامۀ تحقیقاتی آماده شود. اگر این برنامۀ تحقیقاتی در پژوهشکده‌ها آماده شود، و بعد براساس آن با استادان ارتباط برقرار شود، بخشی از فضای مطالعات پایداری از این روند روزمرگی که به آن دچار شده خارج می‌شود و به یک برنامۀ تحقیقاتی منسجم می‌رسد. 

این طرح فراتر از حوزۀ ادبیات، مطالعات بینارشته‌ای پایداری (اجتماعی، روان‌شناسی و...) را هم شامل می‌شود. هدف این طرح شناسایی قوت‌ها، ضعف‌ها، فرصت‌ها و تهدیدات حاکم بر پژوهش‌های مطالعات پایداری از منظر استادان آموزشی و پژوهشی و پژوهشگران و کارشناسان این حوزه است.