گزارش

بازخوانی سخنرانی دکتر گودرزی دیباج از منظر مسئله، راهبرد و رهیافت / فرانک جمشیدی

مستند

در این یادداشت کوتاه، نگاه من به ده نشست برگزارشده ازسوی اندیشکدۀ ادبیات پایداری با محوریت هویت، زبان و ادبیات انقلاب اسلامی/ دفاع مقدس و نشست 24 خرداد 1401 با موضوع «مسئلهشناسی ادبیات و هنر پایداری» که نخستین نشست از سلسلهنشستهای سال جاری است، از منظر مسئلهشناسی گفتمان پژوهشی ادبیات پایداری است؛ دغدغهای که دستکم یکدهه است بهطور جدی دنبال میکنم.


بهگمانم صراحتبخشی به پرسشی که ابتدائاً ذهن مرا به خود مشغول کرد، مفید باشد: چگونه میتوان به کارآمدی چنین نشستهایی افزود؟ عادت ذهنی من این است که معمولاً به دنبال چراها نمیروم. انبوه و انباشت نقدها و آسیبشناسیها ظاهراً این مأموریت را برعهده داشته و دارند که به این چراها پاسخ دهند: چرا مقالات علمی-پژوهشی اغلب خوانده نمیشوند؟ چرا نشستهای علمی با بحران مخاطب روبهرو هستند؟ چرا یافتههای پژوهشها به بدنۀ سیاستگذاریهای جامعه نفوذ نمیکنند یا راه نمییابند؟ چرا رعایت استانداردهای صوری علمی-پژوهشینگاری به ارتقای کیفی محتوا مدد نمیرساند؟ چرا سایۀ «خودی» و «غیرخودی»، عرصۀ پژوهش را ترک نمیگوید؟ چرا ... .

گفتمان پژوهش بهطورکلی، نه فقط گفتمان پژوهشی ادبیات پایداری، با پرشمار «چرا» نظیر چراهای فوق مواجه است ولی آنچه تلاشهای صورتگرفته برای یافتن پاسخ به چراهایی از ایندست را معنادار میکند، ملازمت یا همراهی آنها با پرسشهایی از نوع «چگونگی» است. مدعای من در یادداشت حاضر در پاسخ به پرسش «چگونه میتوان به کارآمدی چنین نشستهایی (مشخصاً نشستهای علمی اندیشکدۀ ادبیات پایداری) افزود؟» این است: درنظر گرفتن دو خروجی برای هر نشست که محتوای بهدستآمده باید ناگزیر به عبور از آن باشد؛ یکی، مسئلهشناسی و دیگری، سیاستگذاری.

من از منظر این دو خروجی، نشست اخیر اندیشکده با موضوع «مسئلهشناسی ادبیات و هنر پایداری» را بررسی کردهام که امیدوارم مطالعۀ آن، هدررفت زمان نباشد.

 

1

تلاش برای آشکارسازی مسئلههای مستتر در سخنرانی آقای دکتر مرتضی دیباج با موضوع «مسئلهشناسی ادبیات و هنر پایداری» را بر این فرضیه استوار کردهام که هر متنی افزونبر مسئله(هایی) که به آن (آنها) تصریح میکند، مسئله(هایی) نیز دارد که صراحت نمییابند. چرا؟ چون به «گفت» و «نوشت» درآمدنشان، محصول ادراک مخاطب از متن شنیداری یا دیداری و گفتوگوی او با آن متن است. این گفتوگوی مخاطب با متن، ازآنجاکه آمیزهای از دانش زمینهای و تجارب قبلی و، مهمتر از این دو، تخیل مخاطب است، متن را از حصار آنچه عیناً گوینده یا نویسنده گفته یا نوشته است، بیرون میآورد و نسخۀ دیگری از آن پیشِ رو میگذارد که من از آن به «ناخودآگاه متن» تعبیر میکنم.

مسئلهشناسی، بهنظرم، نیازمند طرح پرسشهایی از متن است که ما را به سمتوسوی آن ناخودآگاه یا لایههای پنهان پیش براند، حتی اگر نسخهای که در پی چنین گفتوگویی حاصل میشود، چندان متفاوت با متن ارائهشده باشد، که دیگر نتوان ردّونشانی از آن نسخۀ نخست در آن پیدا کرد.

اطمینان میدهم که این فراخوان به فرارفتن از متنِ در اختیار برای پیدا کردن مسئلههای نابتر، نوعی دعوت به تأویلهای بیانتها، که احتمالاً سرانجامی نیز نخواهد داشت، نیست بلکه پیشنهاد راهی برای تولید آگاهی انتقادی و بسترسازی برای بازاندیشی است؛ مجالی که گفتمان پژوهشی ادبیات پایداری و ایضاً اندیشکدۀ ادبیات پایداری بسیار به آن نیازمند است.

 

2

آقای دکتر دیباج در سخنرانیشان دربارۀ مسئلهشناسی ادبیات و هنر پایداری، پس از تصریح به اینکه چرا ادبیات و هنر پایداری را مترادف با ادبیات و هنر متعهد میدانند و پس از برشماری برخی از مهمترین مؤلفههای ادبیات و هنر متعهد، به مطالبی چند پرداختند که من از میان همۀ آنها با نظر به عنوان نشـسـت، یک مســئله را به ابتکار خویش هستۀ مرکزی بحثهای ایشان قرار دادهام. سپس کوشیدهام راهکارهای متعددی که پیشنهاد دادهاند، ذیل و ظلّ یک راهبرد (استراتژی) مهم قرار دهم که میتوان آن را همچون محوری دانست که سایر مطالب دکتر دیباج حول آن سامانیافتنی است و من از آنها به رهیافت (تاکتیک)ها تعبیر کردهام و با برشماری آنها، مأخوذ از سخنان دکتر دیباج، خواستهام نشان دهم چگونه میتوان مسئلۀ مدّنظر را به بخشی از سیاستگذاریهای اندیشکدۀ ادبیات پایداری تبدیل کرد. باید تأکید کنم آنچه در پی میآید صرفاً استنباط شخصی است، برای اینکه راهی بهسوی گفتوگوپذیر کردنِ ماهیت غیرگفتوگومند نشستها پیشنهاد کرده باشم و برای اینکه مخاطبان احتمالیِ این یادداشت را به این چالش فراخوانم که آیا این اقدام را روشی مؤثر برای حاکم کردن منطق گفتوگویی بر نشستهای اندیشکده میدانند یا خیر.

3

میتوان فرض کرد، مسئلۀ کانونی در سخنان دکتر دیباج در آن نشست عبارت است از آگاهی ژرف (به) و آگاهیرسانی مناسب دربارۀ ضرورتهای ایجابی در دنیای مدرن در خصوص ادبیات و هنر پایداری (که البته ایشان از آن به «ادبیات و هنر متعهد» یاد کرده است). بنابراین، قابل پیشبینی است که محوریترین راهبرد، راهبردی باشد که در آشکارسازی ضــرورتهــای دنیــای مــدرن بـــه زبان ادبی و هنری پایداری توفیق بیشتری دارد.

تلقی من این است که از اظهارات ایشان این نتیجهگیری استنباطشدنی است که مهمترین ضرورتهای ایجابی دنیای مدرن پیرامون اوقات فراغت شکل گرفتهاند، چندانکه شاید بیراه نباشد بگوییم یکی از شگفتیهای دنیای مدرن، توجه ویژه به پاره(هایی) از زمان در زندگی انسان‌‌هاست که تا پیش از بروز و ظهور مدرنیته چندان به چشم نمیآمد و ازاینرو، یا برنامهریزی خاصی برای آن صورت نمیگرفت یا عمدتاً کسانی به برنامهریزی برای آن همت میکردند که بهنظر من یکی از این سه ویژگی یا بیشتر را داشتند: تخیل فرهیخته، روح جستوجوگرانه، رفتار پرهیزکارانه. در غیر اینصورت، معمولاً مواجهه با اوقات فراغت، مواجههای بود از نوع «هرچه پیش آید، خوش آید». اما بهموازات ورود به دنیای مدرن، اوقات فراغت قابلیت بازیافت بیشتری پیدا کرد. بنابراین، بدیهی بود هر جامعهای که برنامهریزی دقیقتری برای گونهشناسی اوقات فراغت در میان سطوح متفاوت جامعه (و فراتر از آن، جوامع بشری) داشت و راههای خلاقانهتری برای بازیافت آن شناسایی و پیشنهاد میکرد و میتوانست از جملگی رسانه‌‌های تصویری، شنیداری و مکتوب برای عملیاتیکردن آن پیشنهادها و پرکردن آن اوقات بهره بگیرد، پیشگام و پیشتاز الگوسازی محسوب شود.

دکتر دیباج حاصل استمرار دنیای مدرن در بازشناسی اوقات فراغت و گونهشناسی مخاطبان فراغت را استقرارِ، به تعبیر من، پیدایی صنعت اوقات فراغت و کالایی شدن آن میداند. اما تعبیر خودشان، پیدایی و رشد رســـانههای تعـــاملی است؛ تعاملی که حاصل توفیق برنامهریزان رسانهای به زمانبندیهای سریع در تولید محصولات، تنوع محصولات، تبلیغات پیدرپی و مستمر برای شناساندن و جا انداختن محصولات، به ســـطح کشاندن مــوضوعــات و مســئله‌‌ها در چارچوب محصولات تولیـــدشــده (چنـــدانکه مخاطبان نیازی نبینند که از نیروی تحلیل خود بهره بگیرند)، و سرانجام، درگیر کردن مخاطبان با برنامهها و تولیدات سمعی، بصری و مکتوب است. خروجی چنین تلاشی، طراحی پازل بزرگی متشکل از پرشمار ریزقطعات است که هر ریزقطعه بخش کوچکی از حجم عظیم جامعۀ بشری را دربر میگیرد و سپس در درون هر ریزقطعه، کارشناسان متعدد با بازشناسی دقیق نیازهای جمعیتی و اقدام به تولید انواع محصولات تصویری، شنیداری و مکتوب (در قالبهای آموزشی، تربیتی، سرگرمی و ...)، بهشدت این پازل بزرگ را اداره و کنترل میکنند.

با ملاحظۀ آنچه گفته شد، احتمال میدهم ایشان اهتمام به تولید یا خلق آثار ادبی و هنری پایداری با ماهیت تودهای را محوریترین راهبردی میداند که کاملاً معطوف به مسئلۀ کانونی یادشده است. از اظهارات دکتر دیباج اینگونه استنباط میشود که اگر ادبیات و هنر پایداری با ماهیت تودهای بتواند به تولید آثار ادبی و هنریای دست بزند که هر فردی از افراد جامعه، در هر سطحی از سطوح قابلتصور، خود را در آینۀ آن آثار ببیند یا چنین بینگارد که متولیان ادبیات و هنر پایداری تعمداً میخواهند به وی تشخص دهند، او را مطالبهگر تربیت کنند و نشانش دهند که نظرها و پسندها و خواستههایش در تعیین مسیر آتی تولیدات ادبی و هنری بسیار تعیینکننده است، عمیقاً با آن آثار درگیر میشوند و ادبیات و هنر پایداری از اینطریق به رسانهای تعاملی تبدیل خواهد شد.

 

4

رهیافتهایی که مستند به سخنان ایشــــان و معـــطـــوف بــــه مســـئلــه و راهبرد یادشده بازشناسی کردهام، عبارتاند از:

الف) تهیه و تدوین و تنظیمِ، به تعبیر لاکاتوش، برنامۀ جامع پژوهشی و، به تعبیر دکتر دیباج، پازل بزرگ مهندسیشدهای که در آن برای هر ریزقطعهی آموزش و پژوهش، نقد و آسیبشناسی، ترویج و تبلیغ، تبیین و تحلیل و ...، سناریوی ازپیشنوشتهشدهای وجود دارد. این سناریو میتواند به تحقق بندهای دیگری که ذیلاً میآید، کمک کند.

ب) ترسیم سپهر اندیشگانی پایداری ازطریق ایجاد اتصال میان قیام امام حسین (ع) تا قیامهای حال و آینده، با تقویت و ترویج باورمندی به اصل «عمل به تکلیف بهجای توجه به نتیجه».

ج) تبدیل اندیشکدۀ ادبیات پایداری یا سایر نهادهای مرتبط با این مقوله به رصدگاههای فرهنگی و ادبی و هنری برای بازشناسی مسئلههای مهمی که رسانه‌‌های جهان علیه فرهنگ پایداری در ایران، آنها را نشانهگیری و برای آن مهندسی فرهنگی میکنند، به مدد تربیت دیدهبانان پایداری (اعماز اینکه در کسوت محقق، نویسنده، شاعر، هنرمند و ... باشند).

د) مهندسی معکوس روشها و الگوهایی که کشورهای جهان برای مبارزه و مقابله با فرهنگ پایداری در ایران بهطور روشمند و سنجیده و برنامهریزیشده بهکار میگیرند، به منظور بهکارگیری آن الگوها و روشها علیه خودشان.

هـ) مصادره به مطلوب مفهومی به نام «وحدت مجازی» که بُنلاد رسانه‌‌های تعاملی در سراسر جهان است؛ یعنی ایجاد فضایی که در آن، هر کسی همگنان خویش را مییابد و با آنها احساس پیوستگی و همبستگی میکند. ادبیات و هنر پایداری باید بتواند بهواسطۀ تولیدات ادبی و هنری، از این مفهوم به نفع گسترش و ترویج آرمانهای انقلابی و اسلامی در سراسر جهان بهره بگیرد و دایرۀ مخاطبان خود را گسترش دهد.

و) هدایت مسیر تولیدات ادبی و هنری پایداری بهسمت تولید آگاهی انتقادی و تربیت مخاطبانی با مهارت بازاندیشی؛ مخاطبانی که رسانههای تعاملی بیگانه، در روندی کند و ناآشکار، منطق تحلیلشان را نابود یا تضعیف کردهاند ولی متولیان و دستاندرکاران ادبیات و هنر پایداری میتوانند با سیاستگذاریها و برنامهسازیها و برنامهریزیهای دقیق، آنها را از موقعیت انفعالی خارج و به موقعیت فعال و اثرگذار تبدیل
کنند.

 

5

برای نشان دادن اینکه اندیشکدۀ ادبیات پایداری چگونه میتواند مباحث نظری حاصل از اهتمام به مسئلههای ادبیات و هنر پایداری را وارد بدنۀ سیاستگذاریهای خود کند، بهنظرم گریزی از این نباشد که ابتدائاً بپذیریم تعیین چیستی ادبیات و هنر پایداری و تعریف آن و مسئلههایش، پیش و بیش از اینکه مسئلۀ گفتمان پژوهشی ادبیات پایداری باشد، مسئلۀ گفتمان روشنفکری است. زیرا مسئلهشدگی تعریف هر مقولهای، ازجمله ادبیات و هنر پایداری، ناشی از دو ویژگی فرهنگ ایرانی (چندپارگی یا تکثر فرهنگ و هویت ایرانی، تعدد عوامل و نیروهای شکلدهنده و تغییردهنده و تأثیرگذار بر فرهنگ و هویت ایرانی) و دو ضرورت مغفول‌‌ (تعیین نسبت و رابطه میان فرهنگ و هویت ایرانی با دنیای جدید، تعیین نسبت تحولات فرهنگ و هویت ایرانی با ساختار سیاسی جامعۀ ایران) است. و این هر دو دغدغهای با قدمتی طولانی است که باید پذیرفت گفتمان روشنفکری در طرح و اقامۀ آن پیشگام بوده است و ازاینرو، نمیتوان به هنگام اهتمام به چیستی ادبیات و هنر پایداری و بازشناسی مسئلههای آن، اصحاب این گفتمان را از نظر دور داشت یا جایگاهی برای آنها در این فراخوان
تعیین نکرد.

با نظر به آنچه گفته آمد، سمتوسویابی گفتمان پژوهشی و سیاستگذاریهای پژوهشی اندیشکدۀ ادبیات پایداری به نفع انجام و اجرای پژوهشهایی که تعاریف موجود از ادبیات و هنر پایداری را از منظر تولیدات ادبی و هنری موجود بازنگری و تصحیح و تکمیل کند و ارزیابی نماید که در این تولیدات تا چه حد دشوارۀ تکثر فرهنگی و تعدد عوامل اثرگذار بر فرهنگ و هویت ایرانی ملاحظه شده و چگونه نسبتش با دنیای جدید و با ساختار سیاسی جامعه تعیین گردیده، اقدامی بس مهم بهشمار میآید. میتوان احتمال داد، در صورت تحقق چنین امری در سیاستگذاریهای پژوهشی اندیشکده، پاسخ به، دستکم، پنج پرسش مهم در دستور کار اندیشکده قرار گیرد:

الف) چگونه میتوان تولیدات ادبی و هنری پایداری را بهروز کرد، چندانکه اشکال دائماً نوشوندۀ پایداری در جامعه را پوشش دهند؟

ب) تولیدات ادبی و هنری پایداری را چگونه میتوان بهسمت رعایت چندپارگی فرهنگ و هویت ایرانی سوق داد و آنها را به منابعی مناسب برای تغذیۀ ادبی و هنری پارههای متعدد فرهنگی در جامعۀ ایرانی تبدیل
کرد؟

ج) تولیدات ادبی و هنری پایداری را چگونه میتوان به سکّان کنترل و نظارت بر عوامل اثرگذار بر فرهنگ و هویت ایرانی مبدل ساخت؟

د) تولیدات ادبی و هنری پایداری به چه بایستههایی به لحاظ زبان و محتوا مجهز شوند تا مخاطبان جهانی را جلب و جذب کنند و به ابزاری برای ارتباط با دنیای جدید بدل شوند؟

هـ) از تولیدات ادبی و هنری پایداری چگونه میتوان به نفع آشکارسازی جنبههای مثبت تحولات فرهنگ و هویت ایرانی و ترسیم ساختار سیاسی مطلوب بهره گرفت؟

 

6

اگر بپذیریم مشکلۀ مهم فراروی ادبیات و هنر پایداری، وجود تناقضات و ناسازه‌‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است، انتظار میرود ادبیات و هنر پایداری بتواند برای حل آنها راهی پیدا کند. زیرا پایداری اساساً یعنی یافتن منطق اجتماعیای که توجیهکننده و معنابخش رفتارها، احساسات، الگوهای عمل، ارزشها یا ترجیحات اجتماعی در بروز و ظهور رخدادها و پدیدههای جمعی است. ادبیات و هنر پایداری ظاهراً با کشف مسئلهها میتواند آهستهآهسته پرده از این منطق اجتماعی بردارد و آن را در تولیدات ادبی و هنری بازنمایی کند. فقط آنگاه که به این مهم توفیق یابد یا در این مسیر گام بردارد، میتوان ادعا کرد در ایجاد انسجام و یکپارچگی اجتماعی، بهعنوان یکی از مهمترین آرمان‌‌های انقلاب اسلامی، نقش ایفا کرده است.