محمدرضا سرشار
تفکیک ادبیات مستند و خلاقه
محمدرضا سرشار ۲۳ خرداد ۱۳۳۲ در کازرون به دنیا آمد.وی از صاحبنظران و منتقدان بنام ادبیات داستانی ایران است که یادداشتها و نقدهایش همیشه مورد توجه مخاطبان طیفهای مختلف بوده است. محمدرضا سرشار که با نام هنری «رضا رهگذر» فعالیت میکند، در سال ۱۳۶۴ وارد رادیو شد و گویندگی برنامۀ «قصۀ ظهر جمعه» را بر عهده گرفت. این برنامه تا سال ۱۳۸۴ ادامه پیدا کرد. سرشار همچنین در تلویزیون برنامههایی برای کودکان اجرا کرده است. برنامههای نقد کتاب او نیز از شبکۀ چهار صدا و سیمای ایران پخش شده است.
در کتاب در مسیر تندباد ، ادبیات داستانی ایران پس از انقلاب اسلامی تقسیمبندیهایی را که در تاریخ ادبیات مرسوم است، ذکر کردهام که در این نگاه ادبیات اصل قرار گرفته است، و چنانچه بر اساس زمان جلو بیایید تاریخ و وقایع آن اصل، و ادبیات فرع بر آن میشود. فایدۀ بررسی دههای این است که در یک سیر زمانی نشان میدهد ادبیات داستانی در چه سالهایی دچار رکود و یا رونق بوده است. در این رویکرد میتوان با بررسی مضمونی از اوج و فرود مضمونهای گوناگون در سالهای مختلف نیز آگاهی یافت که در کتاب در مسیر تندباد همۀ این رویکردها دیده شده است. در واقع، اگر بخواهیم نگاه جامعی داشته باشیم باید از همۀ این رویکردها بهره بگیریم که البته محور اصلیاش باید گونۀ داستانی و ادبی باشد.
در آن زمان رویکرد اصلی، گونۀ واقعیتگرا بود؛ یعنی بیشتر داستانهای بزرگسالان واقعیتگرا بودند و در این طیف هم اصولاً نویسندههای ارزشی فعالیت داشتند. در آن دوران نویسندههای غیرارزشی مثل اسماعیل فصیح کمتر فعالیت میکردند، هر چند که من در این کتاب آثار آنها را نیز بررسی کردهام.
طیف اصلی نویسندگان در این دوران، نوشتن را بعد از انقلاب شروع کرده بودند و انقلاب و ارزشهای آن را باور داشتند. آنها جنگ را تحمیلی و دفاع مقدس میدانستند. بهطور کلی نوشتههای این طیف را میتوان ذیل ادبیات واقعگرا قرار داد. من این داستانها را اینگونه تقسیم کرده بودم:
داستانهای جبهه؛
داستانهای پشتجبهه؛
داستانهای ترکیب هر دوی اینها.
به لحاظ ساختار هم داستانها را به کوتاه و بلند تقسیم کرده بودم و یک تقسیمبندی دیگر به تحلیل محتوا اختصاص داشت که در آن دو نوع نگاه ارزشی و غیرارزشی به دفاع مقدس بیان شده بود. داستانها در این دوره بیشتر دارای دو مؤلفه بود:
تقدیس شهادت؛
حاکمیت فضای تراژیک یا سوگ.
این داستانها در زمانی نوشته شدهاند که نیروی نظامی ایران بهلحاظ عِدّه و عُدّه نسبت به دشمن ضعیفتر و تعداد شهدا و جانبازان بیشتر است. از همینرو، در اغلب داستانها، پایبندی به شهادت شخصیت اصلی داستان بهچشم میخورد. در آثار این دوران، بهویژه در آثار سید مهدی شجاعی، تکگویی درونی و تکگویی نمایشی بسیار رایج است. در آن زمان من به این شیوه معترض بودم و زیانهای آن را هم گفته بودم.
در این دوران، ما نمونهای از ادبیات سیاه جنگ نداریم. نویسندۀ غیرمذهبی مثل جواد مجابی داشتیم که در رمان شب ملخ، دفاع مقدس را به مسخره گرفته بود. فضای داستان هم در پشتجبهه و در منطقۀ شهری میگذشت.
در این میان داستانهای اسماعیل فصیح حد میانهای داشت و نمیتوان گفت از خصومت برخوردار است؛ اما او با نگاه خاص خودش مینوشت: شخصیتی که درسخواندۀ آمریکاست، مدام مشروب مینوشد، قرصهای آرامبخش میخورد. این شخصیت با نام جلال آریان در واقع خود اسماعیل فصیح است که در داستانها نمود پیــــدا میکنــــد. در ســــالهای بعد نگاه مثبتتری پیدا کرد و آثارش تا حدی مدافعانه هم شد. در واقع یک نویسندۀ حد وســــط و میانه بهشمار میرفت، برخلاف مجابی که از معاندانی بود که جبهه نمیرفتند و در پشت جبهه هم با قلمشان روحیه مردم را تضعیف میکردند؛ گویی پیادهنظام دشمن در بین مردم بودند.
در ابتدای جنگ ما به معنای واقعی کلمه غافلگیر شدیم. نشانههایی از حرکت صدام برای درگیری وجود داشت، اما بعضی مسئولان ردهبالای مملکت یا خواب بودند یا خائن مثل بنیصدر. رفتارهای صدام احتمال حمله و جنگ را ایجاد کرده بود، اما برخی مسئولان آن را جدی نگرفته بودند. وقتی جنگ شروع شد، در خیال مردم هم نمیگنجید که به ایران حمله شود. بهطور معمول در هر جنگی ابتدا دو طرف برای همدیگر رجزخوانی میکنند، زمینههایش چیده میشود، دو طرف اعلام آمادهباش میکنند. این در حالی است که آمادگیهای ابتدایی هم برای ما وجود نداشت.
بعد از آغاز جنگ بود که جوانهای ما به میدان رفتند و جنگیدن را با همان امکانات محدود یاد گرفتند. بهتدریج عیار تراژیک داستانها کمتر شد. با قویتر شدن ایران و پیروزیهایی که در میدان جنگ بهدست آوردند، رگههای طنز در داستانها پدیدار شد. این موقعیت دستاورد آرامش خاطری بود که برای مردم بهوجود آمده بود.
پس از پایان جنگ، جوانانی که تا آن هنگام در جبهههــــای جنگ بودند، نوشتن داستانهای دفاع مقدس را آغاز کردند که تا سالهای متمادی هم در همین عرصه مشغول بودند، نویسندههایی مثل احمد دهقان هم در همین دوران نوشتن را شروع کردند. نویسندههای ارزشی در دهۀ شصت، جنگ را دفاع مقدس میشمردند، و فعالیت رزمندگان را دفــــاع، و دشــــمن را متجــــاوز میدانستند. اما پس از این دوره در برخی آثار ، رویکرد دیگری پدید آمد؛ رویکردی که نگاه یکسان به جنگ دارد و دو طرف در حال جنگ با یکدیگر هستند و فرقی نمیکند که حق با چه کسی است، یا اینکه چه طرفی متجاوز است. در این آثار جنگ دیگر دفاع نیست و در نتیجه مقدس هم بهشمار نمیرود.
اولین کار آقای دهقان گرتهبرداری مشخصی از کتاب در جبهۀ غرب خبری نیست، نوشتۀ اریش ماریا رمارک آلمانی است. دهقان در این داستان به جوانی میپردازد که نظامی نیست و به زور به جبهه فرستاده شده است که در کلیات و نگاه شبیه اثر رمارک است.
در این داستان بلند، حتی یکبار هم از امام خمینی نام برده نمیشود، در حالیکه در میان جوانانی که به جبههرفتهاند، شاید نتوان کسی را پیدا کرد که به عشق امام نرفته باشد، یا در وصیتنامۀ شهیدی دست کم یک یا دو بار از امام نام برده، نشده باشد.
حوزۀ هنری پس از انتشار این داستان، بنا بر دلایلی تصمیم گرفت این اثر را ترجمه و در آمریکا منتشر کند. مترجم این کتاب پال اسپراکمن که یک یهودی آمریکایی بود در مصاحبهای گفته بود که پس از اشغال افغانستان بهدست آمریکا، به همراه همسرش به افغانستان رفته است و در مدارس افغانستان به تدریس مشغول شده است.
اسپراکمن در سفری به ایران در گفتوگو با مجلۀ ادبیات داستانی در پاسخ به این پرسش که چرا کتابی از دفاع مقدس ایران را ترجمه کردید، در حالیکه ارزشهای حاکم بر دفاع مقدس را قبول ندارید؛ پاسخ داده بود: ما در جنگ چیزی به اسم شهادت نداریم و کشته میدهیم. در این کتاب زندگی تقدیس میشود و از همینرو من آن را برای ترجمه انتخاب کردم. به نظر من بیان این مطلب از زبان مترجم کتاب، نکتۀ مهمی است. در بررسی ادبیات سیاه جنگ نگاه خوشبینانهای وجود دارد که این نحوۀ نگرش نه بر اساس مؤلفههای اعتقادی که برخاسته از بدفهمی روشهای داستاننویسی است.بهعنوانمثال دربارۀ اینکه نویسنده باید بیطرف باشد آموزهای وجود دارد که بدفهمی آن سبب رسیدن نویسنده به چنین نقطهای میشود. چنین سخنی یک دروغ بزرگ است که تا بهحال هیچ نویسندهای آن را رعایت نکرده است. نویسنده باید بیطرفنما باشد، نه بیطرف. در واقع انسان بیطرف در دنیا نداریم، و هر کس دارای عقیده و باوری است. بیطرفنمایی اینگونه است که خواننده در داستان حس نکند جانبداری صورتگرفته است، اما برخی از نویسندگان ما چنان در این مسیر حرکت کردهاند که از آن طرف بام افتادند، و برای اینکه متهم به جانبداری نشوند، در داستانهای خود شهید را به مرده تبدیل کردند و گاهی توصیفات بدن به سمت توصیفات ناتورالیستی پیش رفت و جنبههای زشت و مشمئزکننده بیان شد.
در این آثار از حماسه خبری نیست، در حالیکه بخش مهمی از ادبیات دهۀ شصت را حماسه شــــکل میداد. ارزشهــــایی مانند وطــــنپرســــتی، دفــــاع از میــــهن، جنگندگی و شجاعت از ارزشهای بنــــیادی آن دوره بــــودند و تــــرس نشانۀ بزدلــــی بود. ایــــن در حالی است که همین ترس و بزدلی بعد از جنگهای جهانی در داستانهای غربی، جزئی از آثار ادبی بهشمار میرفت.
جنــــگهای جهــــانی از سوی آلمان و همپیمانانش، برای هیچ و پوچ به راه افتاد. آنها برای اهداف سیاسی و اقتصادی این جنگها را به راه انداختند و جان و مال مردم خود را گرفتند و از کشورهایشان ویرانهای ساختند و به مردم خود آسیبهای روانی فراوانی رساندند. در پایان جنگها نیز پیماننامهها و معاهدههایی امضا کردند که برای مردم خود چیزی جز خواری و ذلّت به ارمغان نیاورد.
در چنین فضایی نگارش داستانی مانند در جبهۀ غرب خبری نیست طبیعی است و اصلاً چیز عجیبی نیست. در داستانهای پس از جنگِ جهانی اول دیگر حماسه در داستانها به چشم نمیخورد و برای نخستین بار ترس نظامیان وارد آثار ادبی میشود.در این جنگها حتی طرف غیرمهاجم هم نمیداند برای چه میجنگد. در بیان خودشان پدیدآورندگان جنگ در جبههها حضور ندارند و کسانی همدیگر را میکشند که در شکلگیری جنگ هیچ نقشی نداشتهاند. در این ادبیات طبیعتاً افرادی که عروسکهای خیمهشببازی سیاستمداران هستند، چنین آثاری را میآفرینند.
حال اگر یک نویسندۀ ایرانی که شاید 45 روز در جبهه بوده و در طول آن هشت سال هم متوجه نشده که ما نه علاقهای به جنگ داشتیم نه توانش را، بیاید و با همان نگاه غربی داستان بنویسد، نشان میدهد که حتی دلیل آن نوع نگارش غربیها را هم نفهمیده است.
بسیاری از نویسندگان طیف ادبیات سیاه جنگ، پس از مدتی نوشتن را کنار گذاشتند؛ چون تصور میکردند دیگر مردم علاقهای به این داستانها ندارند.
اما پس از آنها نسلی پدید آمد که جنگ را ندیده بودند و همین راه را ادامه دادند. طیف دیگری هم رزمندۀ طلبکاری را به تصویر کشیدند که نسبت خیلی ضعیفی با واقعیت داشت؛ چرا که بسیاری از رزمندگان با وجودگلایهمند بودن، ترجیح میدادند سکوت کنند تا بهانهای دست ضدانقلاب ندهند.ادبیات دفاع مقدس در دهههای بعد به سوی زندگینامهنویسی تغییر مسیر داد و تا امروز هم غلبه با این آثار است. این آثار بهلحاظ ادبی ضعیف بودند، هر چند گاهی هم در میان آنها، اثری مانند دا پدید میآمد که قابلیتهای هنری برجسته داشت. من غیر از آثاری که رهبری برای آنها تقریظ نوشتهاند، کار خلاقهای به ذهنم نمیرسد.
کار خلاقه به معنای آنکه ارزشهای دفاع مقدس و واقعیت جنگ را بیان کرده باشند. البته بدون شک نگارش مستندهایی که به ثبت و ضبط خاطرات و روایات جنگ پرداختهاند ضروری است، اما کتابهای نیمهمستند و نیمهواقعیت و آمیخته با تخیل نویسنده را چندان سودمند نمیدانم.
این آثار به معنای واقعی کلمه مستند و قابل اتکا نیستند، و نمیدانیم چهقدر از آن واقعیت است و چه قدرش تخیل نویسنده؛ البته از جهت علاقهمند کردن افراد به مطالعۀ آثار ارزشی حتماً اثر مثبتی داشتهاند.در طول دوران دفاع مقدس و زیست مردم جامعه در یک فرهنگ مشترک با فرهنگ جبههها، داستانهای دفاع مقدس در سطحی همسان با رویدادهای روزمرۀ جامعه پدید میآمد. آنچه در داستانها نوشته میشد در سطح جامعه قابل مشاهده بود و تضادی میان نوشتهها و مشاهدات وجود نداشت.با پایان یافتن دوران دفاع مقدس و فاصله گرفتن جامعه از فضای جنگ و آشنایی نویسندگان با اصول داستاننویسی جهانی گونۀ دیگری از ادبیات پدید آمد؛ گونهای از ادبیات که نویسندگانِ آن یا به اصل ارزشهای دفاع مقدس باور نداشتند، و یا دلایل شکلگیری ادبیات ضد جنگ را در جهان نفهمیده بودند و به دنبال تقلید در قالب و محتوای آن آثار بودند.
در این دوران در مقابــــل این جریان، کسانی که به ارزشهای دفاع مقدس باور داشتند به سمت زندگینامهنویسی گرایش یافتند و قدرتگرفتن این جریان با وجود اهمیت و ضرورت، تولید آثار خلاقه در ادبیات داستانی را کاهش داد.