«جـــریان» کلیدواژۀ پر تکـــراری در مطالعـــات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است که به ادبیات رایج در تحلیل کلان حرکتهای ادبی راه یافته است. با وجود کاربرد این واژه، ماهیت جریان، مؤلفههای جریان، انواع و مراتب جریان، مسئلهمندان به جریان و ساختاری که بر اساس آن ادبیات بهواسطۀ مطالعات جریانی بامعنی میشود تبیین نشده است. نگارنده در این مقاله پس از بیان اهمیت، کارکرد و خاستگاه جریان ادبی، بهتفکیک از جایگاه و تفاوتهای مسئلهمندانِ جریان ادبی سخن گفته است. در این تقسیمبندی، هر یک از کنشگران یا افراد ذیل جریان ادبی نسبت به خود و دیگر کنشگران بهنحو خاصی مسئلهمند میباشد و جریان نیز نسبت به کنشگران ذیل خود و همچنین دیگر جریانهای ادبی مسئلهمند است. فهم مسئلهمندی به این حقیقت منجر میشود که نظام رفتاری هر یک از مسئلهمندان چگونه بوده و آسیبها و تغییراتی که در جریان ادبی رخ میدهد و موجب انحلال، نزول، انشعاب یا تقویت جریانی میشود از چه عواملی نشأت میگیرد. نگارنده در این مقاله با نگاهی تحلیلی _ پسینی، به جریان ادبیات دفاع مقدس و تفاوت مسئلهمندان آن با ادبیات پایداری پرداخته است.
جریانشناسی؛ مسئلهمندی فردی؛ مسئلهمندی جریانی؛ بیناجریان؛ فراجریان.
نطفهبندی، رشد، تغییرات، گونهگونی، عوارض جریانهای ادبی در دورۀ جدید ادبیات در کشور از تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی انقلاب اسلامی تأثیر پذیرفته است. در این زمینه میان جریانهای ادبی روشنفکری که مبدأ پیدایش آنها از نظر زمانی، نظام فکری مبانی و ارزشها پیش از انقلاب اسلامی و در ارتباط با ادبیات جهانی بوده، با جریانهای ادبی متعهد که در دورۀ پس از پیروزی انقلاب اسلامی متولد شده و از نظام فکری و مبانی اعتقادی آن تأثیر پذیرفته، تفاوتی بهچشم نمیخورد. هر دو جریان در مراتب مختلف، در حدوث یا بقا، بهنحو سلبی یا ایجابی از نظر کمّی یا کیفی با آغاز دورۀ زمانی حاکمیت سیاسی جدید دستخوش تحولاتی شدند. بررسی تغییرات و تأثیرات جریانهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی بر حوزۀ ادبیات که بازتاب عمومی در این حوزه داشتهاند و همچنین تحلیل چیستی، چگونگی ادوار تأثیر ادبیات بر تحولات پیشگفته، تنها در ضمن تقسیمات جریانی قابل انجام خواهد بود که از حرکت عمومی ادبیات حکایت میکنند. در غیر این صورت، بررسی مصادیق جزیی و کنشهای فردی بدون آنکه در ظل و ذیل حرکتهای جمعی جریانی نوعبندی و تقسیمبندی شوند قادر نخواهند بود دایرۀ تغییرات عمومی ادبی را توضیح دهند و ارتباط آن را با تحولات سیاسی آشکار کنند.
فکری_هنری است که از نظام حاکم بر کلّیت متعلق خود (ادبیات) درک بهتری بهدست میدهد. در این تعریف، نخست باید به این توجه داشت که «جریان» اولاً نه تقسیمبندیای در محدودۀ «مراکز»، «تشکلها»، «مؤسسات» یا تقسیمبندیهای مدیریتی و اداری، که تقسیمبندیای با معیارهای قابل احصای فکری _ هنری و نمودهای بیرونی جمعی _ ادبی است. جریان، اصالتاً از آبشخور حرکت واقعی میدانی ادبیات بهرهمند میشود. بنابر این، تصویری واقعیتر از متن و بطن ادبیات، نسبت به دیگر مصادر، مراجع و عواملی که خارج از متن ادبیات برای آن نسبت تعیین میکنند، ارائه میدهد. نسبت میان این دو «عموم و خصوص من وجه» است. چهبسا برخی تقسیمات مراکز ادبی چون انجمنها، نهادها و مؤسسات، یا معرف جریان خاص ادبی باشند و آن را نمایندگی کنند، یا برخی از مجموعههای پیشگفته اساساً هویت جریانی مستقل نداشته باشند. در نقطۀ مقابل، جریانهای ادبیای وجود دارند که نمیتوان آنها را در چارچوب مجموعههای پیشین محصور کرد، بلکه خصوصیتی فراگیرتر دارند.
اما یکی از مهمترین کارکردهای جریان ادبی، جایگاه آن در تعریفِ «هویت ادبی جمعی» در ذیل کنشگران ادبی خود است. بدون جریانشناسی ادبی، روشی برای مطالعۀ مصادیق و رصد رفتارهای مشترک متنی و فرامتنی در حوزۀ ادبیات وجود نخواهد داشت. این جریانشناسی ادبی است که منطق مشابهتهای جمعی و مفارقتهای «میان جمعی» یا «در جمعی» را توضیح میدهد. در منطق جریانی، از سویی، «جریان بما هو جریان» واجد وحدت جمعی است، و از سوی دیگر از این جهت که افراد و کنشگران متعددی را گرد هم میآورد از «تکثر» برخوردار است. از اینرو، توضیح میدهد در دل یک جریان مشابهتهایی که مرام و اصول جریانی را ترسیم میکنند از چه سنخی هستند و افتراقات در چه محدوده و گسترهای قابل تنوع و تکثیر میباشند. همچنانکه بر اساس درختوارۀ توزیع و تنویع جریانهای ادبی به این پرسش پاسخ داده خواهد شد که منطق تفکیک جریانهای ادبی و افتراقات آنها از چه ضابطهای پیروی میکنند؛ این مرزها چه دایرههای اختصاصی را برای هر جریان تعریف میکند و همپوشانیهای میانجریانی چگونه ممکن خواهد بود. میتوان کاربستِ «جریانشناسی ادبی» را برای دو طیف، ارزشمند دانست: نخست، ناظران و ناقدانی که فراتر از افراد و مصادیق به دنبال درک کلانتر و دورنمای بهتری از بطن و متن ادبیاتاند. دیگر، کسانی که خود کنشگر ادبیاتاند و با تعریف خود در ذیل یک جریان به سویۀ هنری و ادبی و جایگاه اجتماعی و فرهنگی و حتی سیاسیشان هویت مشخصی میبخشند.
پرسش قابل طرح اینکه آیا تعلقِ «کنشگران» یا «مصادیق» (کنشهای ادبی) به جریانی ادبی امری «ضروری» و «ناگزیر» است یا تنها یک «فرصت» و بیانکنندۀ یک «انتخاب» میباشد؟ پرسش دیگری که مطرح خواهد شد اینکه جریانهای ادبی چه کارکردی در رونق ادبیات و وقایع و کنشهای رخداده در آن خواهند داشت؟ تلاش برای پاسخ به پرسش نخست، ما را ناگزیر خواهد کرد در اصالت یا تبعیت «فرد» در حوزۀ ادبیات در مقابل «جمع» به مبنایی قائل شویم. در صورت عدم ضرورت تعلق کنشهای فردی به جریان ادبی که در نتیجه، کارکرد جریانشناسی را محدود و دامنۀ نفوذ آن را مقید میسازد، لزوماً نمیتوان با تمسک به تقسیمبندیها، چارچوبها و اصول جریانهای ادبی رفتارها و کنشهای ادبی را در محدودۀ کنشهای فردی توضیح داد. به بیان دیگر، معیارهای حاکم بر جریانها لزوماً الگوهای مناسبی برای شناخت همۀ کنشها در حوزۀ ادبیات نیستند. اما در صورت ضرورت تعلقیافتگی کنشهای ادبی به جریانهای ادبی، قواعد حاکم بر جریانشناسی ادبی، مفسر تامّ و تمامی برای کنشگری در حوزۀ ادبیات خواهند بود. به بیان دیگر، شمولیت جریانهای ادبی بیش از آنکه یک «اتفاق» در حوزۀ ادبیات باشد، وابسته به تعیین نظام سبب و مسببی حاکم بر کنشهای فردی و جمعی در حوزۀ ادبیات است.
البته باید میان گسترۀ ادعا و عمل تفاوت قائل شد. صرف ادعای عدم تعلق به جریان ادبی نمیتواند پیوندها و پیوستهای یک کنش، واقعه یا متن را با جریان ادبی خاصی نفی کند. همچنانکه احراز عدم تعلق کنش، واقعه یا متن به هیچ جریان ادبی، نیازمند شناسایی و تفکیک مؤلفههای هر جریان و عدم حضور آن مؤلفهها در مورد مذکور است. با وجود این، عدم تعلق یا جایگیری کنش _ اثر ادبی در ذیل هیچ جریان ادبی «امتناع وقوعی» دارد. بدین معنی که گرچه میتوان با فرض عقلی چنین کنش جداافتادهای از جریانهای ادبی را تصور کرد. اما در عمل، تحقق چنین کنشی، ممتنع است. بدین معنی که فضای ادبیات برای زایش و تولید کنش، به بسترها و سنتهای ادبی نیازمند است؛ سنتهای تثبیتشده و تکرارشدهای که الگوهای مشخصی را تأمین میکنند. اما این ادعا میتواند با دلایل عقلی و برخی شواهد تاریخی در ادبیات داستانی معاصر ایران نقض شود؛ زیرا در صورت ضرورت تعلق هر کنش ادبی در ذیل جریان ادبی مشخص پیشین، نمیتوان شاهد جریانهای ادبی نوآور و بیپیشینه بود؛ چرا که طبعاً جریانهای ادبی جدید با «خرق عادت» از جریانهای گذشته و عبور از مؤلفههای آنها، تأسیس مؤلفههای جدید و ظهور کنشگران جدید پدید میآیند. و از آنجا که پدید آمدن هر جریان، امری کُند و تدریجی است و با ظهور کنشهای جزیی و تکرار آنها همراه است، پس کنشهای اولیه _ همانند تولید آثار داستانی اولیه _ در یک جریان، به پشتوانۀ جریان ادبی تولید نمیشوند. شاهد تاریخی این امر نیز ادبیات داستانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی است. دهۀ شصت در حالی آغازگر ادبیات داستانی دفاع مقدس بود که اساساً جریانهای پیش از انقلاب به حاشیه رفته بودند و هنوز چیزی با عنوان ادبیات داستانی دفاع مقدس، یا حتی ادبیات داستانی انقلاب اسلامی تثبیت نشده بود.
بهلحاظ تاریخی، تغییرات عظیم در زندگی جمعی، بروز انقلابها و آغاز جنگها، جریانهای ادبی را در پی خود پدید آوردهاند و حتی میتوان گفت میان اهمیت، بزرگی و آثار واقعه و جریان ادبیِ پدیدآمده در پی آن نسبتی برقرار است. با این حال، این تلازم همیشگی نیست. چهبسا برخی رخدادهای جمعی، عظیم یا اساساً جریانی ادبی را در پس خود رقم نزنند، یا توازن و تناسبی میان آن جریان ادبی و غنا و وسعت و اهمیت آن واقعه برقرار نباشد. این بیش از هر چیز حاکی از آن است که تغییرات بزرگ، گرچه میتوانند بهعنوان علت معدّه در پیدایش معلول (جریان ادبی) عمل کنند، اما نمیتوانند نقش علت تامّه را ایفا کنند؛ چرا که رکن مهم دیگر در شکلگیری جریان ادبی تحقق «جمع» است.
در اینجا باید به دو موضوع توجه نشان داد: نخست آنکه آیا این «جمع» همان کنشگران «تغییر بزرگ» هستند؟ در این صورت اساساً پس از «تغییرات بزرگ و عمیق» نیازمند طرح «جمع» نخواهیم بود. بهعنوان نمونه، وقوع انقلاب اسلامی ملازم با شکلگیری جریان ادبی متناسب با خود است. چنین تلازمی دقیقاً از فاعلهای مشترکی نشأت میگیرد که از یک سو دخیل در واقعۀ انقلاب اسلامی و رخدادهای مربوط به آن بودهاند و از سوی دیگر، همانان کنشگران جریان ادبی روایتکننده از آن خواهند بود. در توضیح این تفکیک میان کنشگر «واقعه» و کنشگر «جریان ادبی» و تفاوت میان «جمع» در این دو حوزه، لازم است میان این دو (جمع) نسبت «عام و خاص من وجه» فرض کنیم. بدین نحو که برخی از فاعلان وقایع اجتماعی _ سیاسی کنشگران جریان ادبی هستند، و برخی دیگر اساساً در هیچ جریان ادبی مشارکت ندارند. و بالعکس. اما حتی فارغ از این نسبتسنجی که بر اساس آن میتوان جمع مشترکی میان فاعلان و کنشگران دو حوزه یافت، حتی در محدودۀ مشترک نیز دو حیث جداگانه از «جمع» حضور دارند. به تعبیری، مشارکت در واقعهای چون انقلاب اسلامی یا دفاع مقدس و رقم خوردن آن توسط آن جمع، تابع غرض، سنخ و انگیزۀ متفاوتی با حضور آن جمع در جریانی ادبی است. حضور کنشگران در جریان ادبی و تشکیل «جمع» در پی این حضور، اجتماعی بر سر امر ادبیات (روایت) است. همچنین در پس آگاهی از این نکته است که آنچه در حوزۀ ادبیات باید پدید آید، تنها با کنش جمعی و در ضمن جریان ادبی قابل تحقق است. بنابر این، «جمع» ادبی قوامبخش جریان ادبی در نتیجه سه عاملِ نسبتیافتگی فردی با واقعۀ تغییردهندۀ اجتماعی، نسبتیافتگی جمعی با واقعۀ تغییردهندۀ اجتماعی (تکثر افراد)، و نسبتیافتگی حرکت جمعی در جریان ادبی با حرکت جمعی در تغییرات بزرگ جریانساز است. عامل سوم بدین معنی است که درک جمعی از هدف جمعی و توان جمعی، تضمینکننده نتیجهبخشی جریان ادبی است.
مسائل جریان ادبی در رتبهای متفاوت از مسائل «غیر جریان» یا «مادون جریان» ادبی قرار دارد. رکن «کنشگر» در مسئلهمندی، یا شخص مسئلهمند، اقسام مختلفی را در نسبت با جریان خواهد پذیرفت.در این میان، اقسام پنجگانۀ کنشگران (کنشگر فردی، جمعی، حاکمیت، عالمان، فیلسوفان)هستند. همچنین اصطلاح «جریان» برای کنشهای جمعی و شایع بهکار می رود. در نسبت این دو باید توجه داشت جریان بهعنوان حرکت جمعی دربرگیرندۀ تمامی سطوح پنجگانۀ پیشگفته است.
از آنجا که جریان ادبی تنها با تأمین مقوّمات خود، بهعنوان جریان باقی خواهد ماند و تحقق «جمع» در جریان ادبی، مستلزم ارتباط تعریفشدۀ خاصی میان کنشگران است، هر جریان ادبی به مسئلهمندیِ افراد ذیل خود به یکدیگر نیز مسئلهمند خواهد بود. به بیانی دیگر، حفظ و بقای یک جریان به ارتباط سازندۀ میان افراد ذیل آن بستگی دارد، و این ارتباط تنها در چارچوب تعریفشده و حدود مشخصی از مسئلهمندی افراد به یکدیگر قابل تحقق است. قرار گرفتن در ذیل عنوان یک جریان و ایجاد هویت جمعی برای افراد متعلق به آن، شبکۀ ارتباطی و تعاملی، هدف و ابزارهای مشخصی را در پی خواهد داشت. در نتیجه، یکی از کارکردهای قطعی جریان ادبی، تعریف نسبتهای معیّن میان کنشگران متعلق به خود است.
از جمله مبادی موضوع اخیر، اذعان به هویت جمعی و هویت فردی است. با وجود آنکه جمعِ شکلگرفته تحت عنوان «جریان» چیزی جز اجتماع یکایک کنشگران در آن نیست، اما هویت جمعی امری جدا از هویت هر یک افراد است و بر آن نظارت و حکومت دارد. مسئلهمندی فرد به فرد تضمینکنندۀ تکثر، تنوع و تشخص میان افراد در ذیل جریان ادبی است. بر این اساس، مسئلهمندی فرد به فرد در جریان ادبی در ذیل ارزشها و مبانی عام جریان ادبی صورت میگیرد. از اینرو، در این قسم از مسئلهمندی، ارزشها و مبانی در مقایسۀ میان کنشهای کنشگران ذیل جریانی دائماً «بازخوانی» و «تفسیر» میشوند. این خود فرع بر سه قسم از آگاهی است. آگاهی فرد از مبانی و ارزشهای جمعی، آگاهی فرد از نسبت خود با هویت جریانی، آگاهی فرد از نسبت خود با افراد دیگر تحت جریان ادبی.
دو مفهوم شناختهشدۀ «جذب» (یافتِ همانندیها در مسئلهمندی فرد به فرد) و «دفع» (کشف مغایرتها در مسئلهمندی فرد به فرد) در فضای ادبی معاصر از جمله راهبردهایی به حساب میآیند که تلاش دارند نسبت میان افراد حاضر در جریان ادبی را چارچوببندی کنند. حتی برخی تقسیمبندیها و اصطلاحسازیها بهلحاظ خاستگاه یا کارکرد چنین هدفی را تأمین میکنند؛ چنانکه اصطلاح ادبیات پایداری در قیاس با اصطلاحات دیگری چون ادبیات دفاع مقدس قدرت جذب حداکثری و دفع حداقلی دارد. در تاریخ ادبیات داستانی پس از انقلاب اسلامی نگرانی از کنشگری طیفی از جریان ادبی انقلاب در «نقد» یا «طرد» طیفی دیگر یا «تشکیک» دربارۀ «تعلق» آنها به اصول جریان ادبی انقلاب اسلامی همواره چالشبرانگیز بوده است؛ چرا که گمان میشده مسئلهمندی «فرد به فرد» میتواند به تفسیرهای حداقلی نسبت به هویت جمعی جریانی و تنقیص جریان از طریق «نقصان در تعداد طرفداران»، «تشکیک در تعلق جریانی افراد از سوی یکدیگر» و «تزلزل هویتی میان اعضا بهواسطۀ اتهامافکنی» شود. این تلقی، بهویژه پس از ورود معدود منتقدان ادبی جریان ادبی انقلاب اسلامی به حوزۀ ادبیات دفاع مقدس و «تفصیل»، «تحقیق» و «تئوریپردازی» دربارۀ مؤلفههای ادبیات دفاع مقدس و تقسیمبندی آثار منتشرشده در این گونه شدت یافت، زیرا کاربست واقعی این معیارها ناگزیر به تثبیت برخی کنشها و آثار در جریان ادبی دفاع مقدس و طرد و ناهمخوانی برخی دیگر با این جریان منجر میشد.
به میزانی که دایرۀ مفهومی و گسترۀ موضوعی یا مضمونی جریان گسترش مییابد، «مابه الاشتراک» کوچکتر میشود و «مابه الافتراق» که در افراد (کنشگران) جریانی پراکنده است، توسعه مییابد. از اینرو، پرسشی که مطرح خواهد شد این است که در پی این گستره، مسئلهمندی افراد ذیل جریان به یکدیگر، توسعه مییابد یا کوچکتر خواهد شد؟ آیا جریان ادبیات پایداری که صورت تجمیعی جریانهای شناختهشدۀ موضوعی (ادبیات دفاع مقدس، ادبیات انقلاب اسلامی) و مضمونی (حماسی، تراژیک، انسانمحور، ملّی، ضد جنگ) را گرد میآورد، از مسئلهمندی فرد به فرد خواهد کاست یا بر آن خواهد افزود؟ دو فرض در این باره قابل بحث است: فرض نخست، افزایش مسئلهمندی فرد به فرد است؛ چرا که در نمونۀ ادبیات پایداری، جعل جریانیِ این اصطلاح، نه خلق جریانی جدید میشود در حقیقت تجمیعی از جریانهای موضوعی و مضمونی گذشته در ذیل عنوانی با شمول بالاتر بود. در این وضع جدید، آیا مسئلهمندی افراد ذیل جریانهای مختلف منتفی یا مرتفع شد، یا همچنان باقی ماند؟ به نظر میرسد عقبنشینی از فروع _ بلکه برخی اصول _ مسائل محل نزاع میان ادبیات داستانی دفاع مقدس و روشنفکری با طرح مفهومی جدید به معنای پاسخگزینی به این مسائل نیست، بلکه جریانهایی با دایرۀ افراد یکدستتر در تجمیع جریانیِ ادبیات پایداری، به جریانی با افراد متنوعتر با مبانی و ارزشهای متکثر تبدیل میشود و انتظار میرود مسئلهمندی فرد به فرد در این جریان افزایش یابد، اما در فرض دوم، ادبیات پایداری در یافتن وجه جامع که دربارۀ آن توافق وجود دارد، با حفظ دایرۀ تفسیر افراد، تلاش دارد میان جریانها نقطۀ وفاق جمعی برقرار سازد و از مسئلهمندی افراد نسبت بههم بکاهد.
مسئلهمندی فرد به جریان
جریـــان، حرکتی جمـــعی است که مجموع کنشـــگران را حول محور مشخصی گرد میآورد. بنابر این، هر یک از مصادیق کنشگرانِ جریانی، با نسبتی که به صورت «ضروری» با جریان برقرار میکند داخل در جریان خواهد بود. چنین ضرورتی، تقریری از انتساب به جریان و تعلق به آن است. بدون فرض تعلق، چه در بُعد فکری _ دانشی و چه در بُعد احساسی _ انگیزشی انتساب فرد به جریان ادبی وجهی نخواهد داشت.
پاسخ پرسش از «که هستم؟» دربارۀ کنشگران ادبی، به مراجعی از جمله «تعلق به جریان ادبی» بازمیگردد. به تعبیری، هر کنشگر فردی، واجد هویت «دوگانه _ طولیِ» تعینی _ شخصی و جمعی _ صنفی است. نسبت فرد با جریان و میزان هویتیافتگی او بهواسطۀ جریان به عوامل متعددی وابسته است، و مدارج متنوعی را پدید میآورد، از جمله: شناخت فرد از ماهیتِ جریانِ جمعی و عناصر پیونددهندۀ او با جریان. چهبسا فرد به تمامی مؤلفههای هویتبخش جریان _ چه مؤلفههای مقوّم، یا مؤلفههای ارزشبخش _ ملتزم و متعهد نباشد، و بخشی از آنها را منضم به مؤلفههای دیگر جریانها پذیرفته باشد.
همچنین هویت مشتمل بر مؤلفههای ایجابی و سلبی است. در مؤلفههای سلبی، فرد هویتیافته، خود را از «غیر» _ شخصی و جریانی _ متمایز میسازد. بنابر این، تعلق فرد به جریانی که به آن وابسته است (جریان خودی) به او هویت جریانی و جمعی میبخشد. همچنانکه تعلق فرد به جریان، او را از باب سلب، از جریانها و جمعهای متضاد متمایز میسازد. نکتۀ دیگری که در اینباره اهمیت دارد مراتب انتساب و مرجع تعیین انتساب فرد به جریان است. ممکن است این انتساب صریح، رسمی و پذیرفتهشده از سوی دو ضلع یعنی فرد و جریان باشد؛ و یا ممکن است از سوی یک ضلع مورد تردید، تکذیب یا کتمان قرار گیرد. بنابر این، ادعای «فرد» مبنی بر عدم تعلق به هیچ جریان ادبی یا جریان ادبی خاص به معنای عدم تعلق و ارتباط در عالم واقع نیست. چهبسا فردی انتساب خود را به جریانی انکار کند، اما توسط جریانی بهعنوان عضو خود پذیرفتهشده باشد؛ یا بالعکس فردی از انتساب خود به جریانی ادبی خبر دهد ولی توسط آن جریانِ ادبی پذیرفته نشده باشد.
به هر حال، تعیین صحت انتساب یا عدم انتساب فرد به جریان نیازمند آن است که معیاری مشخص بهکار گرفته شود. تشخیص چنین ادعایی در هر دو سو (فرد و جریان) با معیارهای رفتاری، مبنایی و گفتاری قابل تشخیص است؛ گرچه این تشخیص در حوزۀ ادعایی فرد، سهلتر از جریان ادبی است. فرد کنشگر میتواند بهصراحت مدعی انتساب یا عدم انتساب خود به جریان ادبی باشد، اما از میان مجاری تشخیص موضع «جریان ادبی»، تصریح از جایگاه ناپایدارتری برخوردار است. توضیح آنکه جریان ادبی نسبت عام و خاص با مجموعههایی چون: «نهاد»، «انجمن»، «محفل» یا «مؤسسۀ» ادبی برقرار میکند. به این اعتبار جریان ادبی فاقد «سخنگو» یا تریبون مشخص اعلامِ موضع است، و رسانۀ مشخص و نمایندۀ رسمی برای اعلام مواضع و حتی ارزشهای خود ندارد. آنچه در جریان ادبی دیده میشود حرکتی جمعی است که هویت یکپارچۀ ادبی یافته است. بنابر این، مناسبترین ملاک برای تشخیصِ «موضع» جریان ادبی رجوع به «مبانی» و «واکنش جمعی» است.
فرد با قرار گرفتن یا پذیرش و سرسپردگی به هویت جمعی یک جریان، به هویت ادبیِ مشخصی دست مییابد و این تعلق به «تفسیر شدن»، «دیده شدن»، «به رسمیت شناخته شدن» و «حمایت شدن» خواهد انجامید. چنین خصوصیاتی در جریان ادبی در کنار مبانی فکری _ عقیدتی و زیباییشناسانه _ هنری، کنشگر را در تعلق به جریانهای ادبی برمیانگیزند. در نتیجه، در «رقابت» یا «تزاحم» جریانهای ادبی، هر جریانی تلاش دارد با «قدرتمندسازی» یا «قدرتنمایی» بر وجود یا نمود مؤلفههای خود بیفزاید و با جذب «افراد» در جریانهای دیگر «نفوذ» و «شیوع» خود را افزایش دهد و در فضای ادبی جایگاه خود را تثبیت کند، یا ارتقا دهد. بنابر این، رابطۀ دو سویه یا مسئلهمندی دوسویهای میان فرد و جریان وجود دارد. در مسئلهمندیِ فرد نسبت به جریان، این فرد است که در ارزیابی از خود و جریان این تعلق را «پذیرفته» یا از آن «سر باز میزند»، و در مسئلهمندیِ جریان به فرد، جریان انتساب فرد به خود را قبول یا آن را نفی میکند. پس در مسئلهمندی به شکل اول، انتخاب و تصمیم «فردی» محور تعیینکنندۀ این نسبتیافتگی است، در حالی که در مسئلهمندی دوم، «پذیرش» یا اقبال جمعی، یا تطبیق با مبانی چنین رابطهای را رقم میزند. در مسئلهمندی فرد به جریان، در نظر گرفتن تناسب فرد و تناسب جریان میتواند صورتهای مختلف انتسابی _ ارتباطی را رقم زند، چنانکه انتساب چهرههای شاخص ادبی، نویسندگان صاحب سبک و شناختهشده به جریانی ادبی قادر است در ابعاد جریانی مؤثر واقع شود و جایگاه جریانی ادبی را جابهجا کند.
در فضای ادبیات داستانی دفاع مقدس و تقابل جریانهای ادبی، بهویژه جریان ادبیات داستانی متعهد _ بهعنوان سرمنشأ ادبیات داستانی دفاع مقدس _ و جریان ادبیات داستانی روشنفکری، تحلیل مؤلفههای «قدرت» در این دو جریان میتواند بسیار بااهمیت و سازنده باشد و در عین حال توضیح دهد که دلیل برخی ریزشها و قطع نسبت افراد با جریان ادبیات داستانی متعهد و کوچ آنها به جریانهای روشنفکر چیست. تصویری که هر جریان از خود میسازد و تصویری که جریانها از یکدیگر میسازند در نهایت به تغییر یا تثبیت تعلق افراد به جریانها منجر میشود؛ چنانکه جریان روشنفکر با تقویت انگارۀ «عدم جریان» یا وجه «سیاسی _ حکومتی» و «ایدئولوژیک» دربارۀ ادبیات داستانی متعهد، آن را بهعنوان «شبهجریانی» غیر ادبی و غیر اصیل معرفی کرد. این فرایند با محوریت مراجع فکری، فرهنگی، رسانهای بهتدریج در طول چند دهه رخ داد. در نتیجه، برخی افراد منسوب به جریان ادبیات داستانی متعهد دچار هویتباختگی ادبی _ جریانی شدند و هویتیابی خود را به واسطۀ تعلق به جریان روشنفکری جستجو کردند.
اگر از منظر فرد به جریان نگاه کنیم، پیوستن فرد به جریان، چه پس از انتساب او به جریانی دیگر بوده باشد یا اساساً فرد خود را در هیچ جریانی تعریف نکرده باشد، و این تعلق برای اولین بار در او پدید آید، ناشی از دواعی و انتظاراتی از آن جریان ادبی است. از اینرو، در بعدی دیگر پرسش از این موضوع اهمیت مییابد که در تقابلها و رقابتهای میانجریانی چه میشود که گروهی بزرگ به جریانی میپیوندند و گروهی دیگر از قرار گرفتن در ذیل یا ضمن جریانی ادبی سرباز میزنند.
بهعنوان نمـــونه، صورتبنـــدی جریان «ادبیـــات پایداری» با محوریت مضمون «پایداری» میتواند محل توجه باشد. در این اصطلاحگزینی، «غیرِ» جریانی نه از میان «موضوعات» بلکه از میان مضامین در نظر گرفته میشود. به عبارتی دیگر، تزاحمهای موضوعی در این تعبیر نادیده انگاشته میشوند. از سوی دیگر، محوریت یافتن مفهومی عام، قابل تفسیر و مبتنی بر ارزشهای عام انسانی، بخشی از دایرههای تزاحم مضمونی جریانهای «غیر ساز مضمونی» را نیز نادیده میگیرد. به تعبیری، اصطلاح «ادبیات پایداری» در مهمترین کارکرد جریانی خود در صدد کمرنگ کردن غیرهای مضمونی و موضوعی است.
مسئلهمندی جریان به فرد
همانطور که در «مسئلهمندی فرد به جریان» آمد، این رابطهای دو سویه است. بنابر این، تنها انتخاب فردی، نمیتواند قطع انتساب آن را به جریان تضمین کند؛ چنانکه انتخاب جمعیِ جریان نیز نمیتواند بدون پذیرش یا تأیید جمعی به عضویت فرد در ذیل جریان منجر شود. از آنجا که «جمع» در جریان ادبی، مقولهای ناظر بر اجتماع افراد متعدد است، پس میتوان صورتبندی مسئلهمندی جریان به فرد را بهعنوان مسئلهمندی افراد به فرد نامید. این مسئلهمندی در هر دو سویۀ «قبول» پس از «عدم انتساب» و «نکول» پس از «انتساب و تعلق» قابل ملاحظه است.
موضوعی که در مسئلهمندی جریان چالشبرانگیز است تصور مرجعی متمرکز برای جریان ادبی است که میتوان بدان رجوع کرد. انتظار داریم این مرجعیت، صدور موضع جریان ادبی را بر عهده داشته باشد، اما جریان ادبی نوعاً فاقد سخنگو است؛ زیرا ساختاری غیرِ سازمانیافته و غیر تشکیلاتی دارد، و تنها حرکت ادبی عمومیای تلقی میشود. آنچه اهمیت این موضعمندی را مشخص میکند در نظر گرفتن هویت جمعی در مقابل هویت فردی اجزای جریان ادبی است. هویت جمعی اقتضای کنش یا واکنش جمعی را دارد. در صورتی که برای جریان ادبی هویت جمعی قائل باشیم و بدان اصالت بخشیم، آن را در مقابل جریانهای همعرض یا معارض قرار خواهیم داد، و حیات جریان ادبی به کنشگری وفق هویت جمعی در کشمکش و جدال دائمی با دیگر جریانهای معارض، و همسویی و همافزایی با جریانهای همعرض و موافق نیازمند است؛ همچنانکه انتظار میرود جریان ادبی در حرکتی مستمر و پویا، نسبت به اجزا و کنشگران خود نیز موضعمند باشد، بر اجزای همسو با خود بیفزاید، خود را توسعه دهد و در ساحتی دیگر با پالایش خود، موضعی نسبت به اجزای غیر همسو و همسان منتسب به خود اخذ نماید.
این جذب و دفع یا طرد و اقبال، چگونه در جریان ادبی محقق می شود؟ در نگاه نخست، اقبال و اِدبار عمومی جریان ادبی، معیار تشخیص چیستی کنش و واکنش آن خواهد بود، اما چگونه میتوان در یک جریان ادبی کنش عمومی را ارزیابی کرد؟ نوعاً در اینگونه موارد به کنشگری «افراد شاخص» جریان ادبی یا کنشگری محافل و نحلههای ادبیِ ذیل یک جریان ادبی بسنده میشود. به تعبیری، دیدگاه طیفی از کنشگرانی که میتوانند «نمایندۀ» جریانِ ادبی باشند، به مثابۀ کنش جریان ادبی انگاشته میشود؛ چرا که در اینگونه موارد، انتظار موضعگیری جمعی یا نظرسنجی عمومیِ اجزای جریان ادبی عملاً ممکن نیست. علاوه بر این، «موضع» عمومی اجزای جریان به «بیان» یا «کنش مساوق با بیان» بستگی دارد، در حالی که نوعاً اجزای جریان ادبی تنها بهواسطۀ تعلق ذهنی و فکری و وابستگی انگیزشی، خود را تحت جریانی ادبی ارزیابی میکنند، و خود را در مقام موضعگیری همسو با جریان یا به نفع جریان نمیدانند. همچنین، بهواسطۀ جمعی بودن حرکت جریانِ ادبی، بازخوردگیری از آن و ظهور تأثیرات و تحولات در آن از آنرو که نیاز به «اشاعه» دارد امری کند و تدریجی است. بنابر این، در بازههای زمانی کوتاه، تحلیل کنش جریان ادبی و حرکت عمومی منسوب به آن مقدور نخواهد بود.
موضوع اخیر در رفتارشناسی جریان ادبی دفاع مقدس از اهمیت بهسزایی برخوردار است؛ زیرا در دورۀ حیات این جریان، چرخش چهرههای منتسب به این جریان را بهویژه پس از دورۀ دفاع مقدس شاهد بودهایم. بنابر این، پرسشی که همواره وجود داشته این است که واکنش جریان مزبور به کنشگری طیفی از نویسندگانی که از مبانی و ارزشهای آن عدول کردهاند چیست و چگونه قابل تشخیص است؟
به نظر میرسد در تحلیل این مواجهه و واکنشهای صورتگرفته نسبت به آن، ساحتهای مختلفی دخیل هستند. به بیانی دیگر، در تشخیص واکنش جریان ادبی به کنشگری افراد و جمعبندی نسبت به آن، نه با یک عامل که با مجموعهای از عوامل مواجه هستیم. در سطحی از واکنشها میتوان به شیوع یا بایکوت رویکرد برخی افراد در میان جمع اشاره کرد. تکرار رویکرد در میان افراد حاضر در جریان، خود به معنای پذیرش آن رویکرد و اقبال جریان بدان است. در نقطۀ مقابل، عدم شیوع کنشِ فرعی و تبدیل نشدن آن به کنشِ جمعی، خود به معنای عدم پذیرش خواهد بود. این ساحتی است که طبعاً «ادبیات خلاقه» و «تولیدات داستانی» در طول زمانی نسبتاً طولانی، آن را آشکار میسازد. با وجود این، جریان ادبی در ارسال واکنش فوری خود به کنشگری افراد از ابزارهای دیگری نیز بهره میگیرد. بهرهگیری از ارکان پژوهش، نقد ادبی، آموزش، تبلیغات، حمایت، نشر، ترجمه و اقتباس، گویای این حقیقت است که تمامی این ارکان در محدودۀ جریان ادبی و بهعنوان ارکان پیوستۀ آن عمل میکنند. بهعنوان مثال، جعل اصطلاح «رویکرد اعتراضی» و «رویکرد انسانی» در ساحت پژوهشِ ادبیات داستانیِ دفاع مقدس، پذیرش رویکرد ادبیاتِ سیاه دفاع مقدس را در ذیل جریانِ ادبی دفاع مقدس تسهیل میکند و تزاحم میان آنها را برطرف میسازد. همچنانکه تقلیل عنوان «ادبیات دفاع مقدس» به «ادبیات پایداری» در ساحت پژوهشِ ادبی، ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس را بهعنوان جزئی از ادبیات داستانی دفاع مقدس تئوریپردازی میکند.
موضوع دیگری که در بررسی مسئلهمندی جریان به فرد جایگاه ویژهای خواهد داشت تزاحم و تعارض «اهداف» و «منافع» جمعی و فردی است. «جریان ادبی» گرچه حرکتی جمعی است، اما نمیتواند میان کنشگرهای فردی و در نتیجه «سنجش» آنها با موازین مشخص و «ارزشگذاری» و در نهایت « بهکارگیری» آنها «قضاوت» دقیقی کند. این موضوع مهمی است که در فضای سیاسی _ اجتماعی نیز میتواند تفاوت رفتارها را در ساحتهای مختلف در دهههای پس از انقلاب اسلامی توضیح دهد. رفتارشناسی در حوزۀ ادبیات داستانی، بهویژه در ذیل جریان ادبیات داستانی متعهد، از غلبۀ اهداف و منافعِ جمعیِ برخاسته از ارزشهای حاکم بر این دوره حکایت دارد؛ بهنحوی که اهداف شخصی و منافع شخصی اعضا گاه قربانی هدف جمعی یا در مقایسه با آن نادیده انگاشته میشوند. اما در دهههای بعد، بهویژه پس از «پذیرش قطعنامه» هدف عالی ایدئولوژیک که مقوّم جریان ادبی متعهد است با برخی اهداف و اغراض فردی اعضای جریان ادبی تزاحم پیدا میکند. این بیشتر نتیجۀ کاربست منطقی است که بر اساس آن فردِ حاضر در جمع جریان ادبی در قبال «نقشی» که در آن جریان ایفا میکند «بازخورد» یا «واکنش» متوازن و متناسب از سوی جریان ادبی را انتظار دارد. میتوان برخی نشانههای این بازخوردگیری را در «ایفـــای نقــش برجــسته» از سوی جریان به فرد دانست. در نمونهای آشــــکار، «نارضـــایتی» نـویســـندگان ادبیـــات داســـتانی دفـــاع مقــدس در دهههای هفتاد به بعد نتیجۀ کنش جریانی ادبیات داستانی دفاع مقدس است. این نویسندگان مدعی «نادیده انگاشته شدن» یا «قضاوت شدن» یا «طرد شدن» یا «بیمهری» هستند. از اینرو، از جمله خصوصیات مقوّم جریان ادبی آن است که بتواند هدف جمعی را در راهبرد خود بر اهداف فردی غلبه بخشد. باور به درک جمعی و هدف جمعی بدان معنی است که عرصۀ رقابت و تزاحم از مرحلۀ بینافردی به مرحلۀ بیناجریانی ارتقا یابد. در این صورت، جریان ادبی در مقابل جریان ادبی دیگری قرار میگیرد و اجزا و افراد جریان ادبی در صدد تحقق هدف جمعی جریان ادبی خواهند بود.
با تفکیکِ هدف فردی از هدف جمعی و امکان تزاحم میان این دو، این سؤال پیش خواهد آمد که آیا افراد یا کنشگران جزیی «آگاهانه» و «قصدمندانه» هدف جمعی را «انتخاب» و «دنبال» میکنند؟ زیرا با تعریف تعدد اهداف عملاً قائل به تفکیک و تمایز میان آنها شدیم. بدین معنی که گرچه ممکن است هدف جمعی در طول هدف فردی قرار گیرد، اما ماهیتاً با آن متفاوت است. هدف جمعی تنها با کنشگران جمعی جریان ادبی محقق میشود، در حالی که هدف فردی در حوزۀ استطاعت فرد است، و تحقق هدف جمعی به گروه یا جماعتی از کنشگران مبتنی است که ایجاب میکند جریان ادبی به واسطۀ آن تأسیس شود. تفکیک این دو هدف و وابستگی هدفِ جمعی به هدف فردی بهانضمام حرکت کنشگر فردی، در ضمن جریان ادبی جمعی، بدان معنی است که هر فرد در هر کنش فردی از جهتی هدف حرکت فردی خود را تصور میکند و ارادهای در او برای نیل به آن ایجاد میشود، و هم در عین حال تصوری از هدف جمعی دارد، و آن را نیز اراده می کند. به بیان دیگر، آیا قرار گرفتن در ذیل جریان ادبی و کمک به دستیابی به هدف جمعی در آن به در نظر گرفتن و تصور هدف جمعی توسط تکتک افرادِ ذیل جریان ادبی نیازمند است؟ نویسندهای که در حال نوشتن داستانی بر اساس رخدادی واقعی در دورۀ دفاع مقدس است آیا لزوماً باید هدف جمعی جریان را نیز از ذهن بگذراند یا اساساً تصور چنین هدفی جمعی برای قرارگرفتن در ضمن حرکت جمعیِ جریان ادبی ضروری نیست؟
در نگاه نخست، به نظر میرسد چنین ضرورتی وجود ندارد، بلکه نویسندۀ داستان کاملاً بر فضای ذهنی خود متمرکز شده و صرفاً به دنبال ارائهای نمایشی از موقعیت مورد نظرش و تأثیر حداکثری بر مخاطب است؛ حتی ممکن است چنین نویسندهای اساساً احساس انتساب رسمیای به جریان ادبی نداشته باشد، یا در صورت تعلق، از چالشهای جریان ادبی و فرصتها و تهدیدهای آن تصوری نداشته باشد، تا در نتیجۀ چنین تصوری، برآوردن هدف جریان ادبی را قصد کند. به بیانی دیگر، نویسنده در چنین شرایطی صرفاً در پی حل چالشهای خود با جهان داستانی رواییاش است، نه حل معضلاتی که در سطح جریانهای ادبی در حال وقوع است. آیا میتوان با اتقان گفت نویسندهای که تصوری از هدف جمعی جریان نداشته و آن را اراده نکرده باشد کنشاش (اثر داستانی) اساساً کمکی به جریان ادبی نخواهد کرد؟ بلکه گاه کنشگر جزئی بدون اطلاع از کنش دیگر کنشگران در ذیل جریانی ادبی دست به عمل میزند، تصوری از مجموع کنشهای فردی و ترکیب و جهت آن ندارد و تحت تأثیر آنها عمل نمیکند، بلکه صرفاً هدف شخصی خود را دنبال میکند؟ با این وجود، این مانع نخواهد شد که چنین کنشگری از ذیل جریان ادبی بیرون نهاده شود، یا در حصول کنش جمعی در جریان ادبی نادیده انگاشته شود؛ حتی به نظر میرسد انتساب فرد به جریان، نه نتیجۀ آگاهی و ارادۀ جدی او، که گاه صرفاً به دلیل اشتراک در مبانی صورت میگیرد. بنابر این، طبعاً فردی که اصل انتساب خود به جریان ادبی را در نظر نگرفته است، به طریق اولی، نمیتواند مصالح و اهداف جریان ادبی خاصی را مد نظر قرار دهد، و بر اساس آن کنشگری کند.
به نظر میرسد در حل این مسئله باید نگاهی دقیقتر به مسائل جریان ادبی و اهداف ناظر بر آن داشته باشیم. میتوان سطوحی برای اهداف جریان ادبی لحاظ کرد. روشن است که هر جریان ادبی بر اساس مبانی اجمالی یا تفصیلیافتهای قوام مییابد و تحدید میشود. این بدان معنی است که این مبانی را بهعنوان مهمترین ملاک خود در تشخیص اجزای همجریان و غیرِ همجریان بهکار میبندد. توافق نظری و عملی و اراده در محدودۀ این مبانی را میتوان حداقلهای کنشگری جریانی دانست. با این وجود، زمانی که به جریان ادبی بهعنوان یک «کلان حرکت» میاندیشیم، طبعاً ظرفیتهای بسیار متنوع و متعلقهای فراوانی برای آن در نظر میگیریم. به تعبیری، وظایف و اهداف جریان ادبی تنها به تولید داستان محدود نمیشود و ساحتهای دیگر ارکان هندسۀ معرفتی ادبیات را نیز در برمیگیرد. از اینرو، حرکت یک کنشگر در ذیل جریان ادبی متعهد از کلانجریان شعر به کلانجریان داستان یا از کلانجریانِ داستان به کلانجریان نقدِ ادبی و از خردهجریانِ ادبیات داستانیِ انقلاب اسلامی به خردهجریان دفاع مقدس یا از ریزجریان رمان دفاع مقدس به ریزجریانِ داستان کوتاه دفاع مقدس، تنها ناظر بر تجربۀ فردی و ذوقآزمایی شخصی نیست. این جابهجاییها و تغییر ساحتهای کنشگری گاهی بر خلاف منطق کنش شخصی و علایق فردی صورت میگیرد، و مصالح بزرگتری در جریان ادبی مد نظر کنشگر است. بهعنوان مثال، تأسیس و تقویت خردهجریانِ ادبیات داستانی انقلاب اسلامی در عرض یا در طول ادبیات داستانیِ دفاع مقدس _ بنابر اختلاف مشارب و پیشفرضها _ مسئلهای بیناجریانی است تا تجربی. موضوع در اینباره این نبوده است که چون بالفرض نویسنده زیست عینیتر و غنیتری دربارۀ موضوع انقلاب داشته و این غنا در زیست دفاع مقدس کمتر بوده است، به این موضوع رجوع کند؛ بلکه در نقطۀ مقابل نویسندگانی به نوشتن از موضوع انقلاب اسلامی در ذیل خردهجریانِ داستان انقلاب متمایل شدهاند که اساساً در این دوران وجود نداشتهاند. به بیانی دیگر، حتی دربارۀ تجربهمندان به هر دو موضوع، بُعد بیشتر زمانی تجربۀ انقلاب اسلامی نسبت به دفاع مقدس اقتضا میکند کنشگر، کنش شخصی خود را متوجه موضوعات قریبالوقوع کند، اما یک تصویر کلی از جریانِ ادبی روشنفکری که درصدد برآمده تا روایتی غیر واقعی از دوران انقلاب اسلامی ارائه دهد، برخی کنشگران را بر آن داشت تا در ذیل خردهجریانِ داستان انقلاب کنشی جمعی را آغاز، و با تغییر موضوع و موقعیت به این خردهجریان کوچ کنند.
در حقیقت، کنشگر تنها بر اساس جهان زیستی و ذهنی فردیاش بهصورت جداافتاده از فضای ادبی که در آن قرار گرفته عمل نکرده است و ارادهای کاملاً مستقل از آن ندارد. ارادۀ کنشگر ادبی حتی دربارۀ عملی چون آفرینش ادبی ناظر بر انتظاراتی است که از متن ادبی، و پیشفرضهایی دارد که جامعۀ مخاطب نسبت به آن میتوانند داشته باشند. به تعبیری، نویسنده در زیست ادبیاش در حال تعامل دائمی و تغییر و اصلاح پیشفرضها و ارادههای ناظر بر آن است. این تعامل مستمر بدان معنی است که خود و کنش خود را در ظرفی بزرگتر مییابد؛ ظرفی که کنشگران و کنشهای پرشماری در آن حاضرند. تضعیف این تعامل حتی برای کنش فردی نیز مخرب خواهد بود؛ چرا که با به حرکت درآمدن جریان ادبی، آثار همسو از دیدگاههای مختلف محقق میشوند. مبانی همواره مورد تفسیر قرار میگیرد و مصادیق و موقعیتها و مضامین در ذیل مبانی مورد استفاده قرار میگیرند. در چنین شرایطی عدم تصور دقیق هر کنشگر از شرایط کلی جریان ادبی که بهلحاظ مبانی با آن همسو است موجب خواهد شد کنش صادره از او محکوم به تکرار یا عقبافتادگی، و یا دچار التقاط و کجفهمی شود.
میزان اصالت و اهمیتیافتگی هدف شخصی و هدف جمعی در جریانِ ادبی میتواند انواعی از کنشها و کنشگرها را ترسیم کند؛ چنانکه برخی کنشگرها صرفاً در جهت تأمین هدف جمعی جریان ادبی حرکت میکنند، و اهداف جزئی و شخصی را در کنش خود در نظر نمیگیرند. به بیانی دیگر، در حوزهای چون تولید خلاقه، کنشگری با شناخت عمیق جریانی یا بدون آن تفاوت آشکاری در کنش صورتپذیرفته خواهد داشت. این تنها محدود به اهداف غیر ادبی جریان نیست، بلکه در حوزههای ادبی چون یافت موضوع، رویکردهای پرداخت به موضوع، جوانب زیباییشناسانه، خلق شخصیت و چگونگی نمایشیکردن مضامین قدسی، نیز بصیرت و شناخت جریانی بر کنش فردی مؤثر واقع میشود. به عنوان مثال، راهاندازی جشنوارههای ادبی، نظریهپردازی و آسیبشناسی جریانی در حوزۀ پژوهش، کنشگری بهغرض ساماندهی حوزۀ نشر یا ترجمه که خود کنشی در ذیل جریان ادبی انقلاب اسلامی بهشمار میروند در درجۀ نخست، در جهت تأمین هدف جریانی بهوقوع میپیوندد و مصالح جمعی در آنها اراده میشود.
مسئلهمندی جریان به جریان
جریان ادبی بهعنوان مقولهای حیاتمند، از دو جهت دست به کنش میزند. نخست آنکه میکوشد «روایت خود» را در جامعۀ مخاطب توسعه دهد و مخاطبان را دربارۀ روایت خود، اقناع و موضعمند کند، و دیگر ارائۀ «روایت از خود» است. زیرا گرد آمدن هر جمعی تحت عنوان و هدفی واحد نیازمند اشتراک نظری و عملی آنها نسبت به نیازها، هدف و ابزارهای حرکت است. این تنها اختصاص به ادبیات ندارد، بلکه در علوم دیگر از جمله علوم اجتماعی و سیاسی نیز کارکرد دارد. در حوزۀ ادبیات نیز هر حرکت جمعی نیازمند تصوری است که عواملی از جمله روایتها در ذهن کنشگران ادبی ایجاد میکنند. این مرحلهای پیشاروایی برای جریان ادبی است؛ زیرا پیش از بهراه افتادن جریان ادبی یعنی زمانی که ادبیاتِ متأثر از جریان، آغاز نشده، روایتهایی وجود دارند که ضرورت چنین جریان ادبی را برای جامعۀ نویسندگان اثبات میکنند. این در شکلگیری جریان ادبی، تحول جریان ادبی به جریانی دیگر، یا انشعاب جریانهای ادبی وجود دارد. مرادمان از «روایت» هر آن چیزی است که اسباب لازم را برای ضرورتبخشی آغاز یک جریان و اقناع جمعی از کنشگران فراهم میکند. در نتیجه، تمامی ارکان هندسۀ معرفتی در تصویرسازی از کشنگری در یک جریان و بازنمایی آن برای ناظران درونی یا بیرونی، جریانی یا غیر جریانی، عاملیت دارند. مجموعۀ این ارکان میتوانند با روایت منطقی و روشن برای به مشارکت درآوردن مخاطبانِ جریان ادبی خاص، جریان ادبی را تقویت کنند، یا جایگاه آن را نسبت به دیگر جریانهای ادبی برتری بخشند.
به عنوان مثال، چرخش جریانی ادبیات داستانی دفاع مقدس در دهۀ شصت بهعنوان دومین گام تأثیرگذار در ذیل اَبَرجریانِ «ادبیات متعهد به انقلاب اسلامی» در نتیجۀ «روایت» پدید آمد که از جریان ادبی دفاع مقدس در این دهه تصویرسازی شد. این روایت دو ضلع مشخص داشت: نخست روایتهای داستانی که در طول این دهه تولید شده بودند، و دیگر، روایتی که «ادبیات داستانی دفاع مقدس در دهۀ شصت» را موضوع روایت خود قرار داده بود. به بیانی روشنتر، تفسیر و تحلیل و بازخوردی که از روایتهای دهۀ شصت ارائه شد بههمراه نفس روایتهای دهۀ شصت تصویر جامعی را ساخت که در نتیجۀ آن، عدهای از نویسندگان در ذیل عنوان «جریان بازگشت» ادبی قرار گرفتند، و با ذهنیت و انگیزۀ مشترک، انشعابی در جریان ادبی دفاع مقدس ایجاد کردند. بر این اساس، جریان ادبیات داستانی متعهد دفاع مقدس روایت مستدل و مقنعی از ادبیات داستانی دهۀ شصت ارائه نکرد. در نقطۀ مقابل، شبهاتی که جریانهای مقابل دربارۀ ادبیات تولیدشده توسط جریان متعهد ایراد کردند بر ضعف و ناکامی ادبیات داستانی دفاع مقدس در این دهه تأکید دارند. در نتیجه، ادبیات داستانی دهۀ شصت در روایت از خود ناکام ماند، و دچار نقصان شد و به جریانی دیگر منحل گردید.
زمانی که از «روایت از جریان» یاد میکنیم، روایت «اجزا از خود» و «روایت ارکان دیگر از اجزا» را نیز مد نظر داریم؛ زیرا جریان، چه بهنحو کلی از خود به عنوان کنشگری جمعی خبر دهد، چه از کنشگرهای جزئی روایت بهدست دهد، در مجموع روایت از جریان را تقویت خواهد کرد. بههمین سبب است که در دورههایی از جریان ادبی دفاع مقدس، اقبال به برخی نویسندگان (کنشگران) یا آثار داستانی (کنشها)، مورد حمایت و استفاده جریانی قرار گرفت و با آن به مثابۀ رفتاری در تقویت حرکت جریانی برخورد شد. گرچه این روایتگری نوعی مصادره به مطلوب به سود حرکت جریانی قلمداد میشد؛ چرا که مانور روایی بر روی آثار یا نویسندگان خاص، از سویی، به معنای تقلیل جریان جمعی به تعدادی مشخص از کنشگرها و کنشهای جزیی بهحساب میآمد، و از سوی دیگر، قادر نبود «واقعیت جریانی» را در ابعاد کلان ارائه کند. در این شیوه، این خطر همواره جریان ادبی را تهدید خواهد کرد که ریزشها در میان آثار و کنشگران «شاخص» به مثابۀ ریزشهای «جریانی» تلقی خواهد شد؛ چنانکه در تاریخچۀ ادبیات داستانی دفاع مقدس، سرمایهگذاری برخی نهادها و مجموعهها بر چهرهها و آثار خاص و تغییر جهت این چهرهها در دورههای بعد، تلقی شکاف و شکست جریانی را با خود بههمراه داشت. به بیانی دیگر، جریان ادبی میکوشد اجزا و مصادیق اکمل و اتم خود را معرفی کند و در روایت از خود به آنها موضوعیت دهد؛ حتی برخی از مهمترین ابزارهای متداول در روایـــتِ جریـــان ادبی از خـــود، استفاده از ابزارهایی چون رسانهها، جشنوارهها، رونماییها، جلسات نقد و پژوهشهای ادبی است.
با اندکی توجه روشن خواهد شد که موضوع تمامی این ابزارها در درجۀ نخست، آثار و نویسندگان برتر هستند، در حالی که نسبت نویسندگان برتر یا آثار برتر در مجموع جریان ادبی _ بهویژه جریان ادبی دفاع مقدس _ کسر کوچکی از واقعیت موجود را شکل میدهد. طبعاً چنین روایتی در بهترین صورت میتواند تصویر بزرگنمایی شده و غیر واقعی از یک جریان ارائه کند. علت دیگر چنین انتخابی در «روایت از خود» جریان ادبی، عدم سازوکار مناسب جامعاندیش و جامعنگر در شناسایی و معرفت به کنشگری در جریان ادبی است. سازوکارها و ابزارهای پیشگفته اساساً برای معرفتجریانی تأسیس نشدهاند. روایت از ماوقع یک جریان نیازمند منظرگاهی کلی و فرازمانی و فرامصداقی برای درک اوصاف و خصوصیاتی است که به کل بما هو کل میپردازد. در نقطۀ مقابل و در تقابل جریانی، روایتی که جریانها از یکدیگر ارائه میدهند در تصویرسازی برای جوامع مخاطب از اهمیت بسیاری برخوردار است. چگونگی کاربست ابزارهای تصویرساز در این زمینه روایت از جریانها را رقم میزنند. بنابر این، جریانی که از ارکان متعددتر و چالاکتری در هندسۀ معرفتی خود برخوردار باشد در تقابل جریانی، قدرت انعطاف بیشتری برای روایت از جریان رقیب خواهد داشت.
در دهۀ شصت جریان ادبیات داستانی متعهد تلاش خود را بر ارائۀ روایتهای موضعمند (ایدئولوژیک) و واقعی از جریان مقابل مصروف داشت. چنین رویکردی بیش از آنکه در صدد تنقیص و تضعیف جریان مقابل باشد، به دنبال هویتبخشی به جریان ادبی متعهد از مجرای ترسیم مرزها و تفصیل افتراقات بود. در نقطۀ مقابل، جریان ادبی روشنفکری، با «سکوت روایی دربارۀ جریان ادبی متعهد» کوشید با نادیده انگاشتن این جریان آن را بیاعتبار نشان دهد، اما در دهههای بعد، جریان روشنفکری شیوههای متعددی را در نیل به راهبرد تقابل جریانی خود برگزید. از جمله توجه به نمونهها و مصادیقی از آثار و نویسندگان ادبیات داستانی دفاع مقدس و قرار دادن آنها در زمرۀ «روایت از خود». بدین صورت که این آثار و کنشگران را از جایگاه «غیر» جریانی به جایگاه «همسو»ی جریانی سوق دادند. در این شیوه نیز «روایتپذیر بودن» در مقابل «غیر قابل روایت» قرار میگیرد. بدین معنی که آنچه «شایستۀ روایت» است روایت میشود و جریان ادبی که روایت نمیشود اساساً فاقد مؤلفههای جریانی است.
با در نظر گرفتن «واقعیت جریان ادبی»، بررسی اینکه راویان _ چه راویان درونی یا بیرونی، راویان جریانی یا غیر جریانی، راویان اجزا یا جمع _ چگونه از این واقعیت حکایت میکنند و چه میزان از آن را آشکار میسازند یا پنهان مینمایند، یا معکوس جلوه میدهند، حالتها و صورتهای مختلفی از نمود جریانی شکل خواهد گرفت.
علاوه بر ناکارآمدی ابزارهای معهود برای نگاه جامع و واقعبینانه به جریانهای ادبی، چنین شناختی هر چند ممکن نیز باشد، با موانعی روبرو خواهد شد. گفتنی است تصور و «علم»ی _ هر چند اجمالی _ دربارۀ اجزای ناتمام و ناقص در جریان ادبی برای کلیت جریان و برخی کنشگران آن وجود دارد. با این وجود، ورود و تصویرسازی واقعی و هزینهکرد برای اذعان به نواقص برای هر جریان ادبی مخاطرات و چالشهایی خواهد داشت که ورود به این عرصه را با دشواریها و ناکامیهایی روبرو میسازد. مهمترین علت در اتخاذ رویکردی که میتوان آن را رویکرد «پنهانکارانه»، «وارونهساز» یا «تحریفگر» نامید، حفظ هویت جریانی است. تمامی آنچه میتواند جریانبودگی یک جریان را در مؤلفههای مختلف تهدید کند در ضمن نگاه انتقادی به جریان مورد توجه قرار می گیرد. در این صورت است که «مصلحتِ» حفظ جریان از موضوعیت نقد جریانی پیشی میگیرد.
از سوی دیگر، هر جریان ادبی میکوشد روایت خود را ارائه دهد. مفهوم «روایت خود» اعم از مبادی و ارزشهای حاکم بر جریان ادبی است؛ یعنی کلیتی که میتوان آن را در ذیل مفهوم «گفتمان» ارزیابی کرد. «روایت خود» اعم از مبانی مشترک فکری و ظرفیتهای موضوعی در خردهجریانهای موضوعی است. توضیح آنکه در ساحت ادبیات داستانی (روایت داستانی) نه تنها هر جریان ادبی تحت مبانی کلی فکری _ تحلیلی مشترک نطفهبندی میشود، بلکه ماهیت مشترک جریان ادبی اقتضا میکند از دریچۀ «روایت» به عرصۀ زایندۀ روایت، یعنی «تجربۀ زیستی» نگاه کند. گرچه مبانی، ضابطههای مشخصی را همواره در انتخابهای روایتپردازان رقم میزنند، اما جنس ادبیات داستانی مقتضی چارچوببندی محصولات و نتایج در ذیل روایت است. از اینرو، بسته به سطوح، مراحل و مراتب جریانهای ادبی (ابرجریان، کلانجریان، خردهجریان، ریزجریان) ابرروایت، کلانروایت، خردهروایت و ریزروایتهایی قابل تعریفاند. «روایت خود» حد مشترکی است میان اجزا و مصادیق جریان ادبی در نسبتیافتگی با تجربۀ بیرونی که واجد مؤلفههای روایی است.
بهعنوان مثال، محمدرضا سرشار در ادبیات داستانی ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی به قوتهای ادبیات داستانی پس از انقلاب اسلامی اشاره میکند. برخی از نکات قوت لابشرط است و میان ابرجریان متعهد و روشنفکر مشترکاند، و برخی دیگر تنها اختصاص به ابرجریان متعهد به انقلاب اسلامی دارند. بدین معنی که تحت تأثیر شرایط تازه پدیدآمده برای ادبیات داستانی متعهد، وجوه مشترک جریانی در مجموعه رفتارهای ادبی _ تولید آثار خلاقه _ قابل شمارش است که گفتمان مشخصی را نمایندگی میکند و عناصر روایی را ملازم با آن میسازد. این مؤلفهها در تحقیق محمدرضا سرشار از آنجا که حاکی از «روایت از خود» در طبقۀ ابرجریان است، بر کلانجریانها و خردهجریانها و ریزجریانها نیز قابل توسعه است. چنین روایتی در طبقات مختلف
جریان ادبی عنصری هویتبخش است که با مبانی فکری و قواعد هنری حاکم بر جریان ادبی پیوند خورده است. بهعنوان مثال، یکی از مؤلفههای حاکم بر «روایت خود» «چیستی» جنگ هشتساله است. به تعبیری، داستان از چه واقعهای در نفسالأمر حکایت میکند؟ در عالیترین تقسیمات جریانی به دو ابرجریان ادبی روشنفکری و متعهد، با دو روایت از «جنگ» و «دفاع» ربرو هستیم. در «روایت جنگ» امر واقع مطلقاً مذموم است؛ چرا که هیچ جنگی ارزشمند، پذیرفتنی و مورد تأیید نیست. در «روایت دفاع» دو رویکرد دیده میشود. برخی دفاع را بهصورت مطلق تأیید میکنند و آن را میستایند؛ و برخی دیگر، «دفاع در برابر تجاوز» را ارزشمند میدانند. در قسم «دفاع در برابر تجاوز» نیز گروهی برای آن ارزش اصالی قائلاند و برخی دیگر ارزش تبعی بدان میدهند. در ارزش تبعی، حتی دفاع در برابر تجاوز نیز اصالتاً ارزشمند نیست و به مثابۀ امر مکروه مورد اضطرار تلقی میشود، اما در دفاع در برابر تجاوز با رویکرد اصالی، میتوان چنین دفاعی را خواست و مشتاق آن بود. «دفاع در برابر تجاوز» نیز در رویکردی دیگر به دو قسم «دفاع مقدس» و «دفاع انسانی» تقسیم میشود. در «روایت دفاع مقدس»، واقع امری است که با عالم قدس ارتباط برقرار میکند و فراتر از نیازها و ارزشهای عام انسانی مرتبه یافته است، در حالی که در نوع دیگر «دفاع» حتی در صورتی که دفاع در مقابل تجاوز هم بوده باشد از قداست برخوردار نیست، بلکه تنها بهعنوان یک ضرورت زیستی یا اجتماعی قابل پذیرش است. چنین دفاعی میتواند افتخاری برای کنشگر خود رقم زند؛ اما این افتخار از سوی مرجعی چون کشور و ملّت و ذینفعان به او داده میشود، نه از سوی عالم غیب و خالق عالم یا شریعت و مذاهب. در تقسیمات پیشگفته، یکی از مؤلفههای روایتهای «واقعۀ هشت سالۀ جنگ میان ایران و عراق» مورد توجه قرار گرفت و تفاوتها در طبقات جریانهای ادبی و قرائتی که از این واقعه دارند بیان شد. مؤلفههای متعدد دیگری نیز میتوانند در هر یک از تقسیمات و طبقات لحاظ شوند و در مجموع صورت روایی مطلوب و الگوی کلی روایی برای هر طبقه از جریان ادبی نسبت به این واقعه را ترسیم کنند.
کارکرد و جایگاه «روایت خود» بهویژه در جریانهای ادبی که اختصاصات موضوعی دارند برجستهتر است. بهعنوان مثال، در «جریان ادبی انقلاب اسلامی» بالمعنی الأخص و «جریان ادبی دفاع مقدس» هر دو جریان به واقعهای تاریخی اختصاص یافتهاند که هویت زمانی، مکانی، موقعیتی، رخدادی و انسانی دارد. در این قسم «روایت خود» از واقع، مؤلفههایی است که کلانروایت از دفاع مقدس را رقم میزنند، و تقابل و تزاحم میان جریانها از همین مجرا، یعنی روایتی که از مثلاً «جنگ هشتساله» ارائه میدهند آشکار میشود. آنچه محل نزاع است و روایت هر یک از خردهجریانها از این واقعه را به چالش میکشد دو بُعد «انطباق با واقعیت خارجی» و «جامعیت مؤلفهای» است. هر دو ابرجریان ادبی روشنفکری و متعهد در هر دو بُعد پیشگفته در خردهجریانهای متناظر خود، یعنی «ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس» و «ادبیات داستانی دفاع مقدس» تعارض دارند. هر دو جریان ادبی کلانروایت دیگری را به «گزینش هدفمند» از واقعیت و بزرگنمایی یا کوچکنمایی مخل در واقعیت متهم میکنند.
درختوارۀ رفتار ، بیناجریانی و فراجریانی
جریان ادبی به مثابۀ الگویی «منعطف» نسبت به شرایط محیطی پیدایش، تحت «نظامی عالی» عمل میکند. از جمله ضرورتهای جریانشناسی، «تقسیمبندی» و تمایز جریان ادبی با جریانهای همسنخ یا غیر همسنخ؛ طولی یا عرضی است. این، فارغ از معیارهایی است که در ضمن امور «ذاتی» یا «عرضی» بر جریان ادبی عرضه میشود و از نفس جریان قابل دستیابی است. به تعبیری، دو دستگاه برای شناخت جریان بهصورت توأمان عمل میکنند. نخست، جریان ادبی مستقلاً لحاظ و خصوصیات و مؤلفههای اختصاصی آن درک و چارچوبهایی که «غیر» جریانی را متمایز میسازد آشکار میشود. این لحاظ جریان به عنوان موجودی مستقل و ثابت است. اما زمانی که جریان، به عنوان «حرکت» یا فرایندی چندبعدی تصور میشود که تولد، رشد، بلوغ و مرگی دارد، با مقولهای دارای حیات و نسبتمند روبرو خواهیم بود؛ چه موقعیت هر جریانی نسبت مشخصی با موقعیت پیشینی و پسینی همان جریان برقرار میکند و از قِبل این نسبتشناسی است که میتوان چگونگی رشد و تغییر جریان یا تعالی و زوال آن را تعیین یا تشدید مؤلفهها یا تضعیف آنها را در طول دوره یا زمان مشخص ارزیابی کرد. از سوی دیگر، جریان بهعنوان حرکتی جمعی از عوامل بیرونی تأثیر میپذیرد و با آنها نسبت برقرار میکند. این به معنای در نظر گرفتن جریان ادبی به عنوان مقولهای «در ارتباط» و «وابسته» با «غیر» خود است. بر این اساس، هر جریان ادبی با جریانهای دیگری روبرو میشود و از آنها تأثیر میپذیرد، و بر آنها تأثیر میگذارد. «نسبشناسی» و «تبارشناسی» جریانهای ادبی میتواند در تقسیمبندی و تفکیک آنها مؤثر باشد. به تعبیری، بدون در نظر گرفتن ترابط میان جریانهای ادبی و جریانهای برونی، برخی از تحولها و تغییرها و اوصاف در جریانهای ادبی قابل تحلیل نیست. این، بیش از هر چیز نظام حاکم بر جریانهای ادبی که در مجموع کلانجریانها را شکل میدهند توضیح میدهد و همچنین، تبار سیاسی، هنری، فرهنگی، فکری و اجتماعی جریانهای ادبی را آشکار میسازد.
ارتباط مدام جریانها با هم و تغییرات پدید آمده در آنها مرزهای بیناجریانی را نیز بالتبع جابهجا کرده و محدودۀ هر جریان را دچار سعه و ضیق مینماید.
ایـــــــــن مــــــوضــــــوع در حــــــوزۀ جریانشناسی ادبیات داستانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی از اهمیت بهسزایی برخوردار است؛ زیرا با بدهبستان جریانها و دگرگونیهای پدید آمده در نتیجۀ آن، نیاز به بازخـــوانی جدی دربـــارۀ «تعـــلق» جریان مزبور به ساحت فکری و فرهنگی انقلاب اسلامی و «اصالت» آن افزایش مییابد. از سوی دیگر، شناخت نسبتهای بیناجریانی، تحلیل چیستی حرکت، سمت و سو، جهت و در نتیجه پیشبینی مآل و مقصد جریان ادبی را امکانپذیر میکند.
موضوع دیگر، تدقیق در منـــطق تقســـیمبندی جـــریانهـــای ادبــی و در نظر گرفتن نسبت آنها با موضوعات دیگر غیر جریانی است. توضیح آنکه مَقسم کلی در درختوارۀ جریانهای ادبی، اشتراک همگی آنها در ماهیت جریانی (جریانبودگی) است. بنابر این، اموری که از جنس جریان ادبی هستند در این درختواره حاضر است و قابل مقایسه با یکدیگر خواهند بود، اما برخی امور در ساحت هنر و ادبیات، همچون «مکاتب» و «سبکهای» ادبی، گرچه میتوانند همپوشانیهایی با جریان ادبی داشته باشند، اما ماهیت غیر جریانی دارند. با این وجود، جریانهای ادبی از مکاتب ادبی تأثیر میپذیرند. همانطور که بهاجمال گفته شد، مکتب ادبی تابع نظام علمی سازمند مبتنی بر مبانی فکری، فلسفی و زیباییشناسانه است. بنابر این، اشاعۀ مکتب ادبی میتواند در قالب جریان ادبی و حرکت جمعی نمود و ظهور داشته باشد. همچنین محتمل است جریان ادبی فاقد سازوارههای لازم برای معرفی مکتب ادبی باشد. با بیان این مقدمه، تحلیل دقیق نسبتهای جریان ادبی با جریانهای همسنخ یا غیر همسنخ و مکاتب ادبی بهصورت توأمان ضروری است.
متغیر دیگری که در نتیجهبخشی علمی بررسیها تعیینکننده است، تأثیرپذیری جریانهای ادبی بومی (جریـــانهایی که حرکـــت عمومی و جمعی را در داخل کشور بین کنشگران ایجاد کردهاند) از جریانهای ادبی جهانی است؛ بهویژه خردهجریان ادبی دفاع مقدس، چه به نحو بیواسطه و چه به نحو باواسطه، یا چه به نحو اصالی یا به نحو تبعی، با میراث جهانی ادبیات جنگ و ادبیات ضد جنگ در ارتباط بوده است. در صورت بیواسطه، بخشی از آثار ادبیات جهانی جنگ که ترجمه شدهاند بر جریان ادبی دفاع مقدس اثرگذار بودهاند. همچنین بهنحو باواسطه، جریان ادبی روشنفکری که ماهیتی وابسته و ترجمهای دارد و از مشرب جریانهای ادبی عموماً غربی سیراب میشود بر جریان ادبی متعهد وارد شده و در تغییر و تبدیل آن دخالت داشته است.
نسبت جریان ادبی با جریانهای غیر همجنس
در تقسیمبندی کلی و ناظر بر تعریف مفهومی از «جریان» میتوان جریانهای غیر همجنس را کـــه از آنهـــا به «جـــریانهای غیر ادبی» یاد میشود از جریان ادبی متمایز ساخت. جریانهای غیر ادبی از یک حیث، بهلحاظ خصـــوصیت «همزمـــانی» نســـبت «عرضی» با جریان ادبی برقرار میکند، و از حیث دیگر بهلحاظ تأمین برخی از «مبادی» یا «مبانی» برای جریان ادبی و تقدم رتبی یا زمانی بر آنها نسبت «طولی» با آنها برقرار میکند؛ گرچه مکانیزم تأثیرپذیری جریانهای ادبی از جریانهای غیر همجنس مقولهای دامنهدار، پیچیده و قابل بحث است؛ زیرا جریانهای غیر همجنس نیز با یکدیگر تفاوتهایی دارند. اما در مجموع، برخی جریانهای غیر همجنس بدون واسطه و مستقیماً در تأمین یکی از علل اربعۀ آفرینش ادبی اقدام میکنند و بر جریان ادبی تأثیر میگذارند. برخی با واسطههایی آثار ادبی جریان مشخصی را تحت تأثیر خود قرار میدهند. ضمن اینکه تمامی آنچه از تأثیر آمد، علاوه بر فاعلیتِ فاعلِ تأثیرگذار بر جریان، به قابلیتِ قابل (جریان) نیز بستگی دارد.
به عنوان مثال، «جریان فکری _ فلسفی نوصدرایی» بهعنوان خاستگاه فلسفی انقلاب اسلامی، «جریان اسلام سیاسی» بهعنوان جریان قوی اجتماعی و «جریان بازگشت به هویت ایرانی _ اسلامی» بهعنوان جریانی فرهنگی بهلحاظ رتبی و زمانی مقدم بر «جریان ادبی» ظهوریافتۀ پس از پیروزی انقلاب اسلامی بودهاند و هر یک به مراتب و شیوههای مختلف جریان ادبی را تحت تأثیر قرار دادهاند. این جریانها ماهیتاً «غیر ادبی» و غیر همجنس با ادبیات بوده و بهواسطۀ همافزایی و قدرت «انهاض» و تحریککنندگی و عاملیت در رخدادهای بزرگ سیاسی _ اجتماعی، زایندۀ «جریان ادبی» متعهد پس از پیروزی انقلاب اسلامیاند. در نظر گرفتن تنوع این جریانها حاکی از عوامل «بیرونی» و «مقدِّمی» است که زمینهساز ظهور جریانهای ادبی هستند.
جریانهای ادبی «خود به خود» و «تصادفی» یا «دفعی» بهوجود نمیآیند و بسته به جریانهای زمینهای متولد میشوند و رشد میکنند. خصوصیت «جمعی» بودن که جزو مقوّمات جریان بما هو جریان است، دامنۀ تأثیرات جریانهای پیشگفتۀ غیر ادبی را افزایش میدهد و این خود به تولد جریانهای ادبی منجر میشود. گرچه عاملیت هر یک از جریانهای غیر ادبی، ترکیب و میزان سهیم بودن هر یک در ایجاد جریان ادبی، متفاوت، نسبی و دارای مراتب است. همچنانکه تولد و تأثیرپذیری جریان ادبی از هر یک از جریانهای پیشگفته آثار و نتایج متفاوتی را در نفس جریان ادبی و تولیدات آن در پی خواهد داشت. تحلیل و تقسیمبندی ارتباط میان جریانهای غیر همجنس قادر است چگونگی شکلگیری جریانهای ادبی، تقدیم یا تأخیر در پدید آمدن جریانها، اصالت یا تبعی بودنشان و دلایل رشد یا افولشان را توضیح دهد.
در ارتباط با منطق رفتاری در جریان ادبی و نسبتی که با جریانهای غیر همجنس برقرار میکند توجه به این نکته ضروری است که این ارتباط دو سویه و دوری (دایرهوار) است. بدین نحو که چرخۀ فعال جریانهای غیر ادبی بر جریانهای ادبی تأثیر میگذارند و متقابلاً از آنها تاثیر میپذیرند. با این وجود، خصوصاً در ارتباط با جریان ادبی دورۀ پس از پیروزی انقلاب اسلامی، باید برای جریان فکری، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نسبت به جریان ادبیات داستانی متعهد به ارزشهای انقلاب اسلامی تقدم رتبی و زمانی قائل شد. جریان ادبیات داستانی متعهد در حقیقت زاییدۀ انقلاب اسلامی (بهمن 57) و نه زایندۀ آن بوده است. به تعبیری، بهلحاظ حدوثی، انقلاب اسلامی بدون وجود جریان ادبیات داستانی متعهد به ارزشهای انقلاب اسلامی شکل گرفت، اما بهلحاظ استدامهای، با شکلگیری جریان ادبی مذکور در طول ادوار و دهههای مختلف هر دو این جریانهای ادبی و غیر ادبی بر یکدیگر تأثیر گذاشتهاند.
نکتۀ دیگری که باید در اینباره مورد توجه قرار گیرد جنس «ادبیات» بهعنوان مقولهای با «نمودهای بیرونی» و «کارکرد ابزاری» _ بهویژه در تاریخچۀ ادبیات پس از انقلاب اسلامی _ است. در صورتی که مبدأ شکلگیری ادبیات را سه عاملِ مبانی فکری و انگیزشهای درونی و تجربههای بیرونی بدانیم هر سه بر تولید ادبی مقدماند. از اینرو، جریانهای ناظر بر این سه عامل نیز بر شکلگیری ادبیات _ بهصورت مطلق _ مقدم خواهند بود. همچنانکه نفس شکلگیری ادبیات و ظهور بیرونی آن بر جریان ادبی بهعنوان حرکت جمعی تقدم رتبی دارد. زیرا جریان ادبی نتیجۀ گردآمدن کنشها و کنشگرهای ادبی متعدد در ضمن حرکتی جمعی است. عامل دیگری که موجب تأخیر رتبی جریان ادبی از جریانهای غیر همجنس میشود به ماهیت ابزاری ادبیات نسبت به دیگر جریانهای غیر همجنس است.
موضوع دیگری که در اینباره اهمیت دارد تسلط و غلبۀ منطق تقسیمات در جریانهای غیر ادبی بر جریان ادبی است. همانطور که پیش از این بیان شد، ظهور و نطفهبندی جریان ادبی متعهد به انقلاب اسلامی مقارن با پیروزی انقلاب اسلامی بهعنوان رخدادی که _ در جلوۀ بارز و قطعیاش _ ساختار حاکمیت را تغییر داد و لوازم این تغییر را در حوزۀ ادبیات برجسته ساخته، نمود بخشید، از تغییرات سیاسی تأثیر پذیرفته است. بررسیهای تاریخی نشان میدهد جریانشناسی ادبی در کشور، بهویژه در حوزۀ ادبیات داستانی بهصورت آشکار و پنهان تحت تأثیر جریانشناسی سیاسی و مؤلفههای آن بوده است. این بیش از هر چیز یا نشانۀ غلبۀ فضای سیاسی، یعنی بهصورت مشخص موضع طرفین جریانهای ادبی دربارۀ مسائل سیاسی، بهویژه حاکمیت دینی در دورۀ جدید و شکلگیری گفتمان سیاسی مشخص در کشور بوده، و به همین دلیل انتسابهای سیاسی ملاکی برای تعیین انتسابهای ادبی نیز در نظر گرفته شده است؛ یا بدین واسطه است که جایگاه و کارکرد تقسیمبندیهای سیاسی _ در حدود جریان، حزب، تشکل، محفل، جمعیت، انجمن، ائتلاف، جناح، گروه و جبهۀ فکری _ شناخته شدهتر، مشخصتر و واضحتر بودهاند، و بههمین واسطه جریانشناسی ادبی در پی «سادهسازی» مسائل جریانشناختی، ترجیح داده است تا پیوندی _ هر چند ناقص یا ناکارآمد _ میان جریانهای ادبی و جریانهای سیاسی برقرار کند. دلیل دیگر انصراف جریانهای ادبی به جریانهای سیاسی، تمایل فضای ادبیات برای قرائتی سیاسی در حوزۀ ادبیات و تعیین کردن نسبت جریانها و حرکتهای جمعی ادبی با حاکمیت بوده است. تقسیمبندیهایی از قبیل دوگانههای «ادبیات دولتی _ مردمی»، «ادبیات وابسته _ مستقل» که کاربرد فراوانی در ترسیم اشکالی از تقابلهای جریانی داشتهاند، در همین فضا شکل گرفتهاند.
البته در این میان، ورود تقسیمبندیهای جریانشناسی سیاسی به حوزۀ ادبیات، ناکارآمدیهای بسیاری را پدید آورده و عدم انطباق معیارها و اقسام، صورتبندی ناقصی از چیستی، اقسام و کنشگری جریانهای ادبی را رقم زده است. مهمترین این تأثیرها غلبۀ قرائتها و مواضع سیاسی و تسلط آنها بر جریانهای موضوعی است. بهعنوان مثال در حوزۀ ادبیات داستانی دفاع مقدس شاهد حضور دو جریان مشخص ادبیات سیاه دفاع مقدس و ادبیات متعهد به ارزشهای دفاع مقدس هستیم. با رویکرد جریانشناسی سیاسی، تقسیمات جریانی این رویکرد (جریان مذهبی یا اسلامگرا، جریان ملّیگرا، جریان چپ مارکیستی، جریان التقاطی یا رادیکال و جریان سلطنتطلب) در خوانش و در نتیجۀ تعریف جریانهای ادبی بهکار گرفته میشوند. محوریت این تقسیمبندی نه اصل وقوع جنگ هشتساله و روایت آن، که مبادی شکلگیری آن است. بدین معنی که در روایت ادبی جریان مذهبی اسلامگرا، دفاع مقدس دنبالۀ انقلاب اسلامی و در جهت حفظ دستاوردهای آن شکل گرفته است و هویتی انقلابی دارد. بر اساس روایت ادبی جریان ملّیگرا، جنگ هشتساله تجاوزی به ایران و سرزمین ایرانی بهعنوان جزیی از هویت ایرانی است. در این دیدگاه جنگ ایران و عراق ریشههای ناسیونالیستی از تقابل ایران و نژاد عرب دارد. در روایت ادبی جریان چپ، جریان التقاطی و جریان سلطنتطلب، جنگ هشتسالۀ تحمیلی، نتیجه و معلول طبیعی انقلاب اسلامی است؛ واقعهای ویرانگر که نه چیزی برای افتخار دارد و نه اثر سازندهای برایش قابل تصور است. رنجی مدام و تجربهای تلخ است که باید هر چه زودتر تمام شود. منطق جریانشناسی سیاسی، از منظر «قدرت» و کنشگران آن به جریانها نگاه میکند. این منظر گرچه قادر است تطابقهایی با مبانی فکری سیاسی برخی جریانهای ادبی داشته باشد اما نمایشدهندۀ تمامیت اقسام جریانهای ادبی نیست و مهمتر از همه اینکه مؤلفههای جریانهای ادبی و اقسام آن را به نفع معیارهای سیاسی مصادره میکند. از اینرو، قادر نیست توضیح کافی دربارۀ «نفس جنگ» و رخدادهای انسانی آن ارائه دهد.