یاداشت

تصویر رزمندگان ایرانی در رمان‌های عراقی مربوط به جنگ تحمیلی «بررسی موردی: رمان‌های السبيلیات، ما بعد الجحيم، 57» / هادی نظری منظم1

ادبیات داستانی پایداری

مقدمه

صدام حسین (1937_2006) دیکتاتور حزب بعث در سال 1979 (1358ش) بــــا کـــنـــــار ‌زدن ژنـــرال حـــسن البـــکر از قدرت، رسماً حکومت رعب و وحشت را در عراق بنیان نهاد. جنایت‌های بی‌شمار صدام حسین در دوران ریاست جمهوری وی_ که غالباً با حمایت دولت‌های مرتجع عربی و کشورهای غربی انجام می‌شد _ سبب مرگ صدها هزار عراقی و آوارگی ده‌ها هزار روشنفکر و شهروند غیر نظامی شد. جنایت‌های جنگی دیکتاتور عراق کشورهای همسایه‌ای مثل ایران و کویت را نیز تحت تأثیر قرار داد. 


نسل‌کشی، کاربرد سلاح‌های غیرمتعارف جنگی، جنایت‌های زیست‌محیطی و... تنها گوشه‌ای از جنایت‌های صدام و حامیان بعثی او است. «تاریخ خون‌بار عراق در طول حدود چهار دهۀ گذشته، عراقی‌ها را همواره در اندیشۀ نجات جان خویش از مرگی حتمی فرو برده است؛ خواه در جبهه‌های جنگ و خواه در بازداشتگاه‌ها و زندان‌ها یا در حصار قحطی و گرسنگی ناشی از روزگار محاصره و تحریم. در این شرایط سرکوب و جنگ، بسیاری از نویسندگان عراقی (مانند: فاضل عزاوی، سلّام عبود، عالیه ممدوح، هیفاء زنکنه، برهان الخطیب و...) که می‌توانستند در عرصۀ رمان‌نویسی عراق صاحب جایگاهی باشند در دهۀ هفتاد قرن بیستم مهاجرت کردند. 

شرایط سرکوب و خفقان شدید، اندکی قبل از جنگ با ایران در اوج تسویه‌حساب با مخالفان موجب شد عدۀ دیگری از نویسندگان و روشنفکران عراقی نیز از این کشور هجرت کنند. 

برخی نیز از جبهه‌های جنگ گریخته و به جنبش‌های مسلحانه در کوه‌های عراق پیوستند. موج مهاجرت نویسندگان عراقی بعد از اشغال کویت و محاصرۀ سیاسی و اقتصادی عراق همچنان ادامه یافت و ادامۀ این شرایط منجر به پیدایش دو گونه متن شد: متن نوشته‌شده در شرایط قمع و سرکوب (در زمان دیکتاتوری صدام) و متن نوشته‌شده در تبعید و آزادی! هریک از این دو گونه متن ویژگی‌های فکری و فنی خاص خود را دارد؛ چنان‌که بعضی از آن‌ها آثاری فاخر و بعضی بی‌ارزش و رکیک

است». (إبراهیم، 2012: 5). 

محصول ادبی و فرهنگی شرایط سرکوب و جنگ در عراق عبارت‌اند از:

رمان‌های جنگ: که به ستایش از ارزش‌های جنگ علیه ایران، مرگ و وطن‌پرستی دروغین می‌پردازد و از بیان رنج و دردهای انسان درگیر این مصیبت ویرانگر و تهدید‌کننده روی‌گردان است. در سلسله رمان‌ها و داستان‌های قادسیة صدام که ارزش هنری و فنی زیادی ندارند، این نمونه‌ها را می‌یابیم.

متونی که به تاریخ، نمادگرایی و اسطوره‌پردازی روی آورده‌اند و دردها و رنج‌های عراقی‌ها را در زمان سلطۀ دیکتاتوری صدام نادیده می‌گیرند و با زمان خود نیز بیگانه‌اند.

متون مبهمی که با خواندن آن‌ها چیزی فهمیده نمی‌شود و بیانگر آن است که رمان‌نویس در لحظۀ نوشتن، سلطه و فشار یک سانسورچی درونی را احساس می‌کند که به او گوشزد می‌کند تاوان یک واژه می‌تواند مرگ باشد.

متون نوشته‌شده در تبعید: متونی که از اوایل دهۀ نودِ قرن بیستم رشد چشمگیری دارند و در آغاز هزارۀ سوم به اوج خود می‌رسند؛ این متون به‌دلیل برخورداری نویسنده از آزادی بیان، بیانگر رنج و دردهای انسان عراقی در زمان دیکتاتوری صدام و سال‌های جنگ است و زمینه‌ها و موضوعات جدیدی به متن روایی عراقی و عربی می‌افزایند؛ برای مثال پرداختن به تجربیات سرباز عراقی و رنج و درد او در حین خدمت در زمان جنگ و صلح، مشکلات تبعید و غربت و آوارگی بیش از پنج میلیون عراقی در جهان. آزادی متن، ساختار، سبک و ارتباط مستقیم با فرهنگ غربی و نیز گذر از تابوهای مختلف عرفی و سنتی و ارزشی (همچنین سیاسی) و پیدایش متونی دلیر و گستاخ که گویای دوگانگی شخصیتی عراقی‌ها در تبعید است، از ویژگی‌های این متون است. (همان: صص 6_ 12).

رمان عراقی به‌ویژه بعد از حملۀ آمریکا به عراق پیشرفت و رشد چشمگیری داشته است و می‌توان آن را كنشمندترین نوع ادبی در مواجهه با تبعات جنگ‌های فرقه‌ای، نژادی و ملّی و تبیین‌گر سرنوشت انسان عراقی قربانی خشونت و زور و محرومیت نامید. 

نجم عبدالله پژوهشگر عراقی در کتاب فهرست الروایة العراقیة (2015) از بیش از 470 رمان عراقی در فاصلۀ سال‌های 2003 تا 2014 نام برده که دستِ کم، بیانگر گسترش فرهنگ رمان‌نویسی در عراق به‌لحاظ کمّی است. برخی از رمان‌نویسان عراقی (مانند: احمد سعداوی، انعام کجه‌جی، عبدالکریم العبیدی و...) نیز در سال‌های اخیر نامزد یا برندۀ جایزه‌های معتبر عربی و بین‌المللی شده‌اند. 

رمان عراق هم‌اینک رمانی طلایه‌دار و پیشگام در کشورهای عربی است و از این حیث بر بسیاری از دیگر کشورهای عربی برتری دارد. زیرا از قید و بند سنت‌ها، دین، دورویی و ورود نکردن به تابوها و محرمات جامعه رها شده است. 

علت مهم‌تر آن است که رمان عراقی از قید و بندهای سانسور دولتی که در اکثر کشورهای عربی حاکم است رها شده است.(زید عمران، الروایة العراقیة هی الرائدة عربیًا) افزون بر این، با وجود گسترش قابل ‌توجه رمان عراقی در دو دهۀ اخیر، این رمان در مقایسه با آثار مشابه خود در دیگر کشورهای مطرح عربی کمتر مورد ‌توجه قرار گرفته است. شاید یکی از دلایل این امر «مه‌آلود‌بودن واقعیت بومی و محلی است که باعث شده نویسندۀ عراقی در مواجهه با نابسامانی عمیق و فراگیر سردرگم شود. علاوه بر این، روشنفکر عراقی ده‌ها سال در زیر بار «میراث سکوت» کمر خم کرده بود و نمی‌توانست مطلبی بنویسد؛ اما هم‌اینک به مرز انفجار رسیده است و آن را در قالب رمان بیان می‌کند». (https://www.aljazeera.net/news/cultureandart/2016/3/28/)


صدام و رؤیای جاودانگی از رهگذر ادبیات

معروف است که صدام به نوشتن رمان و تاریخ باستان عراق سخت علاقه‌مند بود. از این‌رو خود را با گیلگمش قیاس می‌کرد، «زیرا او علاقۀ دیرینه‌ای به گیلگمش و روزگارش داشت». (دمراش، 1399: 171) او که با جاه‌طلبی و خوی تجاوزگری خویش، رؤیای سلطه بر همسایگانش را در سر داشت «در پی تحقیرش در جنگ اول خلیج فارس در 1992، دریافت که مثل گیلگمش می‌تواند از رهگذر ادبیات به جاودانگی دست یابد؛ از این‌رو به حرفۀ دوم نامحتملی به‌عنوان نویسندۀ عشق‌نامه‌های سیاسی دست یازید». (همان: 174) با حمایت‌ها و تشویق‌های صدام، رسانه‌های رسمی و دولتی حزب بعث عراق در زمان جنگ به حمایت از نوعی ادبیات تاکتیکی با روحیات سپاهیگری پرداختند که به ادبیات داستانی عراق ویژگی‌های متفاوتی با هنر روایی در دیگر کشورهای عربی داده است و وزارت اطلاع‌رسانی عراق نیز پذیرای چاپ این آثار با ژانرهای مختلفی همچون رمان، تئاتر، شعر و هنرهای تجسمی شد. 

کتاب قادسیة صدام؛ قصص تحت لهیب النار (چاپ بغداد) شامل داستان‌هایی است که به‌طور کل به تمجید از جنگ، کشتن سربازان ایرانی، ویرانگری و ترویج وطن‌پرستی دروغین پرداخته است. ادیبان و نویسندگان بعثی با نوشتن این‌گونه متون ادبی، نقش پلیدی در توجیه جنایت‌های دیکتاتور عراق و حملات او داشتند و بعدها هم هرگز حاضر به عذرخواهی نشدند، البته به‌جز عبدالستار ناصر که بعدها عنوان کرد به طمع پول این داستان‌ها را نوشته است. (http://xebercom.com/2015/01)

نقطۀ مقابل این نویسندگان قلم‌به‌مزد، نویسندگانی هستند که در زمان حکومت صدام از عراق گریختند و در تبعید و به دور از وطن، علیه رژیم بعث قلم‌فرسایی کردند یا جذب جنبش‌های مسلحانه شدند و علیه دیکتاتور عراق به مبارزه پرداختند. این حقیقتی است که هنگام سخن گفتن در باب ادیبان و روشنفکران عراقی در بحبوحۀ جنگ تحمیلی و پس از آن باید در نظر 

داشت. 

شاید نویسندگانی که روزگاری از طرفداران صدام و جنگ‌افروزی او علیه ایرانیان بودند، اینک پس از سرنگونی دیکتاتور عراق، بانگ مخالفت سر می‌دهند و از رژیم بعث عراق تبرّی می‌جویند (مانند عبدالخالق الرکابی). اسامی بسیاری از این ادیبان مزدور، تا همیشه در آثاری مثل قادسیۀ صدام ثبت و جاودانه شده است. به‌دستور صدام، این مجموعۀ بزرگ چهار جلدی قادسیۀ صدام نام‌گذاری شد تا همواره یاد شکست ایرانیان در جنگ قادسیه (سال 15 قمری) زنده نگه داشته شود؛ با این تفاوت که این‌بار، صدام حسین، سردار فاتح قادسیه دوم و نگهبان دروازه‌های شرقی، در برابر نفوذ انقلاب ایران در سرزمین‌های عربی و اسلامی خواهد بود. 


بیان مسئله 

شاید بتوان گفت که واژۀ جنگ از زشت‌ترین و منفورترین واژه‌های تاریخ انسانی است. بی‌گمان، دربارۀ طولانی‌ترین جنگ قرن بیستم (جنگ ایران و عراق) نیز این مقوله صادق است. جنگ تحمیلی اگرچه منشأ زیان‌های جبران‌ناپذیری به ایران اسلامی شد اما در حوزه‌های گوناگونی همچون ادبیات و فرهنگ تأثیرات بسیار مثبتی برجای نهاد و در تولید آثار مختلف ادبی و هنری نقش به‌سزایی داشته است. انبوه پژوهش‌های علمی در قالب کتاب، مقاله، رساله و... گواهی بر این مدعا است. با این همه، جنگ تحمیلی هنوز ناگفته‌های تازۀ بسیاری دارد و می‌تواند از ابعاد دیگر و با اتخاذ رویکردها و روش‌های نوین مورد بررسی قرار گیرد. یکی از این رویکردها تصویرشناسی(صورولوژی) است که در اینجا منظور، «مطالعۀ تصویر ایرانی و رزمندگان ایرانی در آثار ادبی و هنری عراقی است». به باور نویسندۀ این سطور، پس از گذشت بیش از سه دهه از آغاز جنگ تحمیلی ضرورت دارد که تصویر رزمندگان و سربازان ایرانی را از لابه‌لای آثار روایی و داستانی عراقی ببینیم تا اولاً دریابیم تصویر رزمندگان ایرانی در این آثار و متون چگونه بازنمایی شده و دلایل این بازنمایی چیست؟ هدف این‌گونه مطالعات (تصویرشناسی) آن است که بتوانیم به خودشناسی بهتر و کامل‌تری دست یابیم و دلایل بدفهمی‌ها، تحریف‌ها و کینه‌توزی‌ها نسبت به خود را دریابیم. با شناخت تصویر ایرانیان در آثار عراقی مربوط به دوران جنگ تحمیلی پی می‌بریم که چگونه نوع نگاه به دیگری (در اینجا، ایرانی) در طول زمان مخدوش می‌شود و چگونه از رهگذر تبلیغات نادرست و مغرضانه، و با استفاده از قدرت ادبیات و رسانه‌های ادبی و فرهنگی، چهرۀ ایران همسایه و صلح‌جو تبدیل به دشمنی توسعه‌طلب و ماجراجو می‌شود که قصد دارد انقلاب خود را تا آن سوی مرزهای سرزمین‌های عربی و اسلامی بگستراند و با توسل به همین دروغ‌پردازی‌ها و گمانه‌زنی‌های بی‌پایه و البته بلندپروازی‌های سبکسرانه دیکتاتوری عراق، جنگی خانماسوز علیه دو کشور دوست و همسایه آغاز می‌کند و با سیاه‌نمایی چهرۀ همسایۀ مسلمان خویش می‌کوشد تا توجیه و دستاویزی برای این جنگ ویرانگر فراهم سازد.


اهمیت و ضرورت تصویرشناسى 

تصویرشناسى _ چنان‌که گذشت _ «مطالعۀ بازنمایی‌هاى بیگانه در ادبیات است». (نامور مطلق، 1388: ص 122، به نقل از مونتاندون) پاژو تطبیق‌گر به‌نام فرانسوی می‌گوید: «هر تصویرى موجب یك آگاهى هر چند مختصرى از یك «من» نسبت به یك «دیگرى»، یك «اینجا» نسبت به یك «آنجا» است». (همان: ص 123، به نقل از پاژو، 6) البته در اینجا «دیگری برون‌فرهنگی» مد نظر پاژو است. «تصاویر ارائه‌شده در آثار یك نویسنده و یا یك هنرمند صرفاً بر اساس واقعیت بیرونى صورت نمی‌گیرد بلكه در ساخت و پرداخت این تصاویر، همواره بخشى از داوری‌ها و پیش‌داوری‌ها دخالت داشته و دارند. تصویر دیگرى همواره بر اساس پارادایم‌ها و ایدئولوژی‌هاى فرهنگ، مؤلف و خوانندۀ تصویرساز صورت می‌گیرد». (همان: ص 126) در تصویرشناسی ضمن بررسی تصویر دیگری در متون روایی و سفرنامه‌ها، آشکار می‌شود که این‌گونه تصویرسازی چرا و بر چه اساسی صورت گرفته است تا بتواند سوء‌تفاهم‌ها و منشأ بدبینی‌ها را تا حد زیادی از بین ببرد و فرهنگ عمومی مردم را نسبت به تبعات تکرار جنگ‌ها افزایش دهد. این مطالعات از یک سو ما را به جامعه‌شناسی سوق می‌دهند و از سوی دیگر به روان‌شناسی ملت‌ها نزدیک می‌کنند. با توجه به این‌که تصویرهای ارائه‌شده از دیگران غالباً بسیار ساده‌انگارانه، نمادین، ثابت و تغییرناپذیر است، حتی گاهی سبب شکل‌گیری تصویری کاریکاتوری نیز می‌شود. (نک: ژون، 1390: صص 49_52) اگر چه این تصاویر «معمولاً ناقص‌تر از آنی است که یک سند رسمی یا فنی ارائه می‌دهد، اما برخوردار از ارزش و اعتباری والا و دارای نیرویی تأثیرگذار است که آن را فوق‌العاده جالب و حتی بی‌بدیل می‌سازد». (همان: 52) متون روایی و داستانی دارای ویژگی ماندگاری و بقا است و در ذهن، روح و عواطف خوانندگان تأثیر شگرف و ماندگاری برجای می‌گذارد. به تعبیر پل ریکور: «روایت داستانی از گزارش تاریخی برتر است؛ زیرا در هر دو گونۀ گزارش و روایت، ارتباط کلامی عنصر اصلی است که آشکارا در روایت داستانی کامل‌تر است». (محمدی، برات و جعفر محمدی، 1398: 146)

در این پژوهش می‌کوشیم تا به اختصار، تصویر ایرانیان را در سه رمان معاصر عراقی مورد بررسی قرار دهیم. لازم به ذکر است که نویسندۀ این سطور، پیشتر به تفصیل مقاله‌ای دربارۀ تصویر ایرانیان و جنگ تحمیلی در رمان السبیلیات نوشته است. از این‌رو، در اینجا خوانندگان محترم را به آن نوشتار ارجاع می‌دهم و تنها در قالب چند عبارت کوتاه، اشارتی به این رمان _ در کنار دو رمان دیگر _ خواهم داشت. 


اسماعیل فهد اسماعیل 

و رمان «السبیلیات»

اسماعیل فهد اسماعیل (1940_2018) از مادری عراقی و پدری کویتی و در روستای السبیلیات به دنیا آمد. بعد از بیست و شش سال اقامت در عراق، سرانجام با اصرار فراوان خانواده‌اش از بصره به کویت رفت. نویسنده از آغاز سلطۀ بعثی‌ها بر عراق به مخالفت با آنان برخاست و در گردان «ابوالفهود» علیه رژیم بعث به مبارزۀ مسلحانه پرداخت و بعدها نیز گروه‌های مختلف کویتی و غیر‌کویتی را در برابر اشغال کویت بسیج کرد. او می‌گوید: «در عراق همیشه احساس می‌کردم که هر لحظه امکان زندانی شدنم هست». بنابراین در دهۀ شصت میلادی به کویت بازگشت و برای همیشه در آن‌جا مقیم شد و در مدرسۀ المتنبّی در شرق کویت به تدریس پرداخت. در سال 1970 اولین رمان خود با عنوان کانت السماء زرقاء را منتشر کرد. برخی این رمان را آغاز حقیقی فن رمان‌نویسی در کویت می‌دانند. وی رمـــان‌های متـــعـــددی دارد و موضوع بعضی از آن‌ها مشکلات و مسائل دنیای عرب است، مثل: الشیّاح (1975، دربارۀ جنگ داخلی در لبنان)؛ النیل یجری شمالا: البدایات (1981، دربارۀ تاریخ مصر نوین و استعمار)؛ السبیلیات (2015، دربارۀ تأثیر جنگ تحمیلی بر انسان عراقی)؛ ملف الحادثة (1975) دربارۀ آرمان فلسطین؛ إحداثیات زمن العزلة (1996، سندی از اشغال کویت توسط صدام)؛ فی حضرة العنقاء والخلّ الوفیّ (2012) که در لیست اولیۀ جایزۀ بوکر عربی سال 2014 قرار داشت و به مشکلات افراد بدون هویت و تابعیت در کویت می‌پردازد؛ و صندوق أسود آخر (2018) که آخرین رمان زندگی اوست. (إسماعیل، 2019، شمارۀ 582)

السبیلیات می‌تواند به‌نوعی زندگی‌نامۀ خودنوشت نویسنده نیز باشد. از این‌رو که «ام‌ قاسم» شخصیت محوری و سازندۀ حوادث داستان، مثل نویسنده، اهل السبیلیات بوده است. به عبارت دیگر، شخصیت ام ‌قاسم نقابی بر چهره و صدای نویسنده است و فهد اسماعیل خود را پشت این چهرۀ چالش‌برانگیز پنهان کرده است. ام ‌قاسم نماد مام میهن و بیانگر درد و رنج انسان عراقی در زمان جنگ عراق علیه ایران است. رمان سبیلیات بیست و هفت سال بعد از پایان جنگ ایران و عراق در سال 2015 منتشر شد و در سال 2017 (1396) به مرحلۀ نهایی جایزۀ جهانی بوکر عربی راه یافت. این داستان روایتی واقعی، زیبا و عراقی ـ کویتی از جنگ ایران و عراق است. به‌جز یک یا دو صحنۀ دلخراش و گاهی صدای رد‌و‌بدل‌شدن خمپاره‌های دو طرف جنگ، تقریباً تمام رمان به تأثیر ناگوار جنگ بر زیست‌بومی در جنوب عراق (روستای سبیلیات نزدیک بصره) و تلاش‌های زنی حدوداً شصت ساله به نام «ام قاسم» برای احیای دوبارۀ زادگاهش اختصاص یافته است. نویسنده با انتخاب زبان و ساختاری روان و با برجسته‌کردن موضوعات جهان‌شمولی مثل عشق به وطن و زادگاه، طبیعت، همسر و وصف دردها و رنج‌ها و آوارگی‌های ناشی از جنگ، ادبیاتی ماندگار از خود به‌یادگار گذاشته و در واقع نام روستای گمنام سبیلیات را جاودانه کرده است. داستان با پرواز نویسنده بر فراز نوار ساحل غربی شط العرب (اروندرود) به‌سمت بندر فاو آغاز می‌شود. از فراز آسمان «آثار ویرانگر جنــگی هشـــت‌ساله» بــر طبـــیعت عراق نمایان است. سپس از وجود زمینی سرسبز و خرم به عرض دو کیلومتر(روستای سبیلیات) می‌گوید، و دوباره از خشکی و زردی طبیعت. نیروهای عراقی رودخانه‌هایی را که از اروند‌رود (شط العرب) منشعب می‌شود، با ریختن خاک و سنگ پر کرده‌اند و باعث خشک‌شدن نخل‌ها و مرگ طبیعت سرسبز شده‌اند. ام ‌قاسم قهرمان داستان با وجودی که شرایط جنگی را درک می‌کند، سخت مخالف نابودی درختان و خشک‌کردن چشمه‌ها و رودخانه‌ها برای ساخت استحکامات دفاعی و ایجاد خاکریزهاست: «می‌دانست كه جنگ است اما دلیلی نمی‌دید كه با خشكاندن رودخانه همه چیز را پژمرده كنند. اگر دشمن در عمق خاك خودش آن سوی شط العرب در شرق برای جنگ آماده می‌شود، شما چرا باید زندگی را در زمین‌های پشت سرتان در غرب نابود كنید»؟! (اسماعیل فهد، 2017: 39)


تصویر رزمندگان ایرانی در رمان «السبیلیات»

وحشت از قدرت نظامی «دیگری ایرانی» و دستور تخلیۀ روستاها: از همان آغاز رمان «دیگری نظامیِ ایرانی»، ترس و وحشت را بر «منِ عراقی» (نیروهای نظامی و غیر نظامی) تحمیل می‌کند و فضای رمان را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد و سرنوشت آن را رقم می‌زند: «آتش جنگ ایران و عراق كه بالا گرفت یعنی سپتامبر 1980 تا آگوست 1988 فرماندهی نیروهای مسلح عراق بیانیه‌ای لازم‌الاجراء صادر كرد: «با توجه به اهمیت حفظ جان هموطنان ساكن روستا و مناطق نزدیك به میدان‌های جنگ، تصمیمات زیر اتخاذ شده است...». ام قاسم یادش آمد جیپی كه بلندگو روی آن نصب شده بود وارد جاده‌ای شد كه از وسط روستا می‌گذشت. از تمامی اهالی خواسته شده بود كه خانه‌هایشان را نهایتاً تا سه روز دیگر خالی كنند و اگر كسی می‌پرسید كجا برویم جوابش این بود: «استان‌های دیگری كه شرایط پذیرش مهاجران از بصره را دارند». و در ادامه كلماتی سرشار از اطمینان خاطر: «این حالت فوق‌العاده بیشتر از سه ماه طول نمی‌كشد و بعد از آن دوباره همه‌چیز مثل سابق می‌شود». (همان: 9)

سه ماهی که اعلامیۀ نظامی برای خالی کردن روستاها و شهرهای جنوبی بصره تعیین کرده بود تمام شد. ماه‌ها و سال‌ها گذشت و هیچ خبری از نزدیک شدن زمان بازگشت نبود: «گلوله‌باران دوباره شروع شده بود. تكه‌پاره‌های آن سرباز، دست چپ جاسم. ابوقاسم این جنگ كی تمام می‌شود؟ صدای انفجارها پشت سر هم بلند می‌شد. بعضی از انفجارها نزدیك بود و بعضی هم دور. دیگر مطمئن شد. این یعنی این جنگ سال‌های سال شعله‌ور خواهد بود».

خشکاندن رودخانه‌ها از ترس نفوذ غواصان ایرانی: «دستورات نظامی، بستن ورودی‌های رودخانه‌های فرعی شط بود. بعد از آن اول پژمردگی بود و بعد هم نابودی. ام قاسم نتوانست جلوی اعتراض خودش را بگیرد: «چرا آب را روی باغ‌ها بستند؟» 

برنامه‌های دفاعی...

با تعجب ابروهایش را بالا برد: دفاع در برابر چه چیزی؟! 

جوان نمی‌دانست چه جوابی باید بدهد. اگر برایش می‌گفت بستن رودخانه‌ها برای جلوگیری از نفوذ غواص‌های ایرانی به پشت جبهۀ آن‌هاست، و اگر بیشتر از این حرف می‏زد باید از نقشه‏های نظامی و اقدامات بایسته حرف می‏زد. معلوم است که جنگ واقعی جای دیگری است. خط مقدم». 

و نیز: «این خاكریزها ساخته شده برای اینكه قورباغه‏ها نتوانند نفوذ كنند. 

قورباغه ها؟ 

سربازهای آموزش‌دیده‏ای كه مسافت‏های طولانی زیر آب شنا می کنند». (همان: 61_ 62)

برد وسیع توپخانه‌های ایران: در این رمان از قدرت توپخانه‌ای ایران بارها سخن به‌میان آمده و از مهم‌ترین جنگ‌افزارهایی است که در دل دشمن بعثی ایجاد ترس می‌کرد. برد توپخانه‌ای ایران روستای السبیلیات، و شهرهایی مثل بصره، فاو و دیگر شهرهای عراق را دربرمی‌گرفت: «نیروهای عراقی با وجود اتخاذ تدابیر و حمایت‌های لازم، هنوز هم هر ‌از ‌گاهی هدف گلوله‌ها و خمپاره‌های توپخانه‌ای ایرانیان قرار می‌گیرند». (همان: 62) «یک‌بار توپخانۀ ایران مرکز تصفیۀ آب را زد. دو هفته آب لوله‌کشی قطع بود». (همان: 65) و نیز: «اخبار نسبتاً موثقی هست که مرکز فرماندهی به‌خاطر حملات شدید ایرانی‏ها بعد از آتش‌بس، خسارت‌های شدیدی دیده. حالا بگذریم از این که پل‏ها را هم زده‌اند. خیر کجا بود وسط این جنگ؟

و نیز: «از جواب یكباره سرباز جا خورد: كدام خانه؟ هر كس اخبار جنگ را دنبال كند می‏فهمد در این سه سال جنگ، فاو هزاران خمپاره و توپ و موشك خورده.

نفسی تازه كرد و گفت: آن‌جا دیگر سنگ روی سنگ نمانده. فكر كنم تصمیم دارند فاو را بگیرند. 

زن فهمید منظورش دشمن است. معترضانه گفت: بعد از ویرانی اشغالش می‏كنند؟!». 

توهین نکردن و دشمن نخواندن ایرانیان: در سرتاسر رمان هیچ کلمه یا صفت توهین‌آمیزی دربارۀ ایرانیان درگیر جنگ دیده نمی‌شود. به‌جز یک یا دو بار، آن هم ضمن نقل حرف‌های ام‌ قاسم، از کلمۀ دشمن برای توصیف ایرانیان استفاده نکرده؛ حتی در موارد گوناگونی به‌جای نام‌بردن از نیروهای ایرانی از ضمیر چسبان جمع استفاده می‌کند: «پاره‌آهن ترکش‌هایشان نباید در این‌جا بماند». (همان: 76) و نیز: «تسلیمشان نمی‏شویم. جایی را که خمپاره خورده پیدا می‌کنیم و تا جایی که بتوانیم درستش می‏کنیم». 

نوروز و توقف تبادل آتش: نوروز به‌عنوان یکی از آیین‌های باستانی ایرانیان بازتاب گسترده‌ای در فرهنگ و ادبیات کهن و نوین عرب‌ها داشته و دارد. (برای نمونه نک: طه، ندا، 1393: 240 _ 247) در رمان السبیلیات گفته شده که این سنت باستانی ایرانی تأثیر مثبتی بر جنگ ایران و عراق هم داشته است: «این روزها آتش‌بس و اوضاع آرامی داریم، ایرانی‌ها عادت دارند که به نوروز خیلی اهمیت و ارج نهند. دو هفته مانده به نوروز دست از جنگ می‌کشند». (اسماعیل فهد (2017): 60 _ 61) 

و نیز: «به خاطر نوروز همچنان خبری از گلوله‏های سرگردان نبود». 

البته ما نوروز بی‌جنگ نداشته‌ایم و احتمالاً نویسنده در اینجا به نوعی از فیلم کریسمس مبارک (2005) اقتباس کرده است که در آن سربازان فرانسوی و آلمانی به‌جای جنگیدن جشن آغاز سال نو را در زمستان 1914 در جبهه با دشمن به‌صورت مشترک برگزار می‌کنند. 

مقصر دانستن رژیم عراق در شروع جنگ: شاید مهم‌ترین صحنۀ این رمان در گفت‌وگویی است که بین اعضای خانوادۀ ام قاسم دربارۀ دلایل جنگ‌افروزی حزب بعث علیه ایران جریان دارد. در اینجا به‌صراحت، اقدام عراق در آغاز جنگ علیه ایران زیر سؤال می‌رود: «[ام ‌قاسم] یاد حرف‌های پسرش صالح، شش ماه بعد از آغاز جنگ افتاد: «نمی‌دانم حکمت و منطق جنگیدن ما علیه ایرانی‌ها چی بود؟!» در این لحظه پسر بزرگش قاسم با نگاهی تند و سرزنش‌گر به برادر می‌گوید: «مبادا این حرف را تکرار کنی!» صالح خندید و گفت: «اما من تو خونۀ خودمون این حرف رو زدم». قاسم پاسخ داد: «دیوار موش داره، موش هم گوش داره». (همان: 154) 

شهید خواندن بعضی از سربازان عراقی (و نه فرماندهان): نویسنده در جایی از زبان یکی از پرسنل ارتش عراق می‌نویسد: «حساب و کتاب جنگ با فرماندهان است و نظامی‏های مثل ما فقط باید چشم‌بسته اطاعت کنند». (همان: 62) این اشاره، دلیلی است بر اینکه بسیاری از مردم و نظامیان عراقی قلباً مایل به جنگ با ایران نبودند و تنها از سر اجبار و ترس با رژیم بعث صدام همراهی کردند. شاید نویسنده به‌همین دلیل است که در چندجا از بعضی کشتگان عراقی به‌عنوان شهید نام می‌برد. (برای نمونه نک: همان: 63_64، 73)


حسین سرمک 

و رمان «ما بعد الجحیم»

حسین سرمک، روانپزشک، نویسنده، ناقد و اندیشمند عراقی و از چهره‌های برجسته و تأثیرگذار در فرهنگ و ادبیات معاصر عراق است. او در سال 1956 در شهر دیوانیه عراق به دنیا آمد و در 27 دسامبر سال 2020 بر اثر بیماری و وخامت حال جسمانی در بغداد درگذشت. او در سال 1980 لیسانس پزشکی و جراحی عمومی را از دانشکدۀ پزشکی دانشگاه بغداد گرفت، و در سال 1990 از دانشگاه عین شمس قاهره، مدرک کارشناسی ارشد اعصاب و روانپزشکی را دریافت کرد. وی عضو اتحادیه ادبا و نویسندگان عراق و نیز انجمن عراقی بیماری‌های روانی بود، و در سال 2002 جایزۀ اتحادیۀ پزشکان (عراق) را برای تألیف کتاب المشكلات النفسیة لأسرى الحرب وعائلاتهم دریافت کرد. این نویسندۀ پرکار دارای آثار متعددی در حوزۀ تخصصی خود یعنی روان‌پزشکی، و نیز در حوزۀ مطالعات نقدی و ادبی و مطالعات فکری مرتبط با مسائل سیاسی بود. از تألیفات برجستۀ سرمک می‌توان به دانشنامه‌ای 31 جلدی دربارۀ جنایت‌های آمریکا در برابر ملّت‌های مختلف جهان اشاره کرد. وی همچنین سایت «الناقد العربی» را از سال 2009 راه‌اندازی کرد که نگاه عمیق و گسترده‌ای به مسائل ادبی و فرهنگ معاصر عراق و جهان عرب دارد. او با وجود مشغله‌های فراوان، تا پایان عمر به‌تنهایی بر این سایت نظارت داشت. بسیاری از ادیبان، شاعران و ناقدان عراقی و عرب از طریق این سایت فرصت پیدا کردند تا آثار خود را معرفی و منتشر کنند. این سایت، مرجع مهمی برای آگاهی از ادبیات و نقد ادبی در عراق و جهان عرب است. بی‌گمان، فقدان وی تأثیر دردناکی را بر محافل فرهنگی عراق برجای خواهد گذاشت. حسین سرمک حسن در سال 2015 نیز جایزۀ ابداع (= نوآوری و خلاقیت) را از بنیاد «المثقف» عراق دریافت کرد. 

بعــــضی از مـهـــم‌تریــــن آثــــار او عبارتند از: التحلیل النفسی لملحمة جلجامش، بغداد، 1999؛ التحلیل النفسی للأمثال الشعبیة العراقیة، بغـــداد، 2000؛ مــخیــرون بـــالشعـــور مسیرون باللاشعور (عن مهدی عیسى الصقر)، بغداد، 2002؛ التحلیل النفسی لأسطورة الإله القتیل (أسطورة نزول عشتار إلى العالم الأسفل)، بغداد، 2002؛ فؤاد التكرلی والجذر الأودیبی للموقف الوجودی، بغداد، 2002؛ میسلون هادی وأدب عصر المحنة، عمان، 2004؛ التحلیل النفسی لأدب المراسلات: بدر شاكر السیاب و غسان كنفانی انموذجاً، بغداد، 2006؛ اللعنة المباركة: جدل المقدس والمدنس فی الأدب الروائی عند وارد بدر السالم، دمشق، 2008؛ الركابی عرّاب اللاشعور الماكر (حول عبد الخالق الركابی)، بیروت، المؤسسة العربیة للدراسات والنشر، 2009؛ الثورة النوابیة: دراسة أسلوبیة فی الشعر العامی للمبدع «مظفر النواب»، دمشق _ دار الینابیع، 2010؛ الفردوس المشؤوم: دراسات فی منجز حكّاء المنافی: علی عبد العال، دمشق، دار الینابیع ،2010؛ روایة قرن الخراب العراقی العظیم (عن ذكرى محمد نادر)، دمشق، دار الینابیع، 2010؛ إشكالیات الحداثة فی شعر الرفض والرثاء: یحیى السماوی أنموذجا، دمشق، دار الینابیع، 2010؛ بین حكیم الیمامة و حكیم المعرة: رحلة فی النفس والكون والحیاة، تحلیل رسائل الشیخ عبد العزیز التویجری إلى أبی العلاء المعری، دمشق: دار التكوین، 2012؛ النای یبكی أمّه القصبة (عن جوزف حرب)، دمشق، دار أمل الجدیدة، 2012؛ ثلاثیة الأرواح الضائعة: دراسات فی ثلاثیة شیكاغو للروائی محمود سعید، دمشق، دار ضفاف، الشارقة/ بغداد، 2013؛ جمالیات السرد الضاری: دراسات فی الأدب الروائی للروائیة هیفاء بیطار، دمشق: دار تموز، 2014؛ المُرشد فی مرض الصرع (ترجمة)، بغداد، دار الشؤون الثقافیة، 1988؛ المشكلات النفسیة لأسرى الحرب وعـــائلاتهم، القــــاهرة، دار مـــدبولــی، 1995؛ المُـــرشد النــفسی فــی رعــایة المعاقین، بغداد، مكتب زیاد للطباعة والنشر، 1998؛ أمراض الأشخاص المهمین جدا، بغداد، دار الشؤون الثقافیة، 2004؛ موسوعة تاریخ الطب (ثلاثة أجزاء) _ ترجمة، بغداد، دار الشؤون الثقافیة، 2005_2006؛ فاجعة تعذیب الأسرى العراقیین فی أبی غریب (دراسة فی سیكولوجیة الشخصیة الأمریكیة)، بغداد، 2006؛ موسوعة النمو النفسی للإنسان من الرحم حتى سن الثامنة عشرة، دمشق، دار تموز، 2013؛ موسوعة الأخلاق الطبّیة والسلوك المهنی للأطباء، دمشق، دار تموز، 2013؛ العائلة والكوارث، دمشق، دار تموز، 2013؛ الإزدواجیة المُسقطة (محاولة فی تحلیل شخصیة الدكتور علی الوردی)، (مشاركة مع الأستاذ سلام الشماع)، دمشق، دار الینابیع، 2012؛ علی الوردی عدوّ السلاطین ووعّاظهم، الشارقۀ، بغداد، دار ضفاف، 2013.


رمان «ما بعد الجحیم» 

رمان ما بعد الجحیم نوشتۀ حسین سرمک حسن یکی از بهترین رمان‌های عراقی و عربی مربوط به جنگ هشت‌سالۀ ایران و عراق است. از دلایل اصلی موفقیت این رمان _ در کنار شهرت و تسلط نویسنده در حوزۀ نقد و داستان‌نویسی _ حضور مستقیم او در جبهۀ جنگ با ایران، تخصص در روانکاوی، روان‌پزشکی و اندیشه‌های فلسفی او در باب جنگ و صلح است. تلفیق ادبیات با روان‌پزشکی موجب شد تا نویسنده با دقت و ژرف‌بینی خاصی به اعماق شخصیت‌های روان‌پریش رمان خود ورود کند و تأثیرات ناگوار جنگ ایران و عراق را بر روح و روان آنان بکاود. از دیدگاه وی، جنگ همان دوزخ است و تأثیرات و پیامدهایی که از رهگذر جنگ بر انسان‌های جنگ‌زده برجا می‌ماند همان پسادوزخ است. ما بعد الجحیم اساساً رمانی ضد جنگ است که گرایش‌های انسان‌دوستانه دارد و طرفدار عدالت ، زندگی و صلح است. در این رمان، برنده و بازنده معنا ندارد و هر دو گروهِ درگیر جنگ، قربانی آن هستند. از این‌رو، رمان سرمک دقیقاً برخلاف رمان‌ها و داستان‌های قادسیۀ صدام است که به ستایش ارزش‌های جنگ علیه ایران، مرگ و وطن‌پرستی مزورانه می‌پردازد و از بیان رنج‌ها و دردهای انسان‌های جنگ‌زده دور است. این رمان در سال 2008 م در دمشق (اتحاد الکتاب العرب، 158 صفحه) منتشر شد. شخصیت‌های اصلی این رمان محدود هستند و به آن‌ها آزادی گفت‌وگو و اندیشیدن داده شده است؛ نویسنده نه تنها سلطۀ خود را بر آن‌ها تحمیل نکرده بلکه از سلطۀ راوی نیز کاسته و او را واداشته که به روشنگری و تبیین بپردازد و تنها نظاره‌گر رویدادها نباشد. نویسنده در آغاز رمان اشاره دارد که این داستان برگرفته از واقعیت است و در متن روایی _ با وجود کاربست شیوه‌های نوین روایی _ از روش واقع‌گرایانه و رمانتیستی استفاده کرده است.

رمان ما بعد الجحیم از شاهکارهای ادبیات جنگ و ضد جنگ در عراق و جهان عرب محسوب می‌شود. تعدد راویان چیزی را که نویسنده در نظر داشته بازتاب می‌دهد: تحلیل دقیق روان انسان عراقی و ارتباط آن با واقعیت های بیرونی. بنابراین راوی، شخصیت‌ها را بدون مبالغه‌های ابَرقهرمانانه مورد بررسی قرار داده است؛ به آنان اندازۀ طبیعی‌شان را بخشیده و در روایت‌های «شامل» یا «صدیقه» تصویری راستین از ماهیت و سرشت انسان عراقی و آنچه در آن دوران بر سر این خانوادۀ عراقی آمده نشان داده است. صدیقه نمونۀ یک زن عراقی است که نویسنده، ابعاد روحی و روانی وی را به تصویر می‌کشد و صبر و تحمل و مبارزۀ او را برای حفظ خانواده از درون و بیرون به نمایش می‌گذارد. «شامل» نمایندۀ طبقۀ روشنفکران است و «سلّام»، نمایندۀ طبقۀ بورژوا یا اشرافی عراق (اگر این تعبیر روا باشد)، همان طبقه‌ای که با امتداد اتفاقات در عراق منقرض شدند: «سلّام، چرا از سیاست نفرت داری؟! 

چرا باید دوستش داشته باشم؟! به‌خاطر ویرانی‌ای که گرفتارش شده‌ایم، یا به‌خاطر پدرم که سال 1958 پوستش را با کشیدنش بر روی زمین کندند و یا به‌خاطر دایی‌ام که در سال 1963 اعدامش کردند و مرگشان مادرم را ویران کرد؟! (سرمک: 40)

راوی، طبیعت و سرشت فرد و خانوادۀ عراقی را از رهگذر یک نمونۀ کوچک یعنی شامل و خانواده‌اش معرفی می‌کند. نویسنده به عمد، او را از طبقۀ روشنفکران قرار داده و جامعه‌ای هم که با آن تعامل دارد جامعه‌ای روشنفکر است. «شامل» شخصیتی است که نیمی از وجود گمگشتۀ خود را در «سلّام» می‌یابد بنابراین هنگامی که سلّام ناپدید می‌شود زندگی شخصی و خانوادگی او تحت تأثیر قرار می‌گیرد، اما وقتی خبر می‌رسد که می‌تواند او را بیابد با خود آشتی می‌کند و از بحران‌های روحی خویش رها می‌شود. سلّام برای شامل پرتوی از زندگی و تصویر فرهنگی است که آرزو داشت در کشور و جامعه‌اش علیه توحش و بربریت حاکم بر جهان محقق شود؛ بُعد روحی و روانی‌ای که در جهان پیرامون وی ناپدید شده و او آرزوی تحققش را دارد. نویسنده حقیقت انسان عراقی را در دوستی خالصانه، ایثارگرانه و بدون منفعت آشکار می‌کند، موضوعی که در دیگر ملّت‌ها کمتر به‌چشم می‌خورد. نیمۀ دیگر شامل همان خانه، همسر و فرزندان او هستند و نیز واقعیت‌های زندگی و وظایفی که بر عهده دارد. بنابراین زمانی که او نیمۀ اول خویش را _ که بدو زیبایی، عشق و خیال می‌بخشید _ از دست می‌دهد توازنش برهم خورده، زندگی‌اش مختل می‌گردد. دیگر رؤیایی برایش وجود ندارد. چیزی جز ویرانی و نابودی نیست. از این‌رو بر خلاف سرشت خود حرکت می‌کند: «با رفتن سلام، تکه‌ای بزرگ از وجود او جدا شد؛ او لنگ و زمین‌گیر و بیچاره و خاکستر گشت». (العبیدی، 2015) 

سرمک رمان را به سربازانی هدیه کرده که در نبرد «ام قصر» از عراق دفاع کردند، زمانی که نیروهای اشغالگر آمریکایی وارد خاک عراق شده بودند. از این‌رو به دفاع از وطن باور تمام دارد اما از برافروختن آتش جنگ نفرت دارد. سرمک با قدرت تمام به عرصۀ مسائل مربوط به اختلالات روحی و روانی جنگ‌زدگان و قربانیان جنگ ورود کرده و تمام تخصص پزشکی و علمی خود را پیش روی خواننده گذاشته تا رمانی را بیافریند که به آثار منفی آنچه به‌اصطلاح «پسااختلال» نامیده و گریبانگیر سربازان میادین جنگ می‌شود، بپردازد. «این رمان برای ستایش از جنگ نیست، فریادی است طنین‌افکن و بلند بر سر بانیان جنگ! این فریاد را پزشکی نویسنده سر می‌دهد که دست به دامن صلح و سازش شده تا مانعی بر سر راه جنگ‌های هولناک برپا کند». (همان) 

او در ادامۀ صفحۀ اهدا، به سخنی از جیری میریک نویسندۀ جیکی استناد می‌کند: «آتش جنگ برافروخته شد، و این معنای خاصی ندارد، چرا که ما جملگی در آن خواهیم سوخت و همۀ ما به‌خوبی می‌دانیم معنای واژۀ جنگ چیست. تمام آن کلمه‌ای سه حرفی است ولی اصلاً واژۀ مناسبی برای بیان مفهوم جنگ نیست، زیرا کلمه‌ای به‌شدت سست و بی‌مایه است. شایسته بود واژه‌ای باشد ویرانگر و عذاب‌آور، که از زوایای آن دود باروت متصاعد شود. این واژه باید خشک‌کنندۀ خون در رگ‌ها می‌بود. گرچه این کلمه _ جنگ _ در قیاس با ماهیت آن هیچ خواهد بود». (سرمک: 5) 

ســــــرمک در رمـــان خویش دیـــدگاه‌هـــای فکـــری و موضع‌گیری‌های فلسفی خود دربارۀ مسائل هستی را با بُعد انسانی وجهان‌شمول آن بیان می‌کند. این اثر در واقع، بیانگر واقعیت‌های تراژیک عراق در طی چندین دهه و فریاد اعتراضی علیه جنگ‌ها و تبعات ناگوار آن است؛ جنگ‌هایی خونین که میلیون‌ها عراقی قربانی آن شدند. این رمان بیانگر موضع‌گیری شجاعانه و بی‌باک حسین سرمک در قبال رویدادهای حاکم بر عراق است. موضع‌گیری‌هایی که یکی از مهم‌ترین عناصر موفقیت نویسنده و عینیت‌گرایی و اخلاص وی نسبت به هنر و وجدان خویش است که هرگز روی آن‌ها معامله نکرد.

ابزارهای فنی به‌کار رفته در این رمانِ بی‌تکلف و روان، آن را به رمانی موفق تبدیل کرده است که جنگ را برنمی‌تابد و عوارض ویرانگر آن را بر روح و روان رزمندگان و مردم غیر نظامی برمی‌شمارد. نویسنده، خود در جنگ ایران و عراق حضور داشته و این تجربۀ دشوار و تلخ را از سر گذرانده است: «من مجنونم و در «مجنون» می‌جنگم و با زنی مجنون سروکله می‌زنم ، پدرِ پسری مجنونم و در جهانی مجنون زندگی می‌کنم.... مجنون مجنون». (همان: 57) 

ما بعد الجحیم رمانی انسان‌دوستانه و از نظر ایدئولوژیکی، بی‌طرف است که در پناهگاه‌ها و سنگرها نوشته شده است زیرا نویسندۀ آن، خود در جنگ با ایران به‌اجبار حضور داشته است: «میان پاهای ما و زیر پتوهایمان موش‌های صحرایی در اندازۀ گربه می‌خوابیدند و مارهای افعی از سوراخ‌های سقف‌های حلبی که با کیسه‌های خاک پوشیده شده بود از فراز سرمان آویزان می‌شدند؛ همان جاهایی که از ترس شکارشدن یا پرهیز از باران شدید و سرمای گزنده جلوی در ورودی‌اش ادرار می‌کردیم و معمولاً با لباس‌های نظامی خود می‌خفتیم و بوی جوراب‌های نظامی ما هوای پناهگاه را مسموم کرده و ما را دچار تهوع و سرگیجه می‌کرد». (همان: 36) 


بازنمایی ایرانیان در رمان «ما بعد الجحیم» 

در همان فصل اول رمان (همچون رمان قبل) متوجه می‌شویم که تنها برادرزن «شامل» (قهرمان داستان) شهید شده است (حضور غیر مستقیم دیگری ایرانی). خودش با اینکه بعد از 47 روز مرگبار به مرخصی آمده حتی در بستر زناشویی نمی‌تواند از فضای مرگبار جبهه و کابوس مرگ هم‌رزمانش خلاصی شود، از این‌رو، در آغوش همسرش گریه سرمی‌دهد. 

توصیف قدرت جنگی دشمن ایرانی و پاتک‌های طراحی شدۀ آنان: «ستونی از دود هولناک که نفس‌ها را بند می‌آورد و چشمانمان را می‌سوزاند ما را دربرگرفت. از لابه‌لای ستون‌های خفه‌کنندۀ دود، طلایۀ سپاه دشمن را می‌دیدیم که به‌سرعت به سوی ما حرکت می‌کنند و سرنیزه‌های تفنگ‌هایشان از شدت انتقام زهرآگین می‌درخشد. پراکنده شدیم. بعضی گریختند و برخی عقب‌نشینی کردند و دشمن با نیروهای بسیار زیاد خود در مواضع ما مستقر شد. سپس پاتکی شدید آغاز شد: تانک‌ها، زره‌پوش‌ها و هواپیماها و گلوله‌باران توپخانه‌ای. معلوم شد که این تله از پیش طراحی شده و بی نقص است». (سرمک: 13)

و نیز: «پس از یک سلسله جنگ‌های ویرانگر که مدت شش سال با فراز و نشیب ادامه یافت و توپخانه‌ها و هواپیماهای جنگی با هزاران بمب مرگبار _ که سینۀ زمین را هم می‌درید _ مقدمات آن را فراهم کرده بود. ما برای درهم شکستن دشمنی که تلاش داشت تا مسافتی زیاد در خاک ما نفوذ کند به‌راه افتادیم. پس از این درگیری‌ها زمین ممنوعۀ جدیدی میان ما و دشمن شکل گرفت؛ زمینی که به معنای واقعی کلمه ممنوعه بود. به محض آن‌که تحرک کوچکی از افراد دشمن را رصد می‌کردیم صدها گلولۀ توپخانه و خمپاره‌انداز بر سر ما فرود می‌آمد. برای یک آن هم تردید ندارم که هر وجبی از این مساحت کوچک از زمین لااقل طعم یک خمپاره را چشیده و آثار عمیق آن را در خود دارد». (سرمک: 43)

کشته‌های بی‌شمار طرفین جنگ در جزیرۀ مجنون و ارتزاق سگ‌ها از آن‌ها: سرمک در صحنه‌ای بسیار تأثیرگذار و دردناک که به صحنه‌ای سینمایی شبیه است می‌گوید: «در زمستان نمناک هورها که بر اثر بیشه‌های انبوه نی خفقان‌آور می‌نمود آفتابی این‌چنین گزنده ندیده بودیم. آفتاب انتقام می‌گرفت و به بدن‌های عریان و بی‌عفت و حیای صدها جنازۀ شناور بر روی سطح لجن‌زار می‌خندید. جنازه‌هایی بادکرده که کاملاً مسلح بودند. کلاه‌خودها آویزان بر گردن‌هایشان، و پوتین‌ها در لابه‌لای گنداب‌های متعفن و کم‌عمق فرورفته بود. جنازه‌هایی سردار و بی‌سر. جنازه‌هایی افتاده بر روی چهره‌هایشان که نغمۀ پشیمانی سرمی‌دادند و جنازه‌هایی که بر پشت خود افتاده، خدا را سرزنش می‌کردند. جنازه‌هایی که به پایان تلخ و غیرمنتظرۀ خود می‌خندیدند و برخی دیگر لب‌هایشان را برچیدند در حالی‌که مشتشان بر سرنیزه خشک شده وآمادۀ دور بعدی مبارزه بودند. جنازه... جنازه... جنازه‌هایی از هر دو طرف نبرد. بعد از این نبرد که در جزیرۀ مجنون رخ داد در عراق حکایت صیادی سر زبان‌ها گشت که وقتی ماهی را صید کرده بود در شکمش دو انگشت انسان یافته بود!! یکی انگشتِ حلقه به همراه انگشتر طلایی‌اش. معشوقۀ این اقبال بلند که بود؟ همسر یا نامزد؟ همسری به همراه فرزند یا بدون فرزندان؟ فرزندانی که عموهایی دارند مثل عموهای فرزندان من؟» (سرمک: 13_14) 

و نیز: «روحش از منظرۀ جنازه‌های پوسیده و بدن‌های سوخته و مرگ و ویرانی حاکم در جبهه زنگار بسته بود. جنگ نبود، جنون بود و روز رستاخیز. چهل و هفت روز جنون خونین. اگر این راننده، مرد بود و به جبهه می‌آمد و شاهد ماجرا بود به خدا قسم شلوارش را خیس می کرد». (سرمک: 12)

و نیز: «من تفنگم را برداشتم و بی‌سروصدا در آب‌های راکد و بدبوی نیزارها و باتلاق‌ها که ده‌ها جنازه روی آن شناور بودند فرورفتم. به هر زحمتی بود خود را از درهم تنیدگی ساقه‌های متراکم نی نجات دادم. ناگهان حرکت عجیبی را در نزدیکی خودم حس کردم. به آرامی ساقه‌های نی را کنار زدم و تفنگم را به پشت سرباز نظامی دشمن _ که صدای پاشیدن ادرارش بر روی سطح آب صدای حرکت مرا قدری کاهش می‌داد _ نشانه رفتم. بین لولۀ تفنگم و قامت ایستادۀ پیش رویم یک جهان بزرگ و کامل گسترده بود: روزگارانی سرشار از خاطره‌ها، نگرانی‌ها و ترس و احتیاط.... به دلیل انبوهی و تراکم نی‌ها فقط بخش کوچکی از پشت او نمایان بود. احساس کردم کشتن او کاری بزدلانه است که حتی سگ‌ها هم از انجام آن پرهیز دارند. نمی‌دانم چگونه در آن لحظه چهرۀ پرخیر و برکت مادرم در نظرم آمد که می‌گفت: عجله نکن! این آدم هم مثل تو مادری دارد که چشم انتظار اوست. در همان لحظه‌ای که دستم را دراز کردم تا خیال مادرم را با مهربانی از سر راهم کنار بزنم سربازی که پشتش به من بود نیم‌نگاهی کرد و گلوله‌ای شلیک نمود که به پایم برخورد کرد. در آن لجن‌زار بر پشتم افتادم. و چون سرباز از میان دسته‌های نی راهی گشود و به من نزدیک شد تا تیر خلاص را شلیک کند من با دردمندی لبخندی زدم چرا که او فرمانده گروهان ما بود». (سرمک: 38_39) 

جنگ ایران و عراق آن‌قدر کشته برجای نهاده که حتی عادات و رفتار حیوانات درنده را نیز تغییر داده است: «جنازه... جنازه... جنازه... سگ‌هایی که عادت داشتند از شهر سرازیر شوند و قبل از هر جنگ در خطوط پشت جبهه تجمع کنند اینک با چالاکی و شور و نشاط به بیشه‌های نی راه یافته‌اند». (سرمک: 14) 

آســیب‌های روانــی جنـــــگ با دیـــگریِ ایــرانی: در روانشناسی، تروما (trauma) به تأثیر منفی و بد یک حادثه بر فرد اطلاق می‌شود. «تروما زمانی حاصل می‌شود که سیستم روانی انسان در معرض یـک شرایط یا عـامــل شـدیداً تأثیرگذار قرار می‌گیرد به‌نحوی که توان آدمی را بر تعامل طبیعی با آن حادثـه مخــتل می‌ســازد. واکنش‌های مستقیم در قبال این اختلال روانی، واقع‌گریزی ((dissociatio، یا انکار ((denial و یا تلاش برای تظاهر به فراموشی حادثه از طریق روی‌آوردن به مشروبات الکلی و دیگر وسایل گریز از واقعیت است». (غیاث منهل: النكبة النفسیة فی روایة «ما بعد الجحیم» لحسین سرمك حسن). در رمان ما بعد الجحیم تمام این واکنش‌ها را به روشنی می‌توان دید و در واقع، تأثیرات ناشایست جنگ با دیگری ایرانی بر روح و روان قهرمان رمان (شامل) و همسر و فرزند و هم‌رزمانش پیداست، مثلاً آنجا که به دلیل افسردگی ناشی از کشته‌شدن دوست شاعر و بسیار محبوبش سَلّام، و مردود شدن پسرش احمد در امتحانات، حتی حاضر نیست مرخصی‌های پایان دورۀ خود را در کنار خانواده‌اش باشد. او بی‌وقفه اشک می‌ریزد و عصبی و بی‌خواب است و مرگ دوستش را باور نمی‌کند؛ اگر هم به مرخصی می‌آید شب‌ها را تا صبح در مستی می‌گذراند؛ وقتی دل و رودۀ گوسفند قربانی‌شده را در حیاط خانه‌اش می‌بیند به یاد دل و رودۀ هم‌رزمان کشته‌شده‌اش در جبهه می‌افتد بنابراین قصاب بیچاره را از خانه‌اش بیرون می‌کند. همچنین کابوس آن سگ سیاهی که از دل و رودۀ کشتگان جنگ می‌خورد لحظه‌ای «شامل» را رها نمی‌کند، با این‌که همواره از یادآوری آن گریزان است. در اینجاست که عنان از دست می‌دهد و حاکمان کشورش را به سگ تشبیه می‌کند: «دوست مرا سگ خورد. سگی سیاه، دل و رودۀ او را پیش چشم من فروبلعید و من نتوانستم کاری انجام دهم. سگ از انسان قوی‌تر است. اکنون سگ‌ها بر سرنوشت ما حکم می‌رانند و ما نمی‌توانیم هیچ‌کاری کنیم». (سرمک: 37) 

فضای مرگ و گلوله، دود، آتش و خون در این رمان، ایدۀ «دوزخ بودن جنگ» را به‌خوبی باورپذیر می‌کند. فضای کلی آن را هاله‌ای از وحشت و بدبینی فراگرفته که حتی بر خلوت‌های عاشقانۀ شخصیت‌ها یا دیدارهای دوستانه و محبت‌آمیز آنان با یکدیگر نیز سایه افکنده و خوابشان را پریشان کرده است: «میدان‌های جنگ عرصۀ مرگ، ویرانی، اعضای پاره‌پاره شده و اجساد در حال تجزیه است. مهم‌ترین چیزی که این بیماری را متمایز می‌کند آن است که تصاویر و افکار مربوط به سانحه و خاطرات آن بارها و بارها، علی‌رغم میل و ارادۀ بیمار، به ذهن و فکر او راه می‌یابد و زندگی را بر وی تیره و تار می‌کند. خوابش پریشان و مختل می‌شود و به بی‌خوابی مبتلا می‌گردد و عصبی و خشن می‌شود. فکرش را بکن آقا شامل، وقتی قتلی در یکی از محله‌ها و مناطق آمریکا اتفاق می‌افتد سربازان پیشین جنگ با ویتنام در رتبۀ دوم مظنونان هستند. چند سال از این جنگ گذشته اما هنوز هم سربازان این جنگ خیلی خشن هســتند. وقتی سربــاز و مبارز می‌خوابد کابوس‌هایی مربوط به آن پیشامد تلخ سراغش می‌آید. گاهی هم بیمار از این‌که خود زنده است و دیگران مرده‌اند یا کشته شده‌اند احساس گناه می‌کند، و یا احساس گناه می‌کند چون برای نجات همکاران و هم‌رزمانش می‌توانسته رفتارها و کارهایی انجام دهد اما انجام نداده است. سرباز احساس می‌کند با خانواده و محیطش بیگانه است. حتی با خودش هم بیگانه است. بیمار می‌کوشد از طریق مصرف قرص‌های مخدر و خواب‌آور و نوشیدن الکل حافظۀ خود را پاک کند. آیا می‌دانی چه تعداد از سربازان آمریکایی جنگ ویتنام به الکل و دارو اعتیاد پیدا کرده‌اند؟ بیش از نیم میلیون... جنگ، تفریح و گردشگری یا یک سفر توریستی نیست که آن را از سرودها و شعارها و ترنم عشق وطن آکنده کنیم. بله افتخار هست؛ اما جنگ در اصل، مرگ و ویرانی و مادران داغدیده و بچه‌های یتیم است. به‌خاطر داشته باش که این ویرانی، پیروز و شکست خورده هر دو را شامل می‌شود. جنگ داخلی لبنان که می‌گویند همه در آن زیان کردند بیش از سیصد هزار زخمی و معلول برجای نهاد». (سرمک: 70) 

جهاد مقدس! علیه دیگری ایرانی: در قادسیۀ صدام بارها ضمن مقصر دانستن ایران برای شعله‌ور کردن آتش جنگ بین دو کشور، وانمود کرده‌اند که هدف ارتش عراق از جنگ با ایران، دفاع مقدس از وطن بوده است. در رمان ما بعد الجحیم نیز از نگاه همسر کم‌اطلاع و خانه‌دارِ شامل _ که تحت تأثیر این القائات نادرست است _ چنین می‌خوانیم: «ابواحمد، تو در راه ما جهاد می‌کنی. تو از ما و خانواده‌مان وقتی که خوابیم حمایت می‌کنی. این کار در نزد خدا خیلی بزرگ است. بگو: ای بسا که چیزی را خوش ندارید حال آن‌که خیر شما در آن است. و ای بسا چیزی 

را دوست داشته باشید اما برای شما بد و ناپسند باشد.... الهی بمیرم و نبینم که به جنگ نرفته‌ای و از ترس دژبان ارتش و هم‌رزمانت مخفی شده‌ای و تو را ترسو بخوانند. تو ابواحمدی، تاج سر و خدای غیرت. تو شیر منی. پسرمان با افتخار تعریف تو را پیش دوستانش می‌کند.... فقط از فرار نگو، ابواحمد، هر چیز جز فرار، که مرگ از آن آسان‌تر و مهربان‌تر است. می‌خواهی عمرت را این‌گونه پایان ببخشی؟! 

منظوری نداشتم صدیقه. منظوری نداشتم. من همه‌چیز را می‌شناسم: وطن، خانواده، تعصب، خدا، مقدسات، اعتبار و نیکنامی، اما من خسته شده‌ام. صدیقه، من خسته شده‌ام.. به‌خدا خسته شده‌ام... موضوع یکی دو سال هم نیست». (سرمک: 80_81)

سگ به نظامیان دیگری‌کُش عراقی شرف دارد: نویسنده در جایی تأثیرپذیری معکوس خود را از قانون «تنازع بقا»ی داروین می‌نمایاند و سگان درنده را از نظامیان دیگری‌کُش عراقی برتر می‌داند: «چه کسی گفته آدمی‌زاد عاقل است؟ حیوان شاید عقل داشته باشد. حیوان منطق و قواعدی دارد. اما انسان، نه! حداقل حیوان هم‌نوع خود را نمی‌کشد... اما از ما می‌خواهند که از مرگ سرباز دشمن مطمئن شویم زیرا اگر او را نکشید، کشته می‌شوید. نظامی‌گری یعنی هنر از پای درآوردن دشمن، پیش از آن‌که او تو را بکشد. بقا از آن چابک‌تر است. داروین بیچاره معتقد بود که «بقا از آن شایسته‌تر است». بقا از آن کسی است که سریع‌تر می‌کشد و حتی خبیث‌تر و خونریزتر است. سگ همان‌طور که به‌لحاظ علمی گفته‌اند سگی را که کمتر از شش ماه دارد گاز نمی‌گیرد. کاری که ما در نبرد آخر کردیم حتی سگ‌ها هم نکرده‌اند. (همان: 12) 


زید عمران و رمان «57»

رمان 57 (176 صفحه) در سال 2019 در دارالحلاج منتشر شد. زید عمران نویسندۀ اثر در سال 1991 عراق و به گفتۀ خویش «مادرش بصره» را بدرود گفت. اولین رمانش قریة الصبیر را در بصره نوشت. سپس در دانمارک رحل اقامت افکند تا رمان‌هایی با صبغۀ غربت و دوری از وطن بنویسد که آخرین آن رمان 57 است. او رمان‌های دیگری نیز دارد مثل: دكة مكة، قریة الصبیر، ضریح النبی العاشق، العابرة، عمى ألوان، أهل التراب، و الأخرس. با وجود عشق بی‌انتهایش به بصره، «غربت به او چیزهای بسیاری بخشید. غربت او را واداشت تا خودش را دوباره کشف کند و به بازنگری در باورها، اندیشه‌ها و اخلاقش سوق دهد. لذا او با وجود به‌کارگیری زبان عربی، به شیوه‌ای شبیه اروپایی‌ها می نویسد». (زید عمران: الرواییة العراقیة هی الرائدة عربیاً) 

نویسنده در رمان 57 ، زخم‌هایی را باز می‌کند که از سی سال پیش بر جای مانده است، زیرا او دریچه‌ای را گشوده که از جنگ ایران و عراق در دهۀ هشتاد قرن گذشته شروع و تا امروز ادامه دارد. این رمان تصویری گویا از تلاش‌های عاشقانه‌ای است که با آغاز جنگ ناکام می‌ماند، همچنین تصویری به‌دست می‌دهد از سربازانی که با دست و پای بریده از جبهه‌ها بازگشته‌اند و دل‌هایی که از دوری و جدایی، پاره‌پاره شده‌اند. سبک و زبان این رمان نمادین است و زید عمران به این سبک و زبان مشهور است. مشخصۀ رمان، گذارهای روایی بین گذشته و حال و توزیع هنرمندانۀ جریان زمان در آن است. 

اما وجه تسمیۀ رمان به 57 آن است که «محسن» سرباز عراقی و از قهرمانان داستان، چند روز گرسنه و تشنه در گودالی کنار هم‌رزمان به‌خاک افتاده‌اش گرفتار شده بود. در لحظه‌ای از شب به خواب می‌رود و در خواب می‌بیند که قلبش سیبل تیراندازی شده و 57 گلوله به آن اصابت کرده است. او در خواب با صدای بلند فریاد برمی‌آورد: «برای همین یک قلبی که داشتم یک گلوله نیز کفایت می‌کرد». (عمران، 2019: 59) همچنین در جایی دیگر آمده که این سرباز 57 ساعت در گودال مرگ بدون غذا و بی‌هیچ حرکتی گرفتار آمده بود و از ترس تک‌تیرانداز عراقی _ ایرانی بیرون نمی‌آمد. (همان: 65)


تصویر سربازان و شخصیت‌های ایرانی در رمان 57

دخالت در اوضاع سیاسی عراق با حمایت از یک کاندیدای خاص: آغاز رمان سال 2003 میلادی (سقوط صدام) است که با ورود جوانی عراقی، باهوش و زیبا از تهران به بصره به مقصد بغداد همراه است تا بساط قدرت و سلطۀ خود را در عراق بگستراند. او «سید عمادالدین» نام دارد و مردی زن‌باره است. سرگرد مؤمنی مشاور و محافظ اصلی او، وی را کودکی نازپرورده می‌داند که نقش و تاریخ مصرف مشخصی دارد و قابل اعتماد و اتکا نیست. (عمران، 2019: 14و 15) 

ورود این فرد به بغداد و دخالت عربستان و آمریکا و کشورهای همسایه در عراق حکایت از گستردگی بحران در این کشور و سهم‌خواهی این کشورها دارد. او در ادامه از صحنه داستان کنار می‌رود اما فرماندۀ محافظانش که تک‌تیراندازی ماهر و جنایتکار به نام «سعید» است سفیر عراق در انگلستان می‌شود. 

استهزای واژۀ دشمن و دعوت به منطق و استدلال: برای مثال از زبان محسن سرباز عراقی و قهرمان اصلی رمان چنین می‌خوانیم: «اگر جنگ پایان یابد و خدای ناکرده نجات بیابم حتماً خودکشی خواهم کرد. چگونه با این مسخی که بدان مبتلا شده‌ام می‌توانم سر کنم؟! چگونه می‌توانم با این همه زشتی که مرتکب شده‌ام زندگی کنم؟؟! سربازان بسیاری از دشمن را کشتم. واژۀ دشمن مرا به خنده می‌اندازد. چگونه کسی که حتی نامش را نمی‌دانی دشمن توست؟! ..... جنگ همین است: هرجا که منطق می‌میرد. اگر منطق و اندیشه بمیرد چه چیزی در ما زنده می‌ماند؟! .... محبوبم، پس از مرگ منطق و استدلال، اتفاقات بسیاری افتاد که نمی‌دانم چگونه برایت توصیفشان کنم؟! به‌عنوان نمونه برخی (سربازان عراقی) دست‌ها و پاهای خود را بریدند تا از جنگ (با ایرانیان) بپرهیزند. گویا راه رهایی از این شر را در انجام شر بزرگتری می‌دانستند». (همان: 32 و 33)

سرایت نفرت از دیگریِ عراقی به خود: نویسنده، در صحنه‌ای نحوۀ محاصره و کشته شدن چند سرباز عراقی را در سال 1988 به‌تصویر کشیده است. در اینجا سعید تک‌تیرانداز عراقیِ اسیرشده توسط ایران و آموزش‌دیده توسط سرگرد مؤمنی از کسانی است که پدر نظامی‌اش را صدام اعدام کرده بود. این تک‌تیرانداز هم‌اینک که در سپاه ایرانیان است پر از کینه و نفرت نسبت به نظامیان عراقی و عاشق شکار هموطنان خود است: «دیدمشان. هفت نفر بودند. در یک روز، شش نفرشان را کشتم. به بالای تپه‌ای رفته بودم و مواضع آنان برایم کاملاً نمایان بود. همگی در گودال کوچکی محاصره شده بودند و نمی‌توانستند بگریزند. توپخانۀ ما همۀ کمک‌ها و امدادها را از ایشان قطع و راه گریز را ویران کرده بود. توپخانۀ آنان هم به‌نوبۀ خود، باقیماندۀ زمین را سوزانده و ویران کرده بود. این دومین روز متوالی بود که من بیهوده می‌کوشیدم تا با تفنگ دوربین‌دار خود آن یک سرباز را هم شکار کنم. چهل و هشت ساعت تمام بود که وی همچون سگی گر، تک و تنها در آن کنجِ مرده و پنهان از چشم تفنگ دوربین‌دارم نشسته بود. عاشق این بارانی هستم که او را خیس می‌کند. دوست دارم که او تنها با گلولۀ من بمیرد... دوربین تفنگ را روی آن شش جنازه‌ای زوم کن که آن ملعون به شکل یک دیوار مرتب کرده و پشت آن‌ها پنهان شده. دفترش را می‌بینم که در آن می‌نویسد. او با دست چپش می‌نویسد. دفترش را به‌راحتی می‌توانم هدف بگیرم اما می‌خواهم که احساس امنیت دروغینی به او دست دهد و از جایش حرکت کند... کاش کمی جابه‌جا شود... فقط کمی... همۀ سنگرهای دشمن را رها کرده‌ام و تنها هم و غم من شده این سرباز. فکر می‌کنم تمام جنگ در گرو کشتن او است». (همان: 63) 

نقض حقوق اسیران و پناه‌جویان عراقی: در رمان 57 از زبان «سعید» همان تک‌تیرانداز عراقی نام‌برده، ایرانیان به بدرفتاری با اسرای جنگی و حتی قتل آنان متهم شده‌اند. نویسنده به احتمال زیاد در چنین صحنه‌هایی که در رمان کم نیستند تحت تأثیر کتاب‌هایی مثل انتهاکات ایران لحقوق الأسری العراقیین فی الحرب العراقیة اثر نزار السامرائی و همفکران او است. در رمان آمده است: «با اولین حملۀ ایرانی‌ها به یگانمان من اسیر شدم. آن زمان زخمی بودم اما وقتی دیدم که شماها سربازان زخمی را می‌کشید زخمی بودن خودم را پنهان کردم.

بهمن: باور کن این به نفع آنان است. چون ما تیم پزشکی‌ای برای انتقال اسیران زخمی نداریم». (همان: 66) 

سعید در ادامه می‌گوید: «ما را همچون گوسفند به مدرسه‌ای مخروبه بردند و برای بازجویی تحویل یک روحانی دادند. او از نام و مذهبم پرسید. نامم را صادقانه بدو گفتم اما مذهبم را انکار کردم و به دروغ وانمود کردم که مذهب شیعی دارم زیرا باور داشتم که اگر بر مذهب آن روحانی باشم او با من مهربانی و مدارا خواهد کرد. لیکن وی بر من برآشفت و مرا به خیانت به مذهبم و ایستادن در کنار دشمنان متهم کرد. سپس آخرین سؤالش را از من پرسید: چرا با ما می‌جنگی؟ من که نمی‌خواستم تمام بازی را باخته باشم پاسخی دادم که خوشایند او بود و آرامش کرد. بدو گفتم: مجبورم کردند. چند روز بعد، ما را به پادگان اسیران در نزدیکی تهران بردند. حدود 700 اسیر بودیم که با بی‌توجهی، گرسنگی و تحقیر دست و پنجه نرم می‌کردیم. غذا دادن به ما وقت و زمان مشخصی نداشت. یک روز در میان، هر زمان که دوست داشتند به ما غذا می‌دادند. سه روز بی‌غذا، یک هفته تمام، غذایمان عبارت بود از یک تکه نان خشک و خورشتی که نمی‌دانستیم چه بود. بیشتر وقت‌ها تکه نانی سبز و کپک‌زده برایمان می‌آوردند. کپک‌ها را از آن می‌زدودیم و آن را می‌خوردیم تا اینکه متوجه شدیم طعم کپک هم بد نیست. ما نان را با کپک می‌خوردیم.... همۀ این‌ها قابل تحمل بود اما آنچه که تحمل‌ناپذیر می‌نمود بیماری بود. ما را رها کرده بودند و هیچ توجهی به ما نداشتند انگار که اصلاً وجود نداریم. فکرش را بکن حتی یک سرماخوردگی ساده هم می‌توانست تو را به‌آرامی هرچه تمام‌تر از پای درآورد. مثل زمانی که با یک چاقوی کند سر مرغی را می‌بری. این را هم می‌شد تحمل کرد اما چیزی که تحملش را نداشتم نویسندگان گزارش‌های حزبی بودند که برای ما نقش قیّم را بازی می‌کردند. انگار آن‌ها بودند که همه‌چیز را می‌دانستند و ما هیچ‌چیز نمی‌دانستیم. دربارۀ عشق به وطن و مرگ در راه آن با ما سخن می‌گفتند. از کدامین وطن می‌گفتند؟ این وطن به من چه داده بود تا بخواهم در راهش بمیرم؟ وطن از آنِ رئیس جمهور(صدام) است. ملّت که وطن ندارد. با آمدن سرگرد مؤمنی و تحویل گرفتن ادارۀ پادگان همه‌چیز عوض شد. گرسنگی و بیماری‌ها، تحقیر و توهین بیشتر و شکنجه فزون‌تر گشت. وطن‌دوستی بازجویان گزارش‌نویس، آن منافقان قیّمِ گمــــاشته علـــیه مـــا هم بیشتر شد. در پی این امر، در درون پادگان شورشی اتفاق افتاد که در نتیجۀ آن 123 اسیر عراقی با گلولۀ جنگی ایرانیان کشته شدند. آنان را با پلاکاردهایی که حاوی نام و شمارۀ ایشان بود کنار دیوار بیرونی پادگان دفن کردیم. سپس بازجویی دربارۀ عوامل آن شورش آغاز شد. من باید از همه‌چیز خبردار می‌شدم تا دیگر چنین کشتار گسترده‌ای که به‌طرز معجزه‌آسایی از آن نجات یافته بودم تکرار نشود». (همان: 68_66) 

دربارۀ مراکز نگهداری پناهندگان عراقی در ایران می‌گوید: «وضعیت در آنجا بسیار بد بود... احساس می‌کردم وارد جهنم شده‌ام. آنجا از اردوگاه‌های بازداشت اسرا شقاوت‌بارتر، بدتر و کثیف‌تر بود. این‌که خودت گرسنه باشی و بیمار باشی و تحقیر شوی و در تنهایی بمیری هزاربار آسان‌تر از این است که خانواده‌ات گرسنه باشد و پیش چشمان فرزندان خردسالت احساس خفّت کنی. در آنجا کسانی بودند که برای سیر کردن فرزندان خردسالشان دخترانشان را می‌فروختند. نیز کسانی بودند که به امید حقوق فرزندانشان آنان را به جنگ می‌فرستادند... بوی تعفن آن مکان پر از مگس و شپش و سگ‌های ولگرد، را پر کرده بود. شنیدم که در آنجا کسانی بودند که سگ‌ها را می‌خوردند. وقتی آن بدن‌های لاغر و ناتوان را می‌دیدی گمان می‌کردی که در مزرعۀ نیشکر قدم می‌زنی... عجیب آن بود که دیکتاتور ما آنان را به بهانۀ عرب‌نبودنشان از عراق تبعید کرده بود و شما آنان را به دلیل عرب‌بودنشان بازداشت کرده بودید». (همان: 78_ 79)

نـــیز از زبـــان محسن، بار دیگر به مشــکلات بی‌شمار پناه‌جویان عراقی و مردم کرد این کشور در بازداشتگاه‌های ایران و نقض گستردۀ حقوق آنان (توهین، تحقیر، گرسنگی، بی‌توجهی، فقدان امکانات اولیه زندگی و فقدان شغل و درآمد و...) اشاره دارد. مثلاً می‌گوید: «در اردوگاه پناه‌جویان به‌چشم خود دیدم که چگونه پدری برای سیر کردن شکم فرزندان خردسالش دخترش را می‌فروشد؛ گرسنگی مادران و گریۀ خفت‌بار پیرزنان را دیدم. صدای معدۀ خالی بچه‌های خردسال را شنیدم و دیدم که شپش چگونه مردم را می‌خورد. بوی گند هوا را چشیدم و ریه‌هایم از این بوی گند پر شد. اما بیشترین چیزی که مرا شگفت‌زده می‌کرد این بود که پناه‌جویان و زندان‌بانان همگی پشت سر یک امام و برای یک خدا نماز می‌خواندند». (همان: 167)

بسیجیِ بیکارِ آرزومندِ شهادت!: زید عمران به ارزش‌های دینی چندان باوری ندارد. از آثار وی مثل رمان 57 و دکة مکة نیز می‌توان به این مسئله پی برد. دانمارک محل اقامت او نیز از دین‌ستیزترین کشورهای اروپایی است. در جایی از زبان یک بسیجی ایرانی عبارت‌هایی آمده است که گویا اعترافات یک داعشی است و نشان‌دهندۀ نوع نگاه نویسنده به فرهنگ و باورهای شیعی است: «از حدود پنج سال و اندی پیش، داوطلبانه جذب نیروهای بسیج مردمی شدم و همراه چند گروه پیاده‌نظام در یازده عملیات شرکت کرده‌ام. هدفم شهادت بود اما از برنامۀ خدا برای خودم اطلاعی ندارم.... با آغاز جنگ از دانشگاه فارغ‌التحصیل شدم. در طول سه سال هیچ کاری پیدا نکردم. چون جنگ همه چیز و نه صرفاً مشاغل را ویران کرده بود... در آن برهه به هدف از خلقت می‌اندیشیدم. سؤال‌های زیادی به ذهنم خطور می‌کرد: مثلاً این‌که حتی اگر هزار سال هم زندگی کنیم بعدش چیزی جز مرگ هست؟ پس بهتر آن است که جایی خوب برای زندگی پس از مرگ خود رزرو کنیم». (همان: 73_74)

طلـــب بخشــش برای مســببان جنـگ: نویسنده همچنین از زبان قهرمان داستان «محسن» در یک اظهار نظر مغرضانه و به دور از حقایق تاریخی، دیکتاتور متجاوز عراقی را در کنار رهبر فقید و عظیم‌الشأن انقلاب اسلامی ایران می‌نشاند و آن دو را مقصران جنگ می‌خواند. (همان: 160) این اتهام‌زنی بی‌پایه و امثال آن علیه رهبران فرزانۀ ایران اسلامی در جهان مسموم معاصر حرف تازه‌ای نیست اما طرح دوبارۀ آن از سوی نویسنده‌ای که چشم خود را بر حق و باطل می‌بندد و بین تجاوزگری و دفاع مشروع فرقی نمی‌گذارد و در عین حال، مدعی انسان‌دوستی و فراموش‌کردن خاطرات تلخ جنگ است، ریشه در نگاه مغرضانۀ وی و تأثیرپذیری‌اش از هیاهوهای تبلیغاتی و رسانه‌ای غرب و تحریف عامدانۀ تاریخ جنگ تحمیلی یا ناآگاهی او از وقایع و تحلیل دقیق و درست مسائل سیاسی و منطقه‌ای دارد. تنها مرهم و راه حل پیشنهادی او طلب بخشش برای عاملان این جنگ (از نگاه خویش) و فراموشی گذشته است: «اگر درمانی هم برای روح ویران و بیمار ما باشد تنها با بخشایش کسانی است که این روح را زخمی، بیمار و ویران کردند». (همان: 161_162)

دشمنی نویسنده با اسلام و شخصیت امام راحل _ قدس سره _ به همین‌جا ختم نمی‌شود. چرا که وی از زبان محسن، از شیخ سالخوردۀ بی نام و نشانی سخن می‌گوید که از انقلاب دینی در ایران به رهبری امام خمینی انتقاد می‌کند و در عین حال به تحریف قرآن نیز باور داشت و اسلام معاصر را ابزاری برای سرکوب مخالفان می‌دانست. (نک: همان: 172و 173)

شاید به دلیل همین تحریف‌ها، دشمنی‌ها و دروغ‌پراکنی‌های نخ‌نما، نویسنده با ترفندی غیر مستقیم می‌کوشد تا در صفحات پایانی به‌نوعی، دل بخش بزرگی از زنان ایرانی را به‌دست آورد و آنان را با خود همراه و هم‌نوا کند و در رمان خود به توازنی حداقلی دست یابد. از این‌رو در صفحات پایانی رمان 57 تصویر روشن و مثبتی از زن ایرانی نشان می‌دهد. آنجا که محسن قهرمان داستان را نصیب دختری ایرانی به نام مینا از توابع قم می‌کند و از مهرورزی و احترام خانوادۀ همسرش نسبت به او می‌گوید: «جنان: محسن، همسرت خیلی جوان به نظر می‌رسد.

محسن: زنان ایرانی همین‌گونه‌اند. هرگز پیر نمی‌شوند.

جنان: اتفاقاً به‌همین دلیل است که سعادتمندند». (همان: 175) 

سخن پایانی 

تصویرشناسی یک روش نسبتاً نوین در نقد ادبی و ادبیات تطبیقی است که موضوع دیگری فرافرهنگی و فرازبانی را در تمامی اشکال ممکن آن مورد پرسش قرار 

می‌دهد. 

از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بیش از چهل سال می‌گذرد و غالباً در این مدت تلاش نویسندگان و پژوهشگران ایرانی آن بوده که جنگ را از نگاه خود به‌تصویر بکشند و طرف دوم درگیر جنگ (عراق) را کمتر ببینند. 

ما در این پژوهش کوشیده‌ایم تا این بار جنگ تحمیلی و تصویر رزمندگان ایرانی را از لابه‌لای متون روایی عراقی (سه رمان) مورد کنکاش و بررسی قرار دهیم تا دلایل هم‌نوایی‌ها یا سیه‌نمایی‌ها، مخدوش‌سازی‌ها و تحریف‌ها را بهتر دریابیم. بی‌گمان _ در آنچه گذشت _ ردپای پیش‌داوری‌ها، ایدئولوژی نویسندگان، تعلقات مذهبی و سیاسی‌شان، شرایط حاکم بر کشور جنگ‌زدۀ عراق در دوران جنگ و پساجنگ و بافتار تاریخی _ اجتماعی و فرهنگی آن کشور و نیز کشور پذیرای برخی از این نویسندگان (از جمله: کویت و دانمارک) به‌وضوح نمایان است. 

نفـــرت از جـــنگ و انســـان‌دوســتی و صــلح‌طلـــبی نویسندگان نیز در این بازنمایی‌ها تأثیرگذار بوده است. افزون بر آن، تبلیغات ضد ایرانی در خارج از کشور و ناآگاهی از حقایق تاریخی یا تظاهر به آن (به ویژه در رمان 57 که نویسنده‌اش بیش از سه دهه ساکن دانمارک است) نقشی انکارناپذیر در ارائۀ این تصویرها ایفا کرده است.

آنچه اهمیت و ضرورت پرداختن به چنین مطالعاتی را دوچندان می‌کند آن است که متون ادبی نیرویی بسیار تأثیرگذار و ماندگار دارند و به‌سادگی از دل و ذهن خوانندگان پاک نمی‌شوند. اهمیت پرداختن به چنین موضوع‌هایی با رویکرد تصویرشناسی، به‌ویژه در عصر دهکدۀ جهانی و جنجال‌های گستردۀ رسانه‌ای، بسیار بیشتر می‌گردد. 


منابع و مآخذ 

إبراهیم، سلام (2012)، الروایة العراقیة: رصد الخراب العراقی فی أزمان الدکتاتوریة والحروب والاحتلال وسلطة الطوائف، المرکز العربی للأبحاث ودراسة السیاسات.

اسماعیل، فهد اسماعیل (2017)، السبیلیات، چاپ دوم، نوفا بلس للنشر والتوزیع.

إسماعیل، فهد إسماعیل (2019)، «حیاة کتابة باقیة»، مجلة البیان ، شمارۀ 582، چاپ کویت. 

سرمک، حسین (2018)، ما بعد الجحیم، ترجمۀ هادی نظری منظم، تهران: انتشارات مرز و بوم (زیر چاپ). 

دمراش، دیوید (1399)، ادبیات جهان چیست؟ ترجمۀ مصطفی حسینی، تهران: نشر بان.

ژون، سیمون (1390)، ادبیات عمومی و ادبیات تطبیقی، ترجمۀ حسن فروغی، تهران: نشر سمت. 

عمران، زید (2019)، 57، بغداد: دار الحلاج.

محمدی، برات و جعفر محمدی (1398)، «تحلیل روایت و گزاره‌های جنگ در رمان درهای آسمان روی زمین باز می‌شوند»، فصلنامۀ ادبیات دفاع مقدس، دانشگاه شاهد، دورۀ 3، شمارۀ 2، پیاپی 5.

نامور مطلق، بهمن (1388)، «درآمدی بر تصویرشناسی»، فصلنامۀ مطالعات ادبیات تطبیقی، سال سوم، شمارۀ 12، صص 119_138. 

ندا، طه (1393)، ادبیات تطبیقی، ترجمۀ هادی نظری منظم، چاپ سوم، تهران: نشر نی. 

نظری منظم، هادی (1400)، «بازتاب جنگ تحمیلی در رمان معاصر عراق؛ بررسی موردی: رمان السبیلیات»، نگین ایران، فصلنامۀ علمی _ تخصصی مطالعات جنگ ایران و عراق، سال 19، شمارۀ 67، صص 86_91؛ 139_ 142.

https://www.aljazeera.net/news/cultureandart/2016/3/28/

جمال حسن العتابی (2008): «حسین سرمك فی (ما بعد الجحیم). نص مغمس بالدم»: 

http://www.iraqiwriters.com/INP/view.asp?ID=1476

غیاث منهل: «النكبة النفسیة فی روایة ما بعد الجحیم لحسین سرمك حسن»:

https://www.alnaked_aliraqi.net/article/60421.php

نیران العبیدی: «روایة ما بعد الجحیم للدكتور حسین سرمك»:

https://www.alnaked_aliraqi.net/article/28884.php2015/08/25