یاداشت

مؤلفه‌های پایداری در داستان زنان افغانستان / تینا محمدحسینی

ادبیات داستانی پایداری

چکیده

داستان‌نویسی در افغانستان قدمتی صد ساله دارد. با توجه به محدودیت‌ها و فضای بستۀ جامعه، زنان داستان‌نویس دیرتر از مردان پا به عرصۀ داستان‌نویسی نـــــــهادنــــــــد. نــــــــخستیــــــــن داستان‌نویس زن افغانستانی و فعال سیاسی ماگه رحمانی است و موفق‌ترین زن داستان‌نویس افغانستان، سپوژمی زریاب نام دارد. از دیگر نویسندگان زن افغانستان می‌توان به مریم محبوب، آمنه محمدی، حمیرا قادری، تینا محمدحسینی، ریحانه بیانی، معصومه حسینی، فاطمه خالقی و سمیه سادات حسینی اشاره کرد.


هدف این بررسی استخراج و تحلیل مؤلفه‌های ادبیات پایداری در آثار زنان داستان‌نویس افغانستان است. زمان وقوع داستان‌های نویسندگان پراکنده است و از دورۀ جنگ با شوروی تا جنگ داخلی و استقرار حکومت طالبان را شامل می‌شود. به‌طوری که جنگ و ویرانی و آوارگی بر آثار این داستان‌نویسان سایه انداخته است و آنان را به بازتاب دادن ظلم و بیداد ستمگران و درماندگی، تنهایی و آوارگی زنان جنگ‌زده در آثار خود وادار کرده است. جست‌وجوی هویت، عشق، جنگ و مهاجرت از عمده‌ترین مضامینی است که زنان داستان‌نویس افغانستان به آن پرداخته‌اند. مؤلفۀ جنگ شامل مضامینی چون از دست دادن فرزندان، استفادۀ جنسی از زنان، تحمل دردها و رنج‌ها، بی‌پناهی، ناامنی و ترس و وحشت، سی و پنج درصد از مؤلفه‌های ادبیات پایداری در داستان‌های کوتاه زنان افغانستان را شامل می‌شود. جستجوی هویت شامل مضامینی چون اعتراض به رعایت نکردن حقوق انسانی زنان، اجبار به خانه‌نشینی، منع از تحصیل توسط خانواده و حکومت، ازدواج اجباری، نادیده گرفتن خواسته‌ها و مبارزه با محدودیت‌ها، سی و چهار درصد از مؤلفه‌های ادبیات پایداری را در داستان‌های مورد بررسی به خود اختصاص داده است. همچنین سی و یک درصد از مضامین ادبیات پایداری مربوط به مشکلات مهاجرت، غربت، رهاشدگی و طردشدگی است.  

کلیدواژه‌ها

ادبیات پایداری، جستجوی هویت، جنگ، مهاجرت، زنان داستان‌نویس افغانستان


مقدمه

ادبیات داستانی افغانستان تقریباً از سال 1298 ش. شکل گرفت و رواج پیدا کرد و تا به امروز ادامه دارد. اولین داستان‌واره‌ای که چاپ شد جهاد اکبر نوشتۀ مولوی محمدحسین پنجاپی است. در میان نویسندگان زن ماگه رحمانی نخستین بانوی داستان‌نویس و فعال سیاسی است که وارد عرصۀ مطبوعات شد. با این حال داستان‌نویسی در افغانستان رشد چندانی نداشته است و در طی این یک سده آثار قابل توجهی به نگارش درنیامده است. از دلایل این مسئله می‌توان به بی‌ثباتی اوضاع کشور و نبود امکانات اشاره کرد. همچنین بسیاری از آثار به دلایل مختلف در دسترس محققان نیست.

در طی این دوره آثاری که بتوان آن‌ها را داستان نامید بسیار معدود است و نویسندگان جانبدارانه به برون‌ریزی افکار و عقاید و احساسات خود پرداخته‌اند و با حضور گاه و بی‌گاه در میان داستان به موعظه و اظهار نظر پرداخته‌اند. از این‌رو عناصر داستانی در این دسته از آثار کمرنگ است و نویسنده بدون رعایت اصول داستانی به شرح حوادث و وقایع داستان پرداخته است.

در این میان داستان‌نویسان زبردستی نیز بوده‌اند که با خلق آثار فاخر و ارزشمند حرکتی نو را در داستان‌نویسی افغانستان آغاز کرده‌اند. در میان زنان داستان‌نویس افغانستان سپوژمی زریاب از این دسته است. سپوژمی که در فرانسه تحصیل کرده بود به‌خوبی از فنون داستان‌نویسی آگاهی داشت و آثار نویسندگان بزرگ را از نظر گذرانده بود. می‌توان گفت نگاه زنانه‌ای که او در جهان داستان‌های خود به‌کار برده در داستان‌نویسی افغانستان بی‌سابقه است.

در طول مدت هشتاد سال مرکزیت آثار، منحصر به زنان داستان‌نویس کابل بود. بعد از حاکمیت طالبان زنانِ خانه‌نشین هرات نیز دست به قلم بردند تا فریاد عدالت‌خواهی‌شان را به گوش جهانیان برسانند و حکایت درد و غم خود را مکتوب کنند. آغاز این فعالیت‌ها از جلسات پنهانی گروهی کوچک آغاز شد و رفته‌رفته گسترش یافت. از این گروه بانوان می‌توان به نام‌هایی چون خالده خرسند، لیلا رازقی و حمیرا قادری اشاره کرد.

«بعد از سرنگونی طالبان، داستان‌نویسان به راه گذشتۀ خود ادامه دادند. در اواخر سال ۱۳۸۰ ش. تعداد بسیاری از زنان به نوشتن داستان کوتاه رو کردند. بسیاری از این داستان‌ها در روزنامۀ اتفاق اسلام، اورنگ هشتم و دیگر جرایدی که بعد از طالبان تأسیس شد، به چاپ رسید. در مجموعه‌هایی که در سال‌های ۱۳۸۴ و ۱۳۸۵ ش. چاپ شد، نام زنان بیشتر از مردان داستان‌نویس به‌چشم می‌خورد. تعدادی از این نام‌ها عبارتند از: وسیمه بادغیسی، فهیمه کاکر، نیلوفر محمدی و بهاره عسکری...» (قادری،۱۳۸۷: ۲۴۱_۲۴۲)

دربـــارۀ تاریـــخ ادبیات افغانســـتان پژوهش‌های انگشت‌شماری صورت گرفته و منابع در این زمینه بسیار اندک است. دربارۀ ادبیات زنان نیز با همین مسئله روبه‌رو هستیم. در این میان آنچه اهمیت دارد این است که زنان، این راویان خاموش، در طول تاریخ چگونه و با چه اندیشه‌ای به محیط و رویدادهای اطراف خود نگاه 

کرده‌اند.

با توجه به مطالعات مقدماتی تعداد آثار نویسندگان زن در این حوزه محدود است و دورۀ گسترده‌ای را در بر نمی‌گیرد. جنگ، نفرت، عشق، جست‌وجوی هویت، تقابل یا هم‌نوایی با سنّت، بلایای طبیعی و مهاجرت از جمله مسائلی است که زنان در آثارشان به آن پرداخته‌اند. در این میان جنگ (جنگ با شوروی سابق، جنگ داخلی، طالبان) و مهاجرت (مهاجرت به ایران و پاکستان)، پدیده‌ای است که خواه ناخواه نمود بیشتری در ادبیات داستانی افغانستان دارد. 

در این تحقیق و به اقتضای مقاله، از بین نویسندگان زن افغانستانی به معرفی یک نویسنده و بررسی و تحلیل داستان‌های کوتاه از مجموعه داستان ماگه و داستان‌هایش می‌پردازیم و برجسته‌ترین مؤلفه‌های پایداری در هریک از این داستان‌ها را بررسی می‌کنیم. 


مؤلفه‌های پایداری 

در ادبیات داستانی نویسنده‌های زن افغانستان

توجه به این نکته ضروری است که وجوه پایداری در آثار زنان به صورت‌های گوناگونی بیان شده است، و این مسئله به اوضاع سیاسی و اجتماعی بستگی دارد و برخلاف نمودهای پایداری در آثار مردان جنبه‌های درونی‌تری را شامل می‌شود. با توجه به بررسی‌های صورت گرفته؛ جست‌وجوی هویت، تقابل یا همنوایی با سنّت، مردسالاری، مبارزه با باورهای خرافی، مهاجرت، جنگ و... از مضامینی است که در آثار زنان داستان‌نویس به‌چشم می‌خورد. 

جست‌وجوی هویت: زن افغانستانی که در طول زندگی خود از حقوق اولیه‌ای چون تحصیل، انتخاب همسر، اشتغال و دنبال کردن اهداف منع شده است احساس بی‌هویتی می‌کند. او به دنبال موجودیت خود است و می‌کوشد حقوق خویش را مطالبه کند و در برابر کسانی که آزادی را از او سلب کرده‌اند بایستد. زنان داستان‌نویس نیز در آثار خود به بیان این محدودیت‌ها پرداخته‌اند و نسبت به نابرابری و تبعیض در جامعه زبان به اعتراض 

گشوده‌اند. 

جنگ: جنگ در افغانستان پیامدهای فراوانی از جمله مرگ، بیماری‌های روحی، از دست دادن عزیزان داشته است. این پیامدها در آثار نویسندگان زن افغانستان به‌خوبی تصویر شده است و نویسندگان به بازتاب مشکلات و مصائب زنان در شرایط جنگی پرداخته‌اند.

مهاجرت: در طول سال‌های جنگ داخلی، شمار زیادی از مردم افغانستان برای فرار از جنگی که در آن ناگزیر بودند به روی هم‌وطن خود اسلحه بکشند، به کشورهای دیگر پناهنده شدند. عده‌ای نیز خانه و کاشانۀ خود را  از دست دادند و بار سفر بستند. جنگ همچنین باعث شد صنعت‌گران، کارمندان، کارگران و به‌خصوص کشاورزان با از دست دادن منبع درآمد خود مجبور به مهاجرت شوند. نبود امنیت و آرامش نیز از دلایل عمدۀ مهاجرت در افغانستان به‌شمار می‌رود. از این‌رو نویسندگان زن افغانستان در آثار خود به بازتاب مشکلات مهاجرت 

پرداخته‌اند.


معرفی نویسنده: ماگه رحمانی

«ماگه رحمانی از پدری افغانستانی و مادری روس در مسکو متولد شد و در خردسالی به افغانستان آورده شد. سپس به دلیل دیپلمات شدن پدرش به کشورهای مختلف اروپایی سفر کرد و در خارج از کشور رشد کرد و تحصیلاتش را در مسکو آغاز کرد. پدرش در دوران نادرشاه به افغانستان بازگشت ولی زندانی شد. ماگه و مادرش نیز در سال ۱۹۳۸ م. به افغانستان برگشتند و او برای یادگرفتن زبان فارسی به مکتب مستورات رفت. مکتب مستورات در حقیقت یک شفاخانۀ زنانه بود که برای دختران نیز مکتبی داشت. ماگه در سال ۱۹۴۴ م. به عنوان معلم زبان فرانسوی و ریاضی در مکتب ملالی مقرر شد. در سال ۱۹۴۹ م. وارد دانشکده‌ای که برای دختران باز شده بود، شد و تحصیلش را ادامه داد؛ اما پس از مدتی به دلیل فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی‌اش خانه‌نشین شد. بعدها مدتی به عنوان مترجم زبان روسی در شهرداری کابل کار کرد و بعد از آن در یکی از دفترهای سازمان ملل متحد به عنوان مترجم کار کرد و با مردی انگلیسی آشنا شد و در سال ۱۹۶۰ م. برای این که بتواند با او ازدواج کند، کشور را ترک کرد و دیگر هیچ‌گاه بازنگشت و سال‌ها در لندن زندگی کرد و در سال ۱۹۹۸ م. زندگی‌نامۀ خود را نوشت.» (محمدی،۱۳۹۶: ۳۹_۴۰)

«ماگه رحمانی بیش از این که به عنوان نویسنده مطرح باشد، به عنوان یک فعال اجتماعی و سیاسی مطرح است. نوشته‌های او بیشتر در مجلۀ آریانا در سال‌های ۱۳۲۸ ش. به بعد منتشر شده است. و تذکرۀ بانوان شاعر پارسی‌گوی را با نام پرده‌نشینان سخن‌گو در سال ۱۳۳۱ ش. منتشر کرد. از او داستان‌واره‌هایی در همان سال‌ها منتشر شده است که او را به عنوان نخستین بانوی داستان‌نویس افغانستان مطرح می‌کند.» 

(همان: ۴۰)

«ماگه، نخستین بانویی است که در اواخر دهۀ بیست خورشیدی وارد عرصۀ مطبوعات و سیاست شد. او با مقاله‌های اجتماعی _ سیاسی‌اش به عنوان نخستین زن فعال در عرصۀ سیاست و مطبوعات افغانستان مشهور است. نهضت زنان روشنفکر در همین سال‌ها آغاز شد که ماگه رحمانی از پیشتازان این نهضت به‌شمار می‌رفت. این نهضت جدای از جنبۀ سیاسی _ اجتماعی‌اش که فعالیتی در راستای حضور هرچه بیشتر زنان در امور سیاسی _ اجتماعی و دفاع از آزادی زنان بود، بر ادبیات معاصر افغانستان نیز اثر گذاشت و به پویایی و بالندگی آن کمک کرد.» (همان: ۷)

«ماگه با انتشار داستان‌گونۀ دوست بدبختم، در سال ۱۳۲۷ ش. نام خود را به عنوان نخستین زن داستان‌نویس افغانستان مطرح کرد و پس از آن نیز داستان‌های کوتاه دیگری با محوریت زندگی زنان و تحصیل دختران نوشت و منتشر کرد. از داستان‌های کوتاه ماگه رحمانی می‌توان داستان‌های عاشقانۀ حسرت زند‌گی (آریانا. ش ۲. ۱۳۲۷)، معلمۀ تاریخ (ش ۶. سال ۷. سرطان ۱۳۲۸)، حسن و خرد (۱۳۲۸) و آرزوهای بی‌نتیجه (آریانا. ش ۴. سال ۸، ۱۳۲۸) را نام برد. ماگه رحمانی در داستان‌واره‌هایش دیدی تربیتی دارد و دربارۀ تعلیم و تربیت زنان و دختران می‌نویسد. راویان داستان‌واره‌هایش معمولاً در حاشیۀ زندگی دیگر شخصیت‌ها هستند؛ برای همین نوشته‌هایش انسجام ندارند و داستان در داستان می‌شوند. او پس از ترک افغانستان دیگر به فارسی چیزی ننوشت.» 

(محمدی، ۱۳۹۸: ۱۸_۱۹)

کتاب ماگه و داستان‌هایش که به همت محمدحسین محمدی تألیف شده ‌است مجموعۀ هفت داستان کوتاه از داستان‌هایی است که ماگه رحمانی در سال‌های دهۀ بیست در مطبوعات به چاپ رسانده است. در این تحقیق دو داستان کوتاه «چاره چیست؟» و «آرزوهای بی‌نتیجه» را از این کتاب مورد بررسی قرار می‌دهیم.


چاره چیست؟

«چاره چیست؟» داستان دختری زیبا و بااستعداد است که به ادامۀ تحصیل علاقه دارد، اما پدر و مادرش او را مجبور به ازدواج می‌کنند. دختر اصلاً راضی به ازدواج نیست و حس می‌کند که اختیار زندگی و حیاتش از او گرفته شده است. او هرچه که التماس و گریه‌ و زاری می‌کند پدر و مادرش از تصمیم خود منصرف نمی‌شوند چرا که فکر می‌کنند شوهر خیلی خوب و پولدار و مناسبی برای او یافته‌اند و این بهترین سرنوشتی است که یک دختر می‌تواند داشته باشد. به هر حال این ازدواج سر می‌گیرد، اما چون دختر راضی به ازدواج نبوده بنای ناسازگاری با شوهرش می‌گذارد و کم‌کم شوهر او را رها می‌کند و خیلی کم به دیدنش می‌آید. اما به هر حال دختر مجبور است که به سرنوشت خودش تن دهد و با ناامیدی به زندگی‌اش ادامه دهد.


شاخصه‌ها و مؤلفه‌های ادبیات پایداری 

در داستان کوتاه «چاره چیست؟»

 اعتراض و مطالبۀ حقوق انسانی: در جنگ اگرچه مردانند که در میدان جنگ در برابر دشمن می‌ایستند و ظاهراً زنان در آن نقش ندارند، اما در پشت جبهه تحمل سختی‌ها، کمبودها، گرانی و حفظ آرامش در محیط خانواده به عهدۀ زنان است و این استقامت و پایداری در برابر مشکلات اهمیت کمتری از نبرد در برابر دشمن ندارد. همان‌طور که می‌دانیم جنگ تبعاتی چون عقب‌ماندگی و محرومیت نیز دارد؛ چرا که به دلیل نبود امنیت و رفاه و آسایش تحصیل و رشد فرهنگی چندان برای مردم جامعه فراهم نیست و همین مسئله تأثیرات سوئی در شخصیت و رفتار مردم یک کشور دارد. عدم پیشرفت در ابعاد مختلف فرهنگی، اجتماعی، آموزشی، علمی و... در طول سال‌های متمادی، سبب تضعیف حقوق زنان در کشور افغانستان شده است، به‌طوری‌که زنان و دختران افغانستان از کلیۀ حقوق انسانی خود بی‌بهره مانده‌اند و سکان زندگی‌شان در اختیار مردان بوده ‌است، تا جایی‌که آن‌ها در صورتی قادر به درس خواندن، ازدواج و کار بودند که مرد خانه این اجازه را به آن‌ها می‌داد.

در این داستان طاهره دختری است که در برابر تصمیمی که برای آیندۀ او گرفته شده است زبان به اعتراض می‌گشاید و این تصمیم را حق خود می‌داند: 

«رنگ از رخش به‌کلی پریده بود؛ لبانش می‌لرزیدند، با دستان مرتعش، بدون آن که ملتفت باشد گوشۀ چادر خود را پاره‌پاره کرده بود. من به تعجب به حرف‌های وی گوش داده منتظر توضیحات بودم. به سخن خود ادامه داده گفت: «بلی، بلی من راست می‌گویم. چرا این‌قدر حیران به طرفم می‌بینی؟ من دیگر آن کسی نیستم که سال‌ها دیده بودی و می‌شناختی. در این‌جا تنها تنم باقی مانده، روحم را کشتند و این قتل را عین صواب دانسته، انتظار دارند که من نیز خوشی کنم؛ بی خبر از این که یک جسم مرده، قدرت خوشی و غم را ندارد. خودت بگو که آیا [به] آن کسی که دیگر در زندگی خود آرزو و امیدی ندارد، زنده گفته می‌شود؟ انسانی که در حیات خویش غایت و هدفی نداشته، اراده و اقتدار را از دست داده باشد، انسان نیست و از چهارپای پست‌تر است. من دیگر نه امید دارم، نه اراده، و نه غایت و هدفی به‌جز خوشنود ساختن شوهر خواهم داشت. بنابر این از جملۀ انسان‌ها خارج شده‌ام. زیرا آرزوهایم را پایمال کرده‌اند، بر اراده‌ام خندیده‌اند. امید و سعادت مرا بی‌اهمیت دانستند و مرا به‌مانند بازیچه‌ای ناچیز به آن خریداری که از همه زیادتر پول دارد، فروختند.» (محمدی، ۱۳۹۸: ۵۷)

طاهره به یاد آرزوها و آمال از دست‌رفته‌اش می‌افتد و احساس حقارت و نادیده گرفته شدن می‌کند. او همکلاسی‌اش را نزد خود خوانده و با او از گذشتۀ پرسعادت خود سخن می‌گوید:

«آیا آن همه گفت‌وگوها و صحبت‌های ما را به خاطر داری که ساعت‌ها راجع‌به آیندۀ خود سخن رانده، آن را آنقدر درخشان می‌پنداشتیم که حتی کوچک‌ترین تکلیف یا غم در آن جای نداشت؟ افسوس که چه زود از این خواب شیرین بیدارم ساختند. ما دختران چرا آن‌قدر بدبخت و ناتوان هستیم که حتی حق آن را نداریم به میل خود همسر و شریک حیات آیندۀ خود را انتخاب نموده، سعادت آتیه را به دست خود بنا نماییم؟ آیا ما از حیوانات و طیور هم پست‌تر و زبون‌تریم که نمی‌توانیم در این موقعی که سعادت تمام زندگی ما مربوط به آن است، به خواهش و ارادۀ خود رفتار کنیم؟ نمی‌دانم، برای چه مرا به مکتب فرستادند و چرا در تعلیم و تربیت من این‌قدر کوشش نمودند. شاید، اگر چیزی نمی فهمیدم و چشمم به حیات بهتری باز نمی‌شد، این ظلم را طبیعی دانسته، پروای آن را نمی‌داشتم. شب همان روز، نزد پدرم رفته، آن‌قدر گریستم و نالیدم که دل سنگ هم از این‌قدر عجز نرم می‌شد؛ ولی افسوس که دل پدر از سنگ هم سخت‌تر بود و قطرۀ باران بر سنگ خارا اثر نکرد. آن به جواب زاری و اشک‌هایم گفت: «دخترک گلم! ما دشمن تو نیستیم و البته به خیر تو بهتر می‌فهمیم. تو هنوز طفلی و هر چیز را از عینک نادانی می‌بینی. اما ما قلباً خوشبختی تو را آرزو داشته، درصدد فراهم آوردن تمام اسباب آن هستیم. شوهر آینده‌ات تو را خوشبخت خواهد ساخت. زیرا علاوه بر آن که جوان و خوش‌صورت است، پول هم دارد و می‌تواند هرگونه آسایش را برای تو مهیا سازد. زیاده از این چه می‌خواهی؟ گفتم: «من دولت نمی‌خواهم. حالا هم هر چیزی که ضرورت دارم، برایم حاضر است. من می‌خواهم تعلیم خود را ادامه داده، بعد از تکمیل آن آیندۀ خود را به میل و خواهش خود تعیین نمایم.» مادرم به قهر گفت: «ما تو را به امید آن تعلیم دادیم که بلکه به‌قدر ما بهتر فهمیده، اوامر ما را اطاعت نمایی. لکن حالا می‌بینیم که غلط کرده‌ایم و بهتر می‌بود اگر در خانه مانده تنها کار خانه می‌آموختی. آن وقت خود را از ما هوشیارتر و دانسته‌تر نمی‌پنداشتی و این‌قدر بلندپروازی نمی‌کردی.» باز گریستم. ولی این دفعه بر عاجزی و بیچار‌گی خویش اشک می‌ریختم. چه دانستم که مقاومت بیهوده است و بر دل سخت‌تر از فولاد آن‌ها اشک خونین هم تأثیر نخواهد کرد. یک هفته بعد شیرینی‌خوری مرا کرده، مرا قربان طمع و پول‌دوستی خود ساختند. همه کس مرا تبریک می‌گفتند و سعادتمند می‌پنداشتند؛ و دل هیچ‌کس بر زند‌گی بربادرفتۀ من نسوخت. این روزی که در تمام دنیا از بهترین روزهای زند‌گی به‌شمار می‌رود، چه روز نحسی بود. در این روز غنچۀ تازۀ آرزوهایم را به خاک سیاه نومیدی یکسان نموده، بر آن آتش انداختند. گل ناشکفتۀ امیدم را در بحر رواج و رسوم کهنه و پوسیده انداخته، نهال سعادت مرا از بیخ کندند و در آتش فلاکت و بدبختی سوختند. مرا به آن تسلی می‌دادند که نامزدت مقبول است؛ بی‌خبر از این که برای خوشی دو نفر قشنگی شرط نیست، چه بسا غلاف‌های خوش‌آیند باطن زشت و نامطبوع را می‌پوشانند. در زناشویی صورت ظاهری اهمیت ندارد، آنچه هست و نیست روح و قلب است. گفتند ثروتمند است و می‌تواند هر خواهش مرا اجرا نماید. اما افسوس که خوشبختی چیزی نیست که آن را به پول نقد بتوان خرید و سعادت پرندۀ آزادی است که پروای شکوه و جلال را نداشته اکثراً در کلبه‌های محقر و ویرانه‌ها جایگزین می‌شود؛ به‌شرط آن که ساکنان آن دل پاک و جبینِ گشاده داشته باشند.» (همان: ۵۸_۶۰) 


آرزوهای بی‌نتیجه (داستان کوتاه) 

زهره دختری بسیار باهوش است که پدرش توجه زیادی به تعلیم و تربیتش دارد. پدر و برادرهایش به دلیل علاقۀ زیادی که به او دارند در آموزش او هیچ کوتاهی نمی‌کنند. اما پس از مدتی دختر دچار بیماری می‌شود و از مکتب بازمی‌ماند؛ با این حال در خانه به مطالعه و یادگیری دروسش ادامه می‌دهد و در این مدت زبان انگلیسی را فرامی‌گیرد. پدر زهره پس از مدتی فوت می‌کند و مادر و اطرافیان که در این مدت از توجه زیاد پدرش نسبت به او حسادت می‌کردند بنای آزار و اذیت و تحقیر او را می‌گذارند. این مسئله ادامۀ مطالعه و درس را برای زهره بسیار سخت می‌کند. ارث پدرش بین وراث تقسیم می‌شود و مبلغ اندکی برای او و مادرش باقی می‌ماند، طوری که مجبور می‌شوند خانۀ پدری را ترک کنند و به خانۀ دایی‌اش بروند این مسئله بر تندی مادر زهره می‌افزاید و زهره طاقتش را از دست می‌دهد و برای اینکه از دست آزارهای مادر در امان باشد از خانه بیرون می‌آید و مدتی به‌عنوان معلم مکتب شروع به کار می‌کند. اما به دلیل اینکه شهادت‌نامه یا گواهی‌نامۀ پایان مکتب نداشته مقدار کمی به او حقوق می‌دهند و همکارانش به دلیل اینکه معلومات او بیشتر از آن‌هاست به او حسودی می‌کنند. مادرش تصمیم می‌گیرد که زهره را به ازدواج یکی از برادرزاده‌ها و یا خواهرزاده‌هایش درآورد، اما زهره قبول نمی‌کند و مقاومت نشان می‌دهد. زهره بعد از مدتی در خانۀ برادرش با پسری آشنا می‌شود که جوان تحصیل‌کرده و خوش‌مشربی است و به نظر زهره تنها کسی است که لایق عشق اوست. وقتی مادرش متوجه این ارتباط می‌شود، زهره را در خانه حبس می‌کند، اما این عشق یک طرفه بوده و بعد از مدتی خبر می‌رسد که جوان ازدواج کرده است. فشار و ناراحتی ناشی از این اتفاق مدتی زهره را درگیر بیماری می‌کند. حدود یک‌سال بعد مادرش مجدداً به فکر ازدواج دخترش می‌افتد اما زهره به همۀ خواستگارها جواب رد می‌دهد. اما بالاخره به این نتیجه می‌رسد که تنها راه نجات از فشارهای مادر ازدواج است. بنابر این با مشورت برادر کوچکش جوانی را که تازه از ترکیه به افغانستان مراجعت کرده بود انتخاب می‌کند. مادر که چندان از این انتخاب راضی نبود، بالأخره رضایت می‌دهد و این ازدواج صورت می‌گیرد. زهره که فکر می‌کرد شوهرش در ادامۀ تحصیل و نیل به اهدافش به او کمک خواهد کرد متوجه می‌شود که او فردی پول‌پرست و مادی است که معتقد است زن تنها برای نگهداری خانه و تربیت اطفال است. بنابر این ذوق ادبی زهره را تمسخر می‌کند. زهره کم‌کم در برابر این رفتار تسلیم می‌شود و تصمیم می‌گیرد که زندگی‌اش را وقف تربیت و سعادت تنها دخترش بکند و آرزوهایش را به فراموشی بسپارد.


شاخصه‌ها و مؤلفه‌های ادبیات پایداری 

در داستان کوتاه «آرزوهای بی‌نتیجه»

 اجبار به خانه‌نشینی: زنان افغانستان بعد از ازدواج به خانه‌داری و تربیت فرزند گماشته می‌شدند و مسئولیتی جز خدمتکاری در منزل برایشان مناسب دانسته نمی‌شد. مردان توانایی‌ها و استعدادهای زنان را به‌عنوان یک انسان نادیده می‌گرفتند و هر گونه تلاش آنان برای تحصیل و علم‌آموزی را سرکوب می‌کردند.

زهره که زنی تحصیل‌کرده و تواناست پس از ازدواج با این واقعیت روبه‌رو می‌شود که شوهر تحصیل‌کرده‌اش، افکاری پوسیده و ضد ارزش‌های زن را به او تحمیل می‌کند و به او به چشم یک خدمتکار نگاه می‌کند:

«زهره از تعلیم‌یافته بودن شوهر آیندۀ خود خیلی خرسند بوده، حاضر بود از صمیم قلب او را دوست بدارد و برای آیندۀ خود نقشه‌های شیرینی می‌سنجید، ولی در ماه اول عروسی دانست که حقیقت از خیالات و آرزوهای او بسیار دور است. چه شوهرش یک شخص سرد و مادی‌پرست بوده، زن را همسر و رفیق خود نمی‌دانست. بلکه گمان می‌کرد وظیفۀ او تنها نگاه‌داری خانه و تربیت اطفال می‌باشد. از این جهت بر ذوق ادبی زهره تبسم تمسخرآمیزی نموده، آن را تصنعی می‌پنداشت. از بی‌سرشتگی و بی‌اعتنایی او نسبت به امور خانه شکایت می‌کرد و می‌گفت که برای من یک زن آشپز خوب و خیاطِ قابل بودن از هر گونه تحصیلات عالی ضرور‌تر است. زیرا اگر زن خانۀ خود را به‌درستی اداره کرده نتواند، شوهرش ناراحت می‌گردد و او البته بعد از چندین ساعت کار دفتر محتاج استراحت و غذایی خوب می‌باشد که آن‌ها را غیر خانمش کسی برای او تهیه کرده نمی‌تواند. در صورتی که اگر بخواهد صحبت ادیبانه کند یا در اطراف مسائل اجتماعی گفت‌وگو نماید، هر رفیقش به‌خوبی از عهدۀ آن بر آمده می‌تواند.» (محمدی، ۱۳۹۸: ۱۰۳)

زهره پس از شنیدن این صحبت‌ها و دیدن رفتارهای شوهرش ابتدا دچار ناامیدی بی‌حدی می‌شود و سپس تصمیم به صبوری می‌گیرد. او وقتی می‌بیند تلاش‌هایش برای آزادی و نیل به اهدافش بی‌نتیجه ‌مانده تسلیم می‌شود:

«وقتی که زهره به این حقیقت تلخ پی‌برد، به‌کلی از زندگی مأیوس شده، در فكر مرگ افتاد. چه مساعی تمام حیاتش به هدر رفت. از این که خدا او را دختر خلق نموده بود، تأسف می‌کرد. زیرا با این طبع دانش‌جوی خود باید به‌سر می‌برد تا به‌آسانی به تعلیم اساسی پرداخته، در نتیجه از آن کار گرفته می‌توانست و حسب دلخواه خود حیات به‌سر می‌برد. اما اکنون جز صبر چاره‌ای نداشت. پس دندان را بر جگر نهاده کتاب‌ها را دور افکند و به کار خانه و خدمت شوهر پرداخت. بدیهی است که زهره از چنین حیات در تکلیف بوده، هم‌چو مرغ گرفتار در قفس تنگ خود می‌تپید و کوشش می‌کرد از آن آزاد گردد، ولی در تمام جد و جهد او سودی نبخشید، پس ناچار برای اولین بار در مقابل زور سر تسلیم را فرود آورده از آن‌چه تا آن زمان یگانه مقصود حیاتش بود، به‌کلی صرف نظر کرد. ناکامی زهره در زند‌گی یک امر بسیار طبیعی است. چه هر کسی که از سویۀ محیط خویش بلندتر رود، محکوم به تنهایی و ناکامی می‌باشد، مگر آن‌که چند فرد دیگر مانند او دست کمک به‌هم داده یکی شوند و محیط را رام خود ساخته سوی هدف معین پیشرفت نمایند. اما یک زن بیچاره چه کرده می‌تواند، آن هم در محیطی که مساعد زنان نباشد؟ سال اول بعد از عروسی بر زهره بسیار سخت گذشت. زیرا اکثر آرزوهای سابق خود را با زند‌گانی حقیقی مقایسه نموده بر سرنوشت خود می‌گریست. اما در آخر این مدت تولد یک دخترک ضعیف انقلابی در روح افسردۀ او ایجاد نمود. تمام دردها و آمال خود را فراموش کرده، در فکر آیندۀ طفل خود افتاد و عزم کرد حیات خویش را وقف تربیت و سعادت او سازد و سعی نماید تا دخترش مانند او دچار مشکلات و ناکامی نگردد. این هدف جدید همه چیز را از دل زهره برده، بر زند‌گی او رونق تازه‌ای بخشید و آن را تحمل‌پذیر ساخت.» (همان: ۱۰۳_۱۰۴)

***

در این بخش به مقایسۀ دو داستان کوتاه بررسی‌شده می‌پردازیم و رویکرد نویسنده به مسئلۀ نفرت، عشق، جست‌وجوی هویت و تقابل یا هم‌نوایی با سنّت را با توجه به مضامین پایداری به‌کار رفته در اثر مورد بررسی قرار می‌دهیم.


جست‌وجوی هویت

زنان افغانستان در طول تاریخ همواره ازحقوق اولیۀ خود محروم بوده‌اند و احساس بی‌هویتی با آن‌ها همراه بوده است. در این میان، داستان‌نویسان زن افغانستان، در آثار خود موضوع هویت و تلاش زن افغانستان برای رسیدن به آن را بیشتر از مسائل دیگر در نوشته‌های خود مورد توجه قرار داده‌اند.


تحصیل

در دو اثر مورد بررسی از بانو ماگه رحمانی توجه به تحصیل و آموزش زنان دیده می‌شود. طاهره، شخصیت اصلی داستانِ «چاره چیست؟» از این که خانواده‌اش برای آمال و آرزوی او ارزشی قائل نیستند و سعادت او را در ازدواج با مردی متمول می‌دانند ابراز نارضایتی می‌کند اما خانواده‌اش به عشق و علاقۀ او به تحصیل اهمیتی نمی‌دهند.

زهره شخصیت اصلی داستان «آرزوهای بی‌نتیجه» نیز دختری باهوش و بااستعداد است که بعد از مرگ پدر به اصرار مادر ازدواج می‌کند. شوهر او هرچند مرد تحصیل‌کرده‌ای است اما افکاری کهنه و سنتی دارد و مخالف ادامۀ تحصیل و پژوهش زهره است و زن را تنها خدمتکاری برای تأمین نیازها و خواست شوهر 

می‌داند.


عشق، ازدواج و تقابل با سنّت‌ها

در داستان «چاره چیست؟» از ماگه رحمانی، طاهره وقتی متوجه می‌شود پدر و مادرش بدون پرسیدن نظر او قصد شوهر دادنش را دارند دچار ضربۀ روحی می‌شود. 


نتیجه‌گیری 

با توجه به بررسی‌های صورت گرفته، دغدغۀ نویسندۀ زن افغانستانی در طول زمان تغییرات چشمگیری را نشان می‌دهد. هرچند سال‌های طولانی جنگ همچنان ادامه دارد اما ماهیت مبارزه در حال تغییر است. زنی که در ابتدا درگیر حقوق اولیۀ خود مثل حق انتخاب همسر و حق ادامۀ تحصیل است، در بحبوحۀ جنگ به فکر سیر کردن شکم سربازان می‌افتد. در طول جنگ‌های داخلی و برادرکشی در تلاش است خود و خانواده‌اش را از میدان بلا دور سازد و اجازه ندهد فرزندانش قربانی تعصبات کور شوند. بعد از جنگ تازه مصیبت آغاز می‌شود؛ پیکر بی جان برادر و پدر و فرزند را به خاک می‌سپارد و بار سنگین زندگی را با داغی بر سینه به دوش می‌کشد. زنانی که مردانشان را راهی غربت کرده‌اند حالا رها شده و وامانده‌اند و روزگارشان با خاطرات خوش گذشته می‌گذرد. مصیبت روزافزون است اما جامعۀ جهانی نه تنها از فجایع سخنی نمی‌گوید بلکه بر آن سرپوش می‌گذارد. دختران در سر آرزوی دور و دراز می‌پرورانند و می‌خواهند در جامعه حرفی برای گفتن داشته باشند. اما ویرانۀ باقی‌مانده از جنگ جایی برای رشد نیست و زنان مجبور به مهاجرت می‌شوند. زنان نویسنده این بار مشکلات مهاجرت را به تصویر می‌کشند. سختی‌های راه، درد تجاوز، تحمل غربت و جامعه‌ای که به چشم بیگانه به آن‌ها می‌نگرد. به‌طور کلی زنان نویسنده همواره در داستان‌های خود به ترسیم باورهای غلط و مخرب جامعه دربارۀ جنس زن و مقابله با محدودیت‌ها، ظلم و ستم و تبعیض پرداخته‌اند. پایداری در برابر استعمار خارجی و استکبار داخلی، مبارزه با بی عدالتی، دفاع از حقوق اجتماعی، محافظت از کانون خانواده، تحمل سختی‌ها از مؤلفه‌هایی است که در آثار زنان داستان‌نویس افغانستان به‌چشم می‌خورد.

در این دو داستان عمده‌ترین مضمونی که ماگه رحمانی به آن پرداخته‌ تحمل دردها و رنج‌ها و ازدواج اجباری است. در جایگاه بعدی بی‌پناهی و رهاشدگی، مضامین ادبیات پایداری را شامل شده‌‌اند. از دیگر مؤلفه‌ها می‌توان به مبارزه با محدودیت‌ها و منع از تحصیل اشاره کرد. طردشدگی، اعتراض و مطالبۀ حقوق انسانی، اجبار به خانه‌نشینی، ترس و وحشت نیز هرکدام بخشی از مؤلفه‌ها را شامل می‌شوند. نادیده گرفته شدن خواسته‌ها نیز از کم بسامدترین این 

مؤلفه‌هاست. 


منابع و مآخذ  

بادغیسی، وسیمه (۱۳۹۳). به وقت بخارا، کابل: تاک.

بیانی، ریحانه (۱۳۹۶). دستمال خامک‌دوزی، کابل: تاک.

حسینی، سمیه سادات (۱۳۹۶). زادگاه من زمین، تهران: مهراندیش.

حسینی، معصومه (۱۳۹۲). حالا گریه نکن، کابل: تاک.

خالقی، فاطمه (۱۳۹۶). سردی، کابل: تاک.

رسولی، حجت (۱۳۸۴). «معیار تعهد در ادبیات»، پژوهشنامۀ علوم انسانی دانشگاه شهید بهشتی، ش ۴۵_۴۶، صص ۷۳_۸۲.

رهنورد، محمدناصر (۱۳83). سپیده‌دم داستان‌نویسی معاصر دری، مشهد: ترانه.

زریاب، سپوژمی (۱۳۸۲). ... و دیوارها گوش داشتند، تهران: آتنا.

سنگری، محمدرضا (۱۳۸۳). «ادبیات پایداری»، مجلۀ شعر، حوزۀ هنری تهران، ش ۳۹، صص ۱_۹.      

قادری، حمیرا (۱۳۹۴). جنگ و غربت در ادبیات داستانی افغانستان، کابل: تاک.

......................... (۱۳۸۷). گوشواره انیس، تهران: روزگار.

محبوب، مریم (۱۳۹۸). ملکه خواب می‌دید، کابل: تاک.

محمدحسینی، تینا (۱۳۹۰). برادرم رمضان، تهران: آگه.

محمدی، آمنه (۱۳۸۶). عطر سکوت، تهران: عرفان.

محمدی، محمدحسین (۱۳۸۸). تاریخ تحلیلی داستان‌نویسی افغانستان، تهران: چشمه.

....................................... (۱۳۹۶). داستان زنان افغانستان، کابل: تاک، ویراست جدید.

...................................... (۱۳۸۵). فرهنگ داستان‌نویسی افغانستان، تهران: شهاب ثاقب.

......................... (۱۳۹۸). ماگه و داستان‌هایش، کابل: تاک.