گزارش

سوژۀ ایرانی یا تمنای بازاحیای انسان بسیجی دهۀ شصت؟

پژوهش در ادبیات پایداری


نقد سخنرانی دکتر سیدرضا شاکری 

با عنوان تجربۀ زیستمان انسان ایرانی در دفاع مقدس

فرانک جمشیدی


من در این نقد مسئلهشناختی می‌‌خواهم ابتدا مروری کنم بر آنچـــه دکتـــر شاکـری در نشست یادشده طرح کردهاند و نشان دهم چگونه ایشان با بیان اجمالی تجربۀ زیستمان انسان ایرانی در دفاع مقدس، میکـــوشــد بـــه بــازشنـــاسی ظرفیتهای متعدد انسان بسیجی بهعنوان نمونۀ آرمانی انسان انقلاب اسلامی بپردازد. بهاینمنظور، تلاش کردهام به چرایی مسئلهشدگی تجربۀ زیستمان انسان ایرانی در دفاع مقدس برای شخص دکتر شاکری، به گزاره‌‌ای که مفروض و مسلّم گرفتهاند، به فرضیه‌‌هایی که سعی در بهاشتراکگذاری آنها در قالب نشست مذکور داشتهاند، به پرسشهای اصلی و فرعیشان، به ضرورت و اهدافی که بیانگر چشماندازهایی است که در بحث از آن تجربۀ زیستمانی دنبال میکنند، و سرانجام به پیشنهاد نهایی ایشان صراحت بخشم و اینها همگی، محتوای بند نخست این نوشتار را رقم میزند. در این بند، اغلب آنچه در میان دو گیومه نشاندهام، نشان از آن دارد که از واژهها یا اصطلاحات موجود در سخنرانی ایشان بهره گرفتهام.

 

در بند دوم، میخواهم تصریح کنم نزدیکترین منبع به دغدغۀ طرحشده ازسوی دکتر شاکری چیست. پیشبینیام این است که معرفی آن منبع و در میانگذاشتن جانمایه‌‌اش، برای فهم بیشتر و عمیقتر آنچه ایشان در صدد بیان آن بوده، سودمند باشد.

در بند سوم، که به نتیجهگیری اختصاص دادهام، اراده کردهام که اثبات کنم هر نوع بازخوانی از یک تجربه (ازجمله تجربۀ فوق)، باید بر مبانی نظری و چارچوبی که با توجه به آن مبانی، ضرورت شکلگیری پیدا میکند، متکی و مبتنی باشد تا آشکار شود در بازخوانی یک تجربۀ سپریشده، آن هم در سایۀ «اکنونیت»ی که بهلحاظ اقتضائات زمانی و موقعیت ملی و منطقهای و بینالمللی ایران و مطالبات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و شهروندی مردم ایران تقریباً بهطور کامل، متفاوت با قبل است، دقیقاً نظر به چه چیز داریم؛ آیا صرفاً میخواهیم آن تجربه را توصیف کنیم و نشان دهیم چه بوده است؟ آیا میخواهیم چرابود و چرانیست آن تجربه در زمان حاضر را تحلیل کنیم؟ آیا میخواهیم با توصیف چگونهبود آن، یک نسخۀ عملی برای چگونهشدگی آن در جامعۀ امروز ایران تهیه و تدوین و فرایند آن را تبیین کنیم؟ آیا میخواهیم با روشن کردن منطق پیدایی یا ظهور و بروز آن تجربه، از شرایط امکان یا امتناع زیست آن منطق در موقعیت کنونی ایران بحث کنیم و برآورد کنیم که آیا ظهور مجدد آن تجربه، بار دیگر شدنی خواهد بود یا خیر؟ آیا....

کاری که من در بند پایانی انجام دادهام، بیشتر درحکم صراحتبخشی به برخی ناگفتهها یا صراحتنیافتههای بحث دکتر شاکری است.

 

با این ملاحظه، میتوان از سخنان ایشان چنین دریافت که وقتی از مفهومی به نام «زیستمان انسان ایرانی» سخن به میان میآید، منظور احدی از آحاد ایرانی که در جامعۀ ایران زندگی میکند نیست بلکه منظور رویکرد فرهنگی به تاریخِ موجودیتیافتگی هویتی است که انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به ظهور و بروز آشکار آن و تشخص یا برجستگی یافتنش کمک کرد (و البته نه به پیدایی آن، چون چنین هویتی، ریشههای دور و دیر در تاریخ این مرزوبوم، خصوصاً تاریخ عاشورا دارد).

بهزعم شاکری، آنچه «بود» و «نمود» چنین انسانی را به یک مسئله تبدیل میکند یا، بهبیان دیگر، مسئلهشدگی تجربۀ زیستمان انسان ایرانی در دفاع مقدس در اکنونیت عصر حاضر، از آنروست که از بعد از پایان یافتن جنگ هشتساله، دیگر شاهد جدی گرفتهشدن چنان تجربهای در عرصههای متعدد جامعه، خاصّه در عرصۀ سیاسی نیستیم. حال آنکه میبایست تیمی از متخصصان و صاحبنظران و استادان دانشگاهها و پژوهشگران، دربارۀ آن تجربه موشکافی میکردند و قابلیتهایی را که بهواسطۀ آنها، انقلابی نوپا و جنگی نابرابر، از خطر فروپاشی و شکست، بهسلامت رَسته بود، شناسایی میکردند و با اهتمام جمعی، درخصوص بازنگری آن قابلیتها و ظرفیتها و بازساماندهی آن در قـــالـــب دســـتهبـــنــدیهـــا و مقولـــهبندیهــای جـــدیــد، نــسخۀ بهروزشدهای از آن انسان آرمانی در اختیار مینهادند؛ انسانی ارادهمند ازحیث در اختیار گرفتن مهار سرنوشت خویش و علاقهمند به مشارکت داوطلبانه در تعیین سرنوشت سیاسی و اجتماعی و فرهنگیاش. چنین انسانی میتوانست کشور را نه فقط از کام بحرانهای پساجنگ، در سطح ملی و منطقهای و بینالمللی نجات دهد که از عوارض و تبعات برنامههای توسعه و نوسازی جامعه نیز ایمن نگه دارد. و پرسشبرانگیز است که چرا این مهم صورت تحقق نبست.


شاکری برای اثبات «غفلت» از این سوژۀ ایرانی و نشان دادن ضرورت بازخوانی تجربهزیستۀ وی، به یک «مقایسۀ تطبیقی» دست میزند میان «دهۀ نخست» از عمر نظام جمهوری اسلامی ایران با «سه دهۀ پس از آن»، با محوریت این پرسش که «چه نسبت و پیوند و رابطهای میان این دو مقطع وجود دارد؟»

بهزعم ایشان، در مقطع نخست، عمدۀ بار مسئولیتها در حوزۀ زیست و زندگی و پیشرفت جامعه بر دوش «فاعلان انسانی» بوده است. بهبیان دیگر، اگر جامعه را متشکل از انسانها و نهادها بدانیم، در مقطع نخست از عمر انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، که اغلب قریب به اتفاق نهادهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و نظامی مربوط به نظام شاهنشاهی فروریخته و نهادهای جدید هم چندان قوت و استحکام نیافته بودند که بتوانند عهدهدار مسئولیت تأمین امنیت و آموزش و تربیت و... باشند و، درعینحال، منازعات سیاسی متعدد میان گروهها و جناحهای فکری نیز خطر و تهدیدی جدید برای نظام نوپای جمهوری اسلامی محسوب میشد، این فاعلان انسانی بودند که یکتنه، شانه زیر چنان باری دادند.


با اتمام جنگ و آغاز برنامههای توسعه و روشن شدن تکلیف و نقش و جایگاه هریک از نهادهای جامعه، شاهد بازیگری «نهادها» و، متقابلاً، «غفلت» از نقش و جایگاه و اهمیت «سوژۀ ایرانی» هستیم؛ سوژهای که طی دهۀ نخست از عمر انقلاب اسلامی توانسته بود توانمندیهایش را درخصوص برقراری پیوند میان آرمانهای انقلاب و اهدافی که در چشماندازهای میانمدت و بلندمدت برای این انقلاب تعریف شده بود، ثابت کند.

میتوان حدس زد که اهمیت ده سال نخست نزد ایشان ناشی از وقوع انقلاب اسلامی و، اندکی پس از پیروزی آن، وقوع جنگ هشتسالۀ عراق با ایران تا پایان یافتن جنگ و امضای قرارداد 598 میان این دو کشور و تأثیر دو پدیدۀ بزرگ اجتماعی انقلاب و جنگ بر ظهور سوژۀ انسان ایرانی و، مهمتر از آن، ظهور تجربۀ زیستمانی این انسان در خلال این دو پدیده باشد. و اما درباب چرایی مبادرت ایشان به مقایسۀ دهۀ نخست با سهدهۀ پس از آن، احتمالپذیر است که ناشی از مبادرت دولتهای پس از جنگ به انجام و اجرای برنامههای توسعه باشد، زیرا در مسیر توسعهای که هرگز بهتمامی و مطابق آنچه در چشماندازهای توسعه پیشبینی شده بود تحقق نیافت، شاهد مواجهۀ جدی نظام با نقدهای متعدد و متنوع منتقدان ازحیث دور شدن تدریجی مسئولان از آرمانهای امام و انقلاب و رهبری، ناشی از گمبودگی سوژۀ یادشده هستیم. این نقدها چندان با وجود این سوژه گره خورده است که گویی سوژۀ مذکور، یگانه جلوهگاه آرمانهای امام و انقلاب و رهبری بوده و هست. گواه بَیّن برای درستی این برداشت، پرسشی است که شاکری در ادامه طرح کرده است، مبنیبر اینکه چرا از دهۀ دوم به بعد، به مدت سه دهه، جایگاه سوژهگی انسان ایرانی (نمونۀ آرمانی دفاع مقدسی) در عرصههای متعدد جامعه دچار افول تدریجی شده است؟



 با نظر به پرسش فوق، بهزعم بنده، در ورای قریب به اتفاق نقدهایی که نظام با آنها مواجه بوده، پوشیده و پنهان یا آشکارا و روشن، عمدتاً ردونشان یکی از چهار دغدغۀ زیر را میتوان بازیافت:

چرا مسئولان و دستاندرکاران از انسان آرمانی انقلاب و دفاع مقدس غفلت ورزیده و، درنتیجه، جامعه بهمرور از وجود آنها تهی شده یا، دستکم، آنها را به حاشیه رانده است؟

آیا انسان آرمانی انقلاب و دفاع مقدس نمونۀ آرمانی یا تیپ ایدهآل توسعه و بازسازی و پیشرفت هم میتوانست/ میتواند باشد؟

آیا برای تیپسازی از انسان توسعهاندیشِ توسعهگرا؛ یعنی انسانی که در منش و روش و گرایش و نگرش، توسعهمندانه رفتار میکند، ضرورت داشته و دارد که به تیپسازی دیگری غیر از بسیجی (بهعنوان تیپ ایدهآل انقلاب اسلامی و دفاع مقدس) اهتمام شود؟

اگر پاسخ به پرسش اخیر مثبت باشد، چه وجوه اشتراکی میان دو تیپ ایدهآلی یادشده وجود دارد که میتوان از آن اشتراکات به نفع گذار از اقتضائات متفاوت زمان حال بهره گرفت؟

بــهزعــم مــن، شــاکــری پــاسـخ احتمالی خود به پرسشی را که طرح کرده در قالب چهار فرضیۀ زیر به اشتراک میگذارد. این فرضیه‌‌ها، مُعرّف بازدارندههای موجود بر سر راه تحقق سوژۀ ایرانی دفاع مقدسی هستند:

فرضیۀ اول: بهنظر میرسد، تجربۀ زیستمان انسان ایرانی در دفاع مقدس و «ظرفیتها»ی گستردۀ این زیستمان، خصوصاً ظرفیتهای سیاسی آن، که طی انقلاب و دفاع مقدس به منصۀ ظهور و بروز رسید، بهدقت و ظرافت شناسایی نشده و درنتیجه، پیوندی که میبایست میان تجربۀ زیستمانی این سوژه و جامعۀ پساجنگ صورت میگرفت و جامعه را در مسیر اهداف و آرمانهای انقلاب و دفاع پیش میراند، تحقق نیافته است.

فرضیۀ دوم: بهنظر میرسد راه برقراری این پیوند، فراخوان همۀ نخبگان سیاسی و علمی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و نظامی و...، برای تبدیلکردن جانمایۀ «تجربۀ دفاع مقدس» به اندیشه باشد تا از این طریق (تعبیر از بنده است)، ابتدائاً آن تجربه را اندیشیدنی و سپس زیستنی کنند.

بهگمـــانم، دو «یــاء» لیـــاقت در پــایــان دو مصــدر «اندیشــیدن» و«زیســتن» کمک کند که فرضیۀ دوم شاکری وضوح بیشتری یابد، مبنیبر اینکه تا تفکر دفاع مقدسی در ذهن و زبان و ضمیر افراد جای نگیرد و افراد با لنزی که این طرز فکر در اختیارشان میگذارد، به هر چیز و کس و پدیده و واقعه و رخداد اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی ننگرند، گویی اصلاً آن تجربه را نمیزیند. بنابراین، منهای این شرط، هرگونه اهتمام به ترویج کردارها و رفتارهای دفاع مقدسی، محتمل تقلید صرف و، درنــتیــجه، فــرامــوششــدنی خــواهد 

فرضیۀ سوم: بهنظر میرسد پیدایی سوژۀ ایرانی دفاع مقدسی و تجربهزیستهای که در طول دورۀ دفاع مقدس شکل گرفت، بیش از هر چیز محصول «آزادی انتخاب» این سوژه بوده است. بنابراین، رفتارهایی که به تَبَع این آزادی از وی صادر میشده (که عمدهترین آنها «مسئولیتپذیری»، «خطرپذیری» و «تعهد» است)، فقط یک گزینه از میان گزینه‌‌های متعددِ پیشِ روی او بهشمار میآمده است.


فرضیۀ اخیر شاکری، بیش از دو فرضیۀ نخست، میتواند کمک کند که دربارۀ موضوعی به نام «تجربۀ زیستمان انسان ایرانی در دفاع مقدس»، در پی طرح پرسشهای عمیقتری باشیم که دستکم سه فقره از آن پرسشها این است:

۱. چرا در فضای پساجنگ، بهتدریج میدان آزادی عمل برای سوژۀ ایرانی دفاع مقدسی تنگ شد و چگونه این سوژه_ که جوهرۀ شگفتیآفرینیاش در عرصۀ عمل و نظر، همانا آزادی و حق انتخاباش است_ با سلب/ محدودیت امتیازاتی که به وی داده شده بود، به حاشیه رانده شد یا موجودیت سایهای یافت؛ گویی «بود»ی در عین «نبود» باشد؛ انسانی که بهظاهر «هست»، اما چون آن جوهره از وی ستانده شده، چنان است که «نیست».

2. آیا حذف یا سایهشدگی یا به حاشیهرانی چنین سوژهای برای سطوح متفاوت جامعۀ پساجنگ تبعاتی به همراه داشته است؟ با چه استدلالی میتوان بحرانها و چالشها و تضادها و کشمکشهای فضای پساجنگ را به حذف یا سایهشدگی یا به حاشیهرانی این سوژه ربط داد؟

3. پرسش سوم را از درون اصلی که شاکری دربارۀ چرایی ضرورت طرح بحث دربارۀ زیستمان انسان ایرانی در دفاع مقدس به آن تکیه میکند میتوان بیرون کشید، همان اصلی که اغلب اظهارنظرها نیز به آن استناد میکنند؛ یعنی اصل «منحصربهفرد بودن» تجربهای که در جنگ هشتساله رخ داد و، بهزعم برخی، نظیر و بدیل آن را در تاریخ جنگهایی که ایران پشتسر گذاشته است نمیتوان دید و ظاهراً اصطلاح «دفاع مقدس»، خواستهناخواسته، تکینگی (تک و یگانه بودن، معطوف به سابقه نبودن) چنین تجربهای را در درون خود صورتبندی و سپس توصیف و تحلیل و تبیین میکند.

با ملاحظۀ اصل فوق، پرسش این است که آیا پذیرش منحصربهفرد بودن آن رخداد به نوعی مُتضمن یگانهبود آن سوژه و تکرارناپذیری آن است؟ و آیا تلویحاً به این معناست که اگر آن برهه یا دورۀ آخرالزمانی بازگشتپذیر نیست و اگر آن انسانهای آخرالزمانی جز در همان دوره و برهه منطقاً نمیتوانند ظهور و بروز یابند، پـس با بسته شدنِ، به تعبیر شــهید آویــنی، «درهـای آسمان»، هبوط آن انسانها به زمین را نیز دیگربار شاهد نخواهیم بود و دوره‌‌ها و بــرهـههـای بـعـد، انـسـان خـاص خودش را میطلبد؟ بهاینترتیب، آیا تأکید بر تکینگی رخداد دفاع مقدس، در روندی آهسته و ناآشکار، اراده شده یا نـشـده، رو بــهســمت بیکارکرد_ کژکارکرد نشان دادن سوژۀ ایرانیِ بالیـده و برآمــده از درون آن رخـــداد، در دورههــای پــسادفــاع را دارد؟



فرضیۀ چهارم: بهنظر میرسد سوژۀ ایرانی ظهوریافته طی دو واقعۀ انقلاب و دفاع مقدس و تجربۀ زیستمانی وی، برترین نسخۀ «گفتوگوپذیر» با جهان پساجنگ در سطح ملی و فراملی و، فراتر از آن، با «تمدنها» باشد. ولی دلیل تحققنیافتگی این مهم را باید در تبیین نکردنِ دقیق منطق دفاع مقدس جستوجو کرد. از سخنان شاکری این مطلب استنباطشدنی است که نشانۀ موفقیت در تبیین دقیق این منطق این است که اکنون بتوان با آن تجربۀ زیستشده (در مقام یک متن)
گفت
وگو کرد.

واژههای کلیدی در سخنان ایشان، که بهواسطۀ آنها میتوان به اهداف پنهان در ورای توجه به تجربۀ زیستمانی انسان ایرانی پی برد، عبارتاند از:

تحریک «ارادۀ معطوف به شناخت» انسانهای عصر حاضر برای راه بردن به کُنه حقیقت تجربۀ زیستمانی انسان دفاع مقدس

تجدید عهد انسانهای کنونی با سوژۀ ایرانی یادشده به منظور ایجاد «پیوند» میان گذشتهای سپریشده و اکنونیتی کــه بــدون آگــاهـی بـه آن گـذشـته، سرگردان بر سر دوراهیها و بحرانها و چالشهاست

ترسیم «سپهر»ی مَجازی از همۀ روابط و مناسبات و تعاملات جامعه که در شکل ایدهآل، نقطۀ کانونی آنها باید تجربۀ زیستمانی دفاع مقدس باشد

تهیۀ بستری مناسب از تجربۀ زیستمانی یادشده که بتواند زمینۀ «مواجهۀ علمی» با این تجربه و تفهم یا همدلی عمیق با آن (در معنای وبری) را فراهم آورد

تسهیل مسیر «ایثارگری اجتماعی و فرهنگی».

پیشنهادی که شاکری در پایان به آن تصریح میکند، بیش از سایر قسمتهای بحث وی بیانگر این است که سوژۀ ایرانی مدّنظر ایشان در سخنرانی یادشده، سوژۀ آرمانی و مطلوب نظام سیاسی جمهوری اسلامی در ایران است. این پیشنهاد، از رابطۀ معناداری پرده برمیدارد که ایشان میان تجربۀ زیستمانی سوژۀ ایرانی در دفاع مقدس و نظام سیاسی مذکور به وجود آن قائل است، اما اینکه نظر به کدام دوره از نظام سیاسی یادشده دارند، نامشخص است (که به این، در بند پایانی نوشتار حاضر خواهم پراخت). ایشان بر آن است که با توجه به نقش تردیدناپذیر این ساحت در «مدیریت» جامعه و منازعات اجتماعی و «حفظ امنیت»، اولاً ضروری است به مسئلهشدگی تجربۀ زیستمانی یادشده در وضعیت کنونی ایران با «رویکرد میانرشتهای» اقبال و اعتنا شود و نتایج پژوهشها در اختیار «بخش سیاسی» (احتمالاً همان نظام سیاسی منظورشان باشد) قرار گیرد. زیرا رویکردهایی از ایندست، همکاریهای علمی و روشمندانهتری ازسوی صاحبنظران و دانشگاهیان و اهالی علم و نظر و روش اقتضا میکند. ثانیاً پژوهشها عمدتاً راهبردی و توسعهای باشند با ماهیت ایجابی (که دستاندرکاران حوزۀ سیاستگذاری را در انتخاب سیاستهای درستتر یاری دهد) و نیز با ماهیت بازدارنده_ احتیاطبرانگیز که بتواند مانع از اتخاذ سیاستهای مغایر با تجربههای تاریخی و یا سیاستهایی شود که اِعمال آنها حاصلی جز نادیدهانگاری سرمایههای مادی و فرهنگی و اجتماعی جامعه ندارد.

 

2

دغدغۀ سید جواد طاهایی در دو کتاب تیرگی درخشان؛ راهبردی به بنیادهای مکتوم در نظریۀ گفتوگوی تمدنها (1381) و پدیدارشناسی بسیجی شهید (1397) را میتوان نزدیکترین به دغدغۀ دکتر شاکری در طرح بحث یادشده بهشمار آورد. طاهایی در فصل دوم از کتاب نخست خویش، زیرعنوان «برخی ملاحظات اساسیتر دربارۀ نظریۀ گفتوگوی تمدنها» (صص 83 ـ 148)، «بنیاد یا اصالت» گفتوگوی تمدنها را همان «اندیشۀ انقلاب اسلامی» میداند که «سپس [این اندیشه] در فضای دفاع مقدس تداوم و ابعاد انضمامیتری یافت» و در «فلسفۀ زندگی و مرگ بسیجی» متبلور شد (ص 84). بهزعم وی، گفتوگوی تمدنها، «بهانهای برای ابلاغ صریحتر یا روشنتر پیامهای انقلاب اسلامی [شد]» (ص 85).

طاهایی زیرعنوان «وحدت مفهوم بسیجی» (صص 90 ـ 92) در همان فصل دوم کتاب «تیرگی درخشان»، از «وصیتنامههای شهیدان»، بهعنوان «بیانیۀ اصولی یا مانیفست» شهدا یاد میکند (ص 90)؛ موضوعی که دکتر شاکری نیز در بخشهایی از سخنرانیاش به آن پرداخت و با اشاره به یکسانی زبان و نگاه در این وصیتنامهها، قصد داشت که نشان دهد هریک از وصیتنامهها چگونه دیگری را نمایندگی میکند و بیانگر نوعی توحید آرا یا وحدت در عقاید و توصیهها و خواستهها و شعارهای آنهاست. طاهایی بسیجیان را «سربازان یک موجبیت تاریخی مقدس یا عناصر تحقق یک آیندۀ نزدیک با ماهیتی آسمانی اما نتیجهای زمینی» میداند که حصول آن نتیجه، «مشروط به ارادۀ خود آنان است» (صص 90 ـ 91). توصیفاتی که طاهایی از بسیجیان میکند عیناً ناظر است به همۀ آنچه دکتر شاکری از سوژۀ ایرانی به آن نظر دارد؛ انسانهایی با اندیشههایی درخصوص «ضرورت اقدام» یا عمل به «تکلیف»، دارای «درد هستی»، ستایشگر «شأن انسان در جهان»، دغدغهمند «اتصال به [قدرت] مطلق»، و، مهمتر از همۀ اینها، انسانی که برای خود «گونهای پیامبری و رسالتمآبی» قائل است و باور دارد که «فلسفۀ حیات و معنای زندگی» چیزی جز «جهاد مستمر» و «رنج» و «حق [خواهی]»
نیست (ص 91).

تناقضی که بهلحاظ روششناختی در بحث دکتر شاکری وجود دارد، ناظر است به آنچه ایشان درباب سوژه طرح میکند؛ بحثی که ازیکسو خواهناخواه بهشدت با قدرت و نظام سیاسی و مشروعیت آن در هم تنیده و ازسویدیگر بیانگر باید و نبایدهایی است که یکسره فارغ از ملاحظات مربوط به تأثیرگذاری شرایط و اقتضائات زمانی و نوع نظام سیاسی و مشروعیت آن در ظهور و بروز یک سوژه است.

ازآنجاکه نگاه طاهایی در کتاب یادشده، زیر دو عنوان «چگونه بسیجی موجودی فلسفی است؟» (صص 106 ـ 123) و «چگونه بسیجی موجودی جهانپرداز است؟» (صص 123 ـ 141)، مشابهت بسیار دارد با نگاه دکتر شاکری به سوژۀ ایرانی دفاع مقدسی و مصادیقی که ایشان از منش و کنش چنین سوژهای برشمرده و داعیهای که طرح کرده (مبنیبر اینکه سوژۀ ایرانی دفاع مقدسی، سوژهای گفتوگوپذیرست که همچنان میتواند عهدهدار امور حال و آتی ایران و موجد تغییرات بنیادین در سطح ملی و منطقهای و جهانی باشد)، در ادامه به آن میپردازم تا تناقض بحث ایشان را ملموستر سازم. با تصریح به اینکه عنوانگذاریها برای مطالب نقلشده از کتاب طاهایی از بنده است و در اصل منبع نیامده است. بهنظر طاهایی، بسیجیان یا همان سوژۀ ایرانی دفاع مقدسیِ دکتر شاکری:

«مردان بزرگ تاریخ»اند چون «امر بزرگی را اراده کردهاند» و آن، «تغییر نظام استکباری در جهان» (ص 108) به نفع «احیا یا گسترش توحید و یکتاپرستی بر روی زمین» (ص 112) و «رهسپار [کردن] جامعه بهسوی کلمۀ توحید و توحید کلمه و امر بندگی» (ص 119) است؛ «اهدافی خاص» که صرفاً «یک خیال یا یک درخواست محض» نیست بلکه منطبق با «واقعیات» و پاسخگوی «نیازهای عصر» است و پیگیریاش «ارادۀ [مستتر در ورای] روح جهانی» را میطلبد (صص
106 ـ 107).

«این مردان، قهرمان»اند به این اعتبار که «مقصدها و انگیزهها[یی که دنبال میکنند]، از جریان معمول و آرام امور نشئت [نمیگیرد] و [بههمینعلت] نظم موجود را تأیید [نمیکند]» (صص 106 ـ 107).

«انسانهایی اندیشمند» هستند که گرچه از آن امر عظیم در حال رخ دادن (رستاخیز بزرگ مستضعفان جهان) چندان دقیق آگاهی نداشتهاند، اما به ضروریات زمان یا آنچه مستعد تحول و گسترش بوده بینش داشتهاند»، گویی «برعهدۀ آنان بوده که پدیدارهای در شُرف تولد را بشناسند و از آن گام لازم که جهان میبایست بردارد، آگاه باشند و توان خود را در پیشبرد آن بهکار گیرند» (صص 107ـ 108).

آنها «موجود[اتی] صرفاً سیاسی یا یک انقلابی کوتاهمدت» نیستند بلکه «سرباز[انی با] نیروهای ژرف تاریخی و «با ذخیرۀ دانشهای انسانی»اند (ص 108) که ظهورشان برای برخی بشارت و برای برخی دیگر انذار است». ادراک چنین موجودی که «هدف تاریخی دارد»، «نباید درزمان[ی]» بلکه باید فرازمانی باشد، چون دراینصورت در راه ادراک این موجود به «ورطههای معنایی و مفهومی وسیعی» فرو خواهیم افتاد (صص 109 ـ 110).

«موجود[اتی] که [چون] هدف تـــاریــخی دار[ند]، نبــایــد در زمـان درک[شــان] کرد» بلــکه بایــد «مــستقــل از شـــرایــــط جامعهشناختی [شان]» به درک آنها اهتمام کرد.

 در غیر اینصورت، سقوط به «ورطۀ معنایی و مفهومی وسیع» اجتنابناپذیر خواهد بود و بهطورکلی راه بر فهم چنین انسانی مسدود خواهد شد (ص 110).

مسئلۀ این انسانها،«آزادی» توأم با «مسئولیت» است. زیرا به باور آنها، «دنیا عرصۀ مبارزه و مسئولیت و درد و رنج» است (ص 113)، از آنرو، که «حقیقت ناظر بر شدن است، نه بودن؛ یعنی حقیقت باید ساخته شود و ازطریق کوشش و رنج مستقر گردد، نه آنکه از قبل ساخته شده باشد» (ص 115). بههمینسبب، «پیروزی یا فتح تضمینشده نیست» و انسان فقط «مکلف به مبارزه» است با «حق [واگذاری] پیروزی به خداوند» (ص 113).



ایـن انــســانهــا خــود را «ســرباز حقیقتِ در حال تبلور» میدانند بـــا «شـــأنیت جــــاده صـــافکنــی و زمینهسازی» برای «قیام مهدویتی ناگزیر» تا «پیامهای انقلاب نبوی سرانجام در زمانی و در جایی با ظرفیت کامل جاری شود» (ص 119).

انسانی که از آن سخن به میان آمد، «نمیتواند باورهای ایدهآلیستی و آرمانگرایانه‌‌اش را و... [اینکه چرا برای این «ایدهآلیسم معنوی» به] «برتری هژمونیک» [قائل است]، موضوع دیالوگ و تفاهم ملی با بخشی از جامعه قرار دهد که سخن او را درک نمیکنند» (ص 121).

چنین مینماید که این انسان دو راه بیشتر پیش ِرو ندارد؛ «یا بهجد و بهسختی، اندیشۀ کلی دفاع مقدس را بهعنوان مسیری برای آینده اتخاذ کند یا قاطعانه آن را  کنار بگذارد» (ص 123). زیرا «حقیقت» نیازمند «صراحت» و «شفافیت مرزها و مواضع» است. با این ملاحظه، انسانِ موضوع بحث باید بتواند «فضا»ی فعلی و آتی جامعه و منطقه و بینالملل را در دو ساحــت «سیــاسی» و «اعـتقادی»، برمبنای «ارزشهای دفاع مقدس بهگونهای «مفهومبندی» کند که «ازنظر سیاسی، شجاعانه و مدعیانه» و «ازنظر اعتقادی، غیرالتقاطی» باشد (ص 124) و «هدف»ی که «تفکر جهانگرایانۀ انقلاب اسلامی» به آن نظر دارد، «حقیر» نسازد (ص 138).

 

3

مایلم نتیجهگیری را اختصاص دهم به صراحتنیافتهها در اظهارات دکتر شاکری که صراحتبخشی به آنها میتواند بحث را از نقطهای که ایشان پایان داده است، آغاز کند و گامی فراپیش بَرَد.

فــــــراخــــوان نـــــخــبـــگـــان بـــــدون مـــتقاعــدســـازی آنـــها درخــصــوص مسئلهشدگی چیزی یا پدیدهای یا واقعهای امکانپذیر نیست. در غیر اینصورت، فراخوان، صورت دستوری و بخشنامهای و سفارشی پیدا میکند و جز به اقدامات صوری و بیحاصل/ کمحاصل نمیانجامد. بهاینمنظور، اساسیترین اقدام، تبدیل موضوعی به نام «سوژۀ ایرانی» به یک مسئله است، زیرا هر رخداد بزرگ اجتماعی داعیۀ خلق سوژۀ خاص خود را دارد و با خلق آن، خواهناخواه یک «سوژۀ غالب» و پرشمار «سوژههای حاشیهای» میآفریند. همانطور که انقلاب اســـلامی داعیــۀ خلــق ســوژه‌‌ای را داشت که دفاع مقدس، نه فقط آن را بهتمامی تجسّد بخشید که میدان فراخی برای عینیتیابی توانمندیهایش فراهم آورد.


در کتابی که پیشتر به آن ارجاع دادم، «تیرگی درخشان»، طاهایی تصریح میکند «بسیجی در ابتدا و انتها ازطریق امام خمینی تعریف میشود و بهنوعی تداوم انقلابیگری مقدس امام خمینی است» از حیث «شجاعت و تحقیر مرگ، ستمستیزی، سوز و حال بندگی، سیاسی بودن و حساسیت به اهداف برتریطلبانۀ ابرقدرتها، احترام به سنت‌‌های مذهب تشیع و در رأس آنها روحانیت»، چندانکه «میتوان از استعارۀ بسیجی خمینی سخن گفت»، از فرط «نزدیکی فوقالعادۀ افکار و احساس امام خمینی و بسیجی به یکدیگر» (ص 93).





ایشان در ادامه چنین مینویسد: «بدون درک رابطۀ ویژۀ انسان بسیجی با امام، این انسان انقلاب اسلامی» یا، به گفتۀ دکتر شاکری، سوژۀ ایرانی دفاع مقدسی، «قابل درک نخواهد بود». بهزعم طاهایی، اگر «عمق باورهای بسیجی و سطوح وجدان» او را بکاویم، درخواهیم یافت که «منطق اصلی یا عصارۀ فکر انقلاب اسلامی، در روابط بسیجی با امام خمینی جاری است» و عصارۀ فکر انقلاب اسلامی این است که «امام خمینی نمایندۀ یک ارادۀ مقدس یا تبلور آن بوده که توسط خداوند به ملت ایران نمایانده شده و این ملت میتوانست آن را بپذیرد یا نپذیرد، اما ملت ایران با پذیرش آن، به عقد قراردادی با خداوند دست یازیدهاند که مسئولیت سنگینی را متوجه آنان کرده است» (ص 94).

بنــابر آنچــه گــذشت، متـقاعد شدن نخبــگان جامــعه در سطوح متعدد به اینکه ضرورت دارد چنین سوژهای دیگر بار ظهور کند، و اقناع آنها به اینکه حل معضلات جامعه و عبور از تنگناها به دست چنین سوژهای شدنی خواهد بود، صرفاً به حرف تحققیافتنی نیست بلکه تبدیل این ضرورت به یک مسئله، در گِرو دستکم رعایت دو شرط لازم و کافی است: یکی، تعیین اینکه چنین سوژهای سوژۀ آرمانی کدام نظام سیاسی است که قدرت را در دست دارد و دوم، تعیین مشروعیت آن
نظام.

استنباط من این است که ترغیب شدن نخبگان به اجابت فراخوان گفتهشده، فقط در صورت لحاظ شدن دو شرط فوق امکانپذیر است؛ یعنی در چنین حالتی، مسئلۀ محقق به ماهیت آنچه بهعنوان «واقعیت اجتماعی» میشناسیم، نزدیک میشود و این استعداد را پیدا میکند که از درون تکثیر شود به پرشمار مسئلۀ آموزشی (در مقاطع متفاوت)، تربیتی و تعلیمی، اقتـــصادی، اجـــتمــاعی، ســـیاسی، فرهنگی، نظامی و انتظامی، امنیتی (در سطوح ملی و منطقهای و بینالمللی) و.... آنگاه میتوانیم ادعا کنیم ما با مسئله/ مسئلهشدگی سوژۀ ایرانی دفاع مقدسی مواجهیم. چنین بینگاریم که قرابت مسئله با واقعیت اجتماعی اکنون یک جامعه (در اینجا جامعۀ ایرانیِ حال حاضر)، در مقام مثال، چونان قرابت بذر و زمین حاصلخیز است. با رعایت آن دو شرط، محقق، بذر مسئله را در زمینی مستعد میافشاند و آن بذر بهسرعت فراگیر میشود و دیگران رغبت دارند در رشد و گسترش آن، سهم و بهرهای داشته باشند و مسئلۀ محقق را از آنِ ذهن و زبان و ضمیر خود کنند.

با توضیح فوق، میتوان احتمال داد گفتوگویی که دکتر شاکری به آن نظر دارد و متوقع است میان نخبگان جامعه با یک تجربۀ «کیفی» به نام «تجربۀ زیستمان انسان ایرانی در دفاع مقدس» درگیرد، گفتوگویی با رعایت توأمان اصول هفتگانۀ زیر باشد:

بــازخـــوانــی ایــن زیــستــمان، بازشــناســی ظـــرفیــتهــای بـــالقـــوه و بــالفــعل آن، بــازنگــری شـرایـط و موقعیتهای فعلی در سطوح ملی و منطقهای و بینالمللی برای فراهم کردن عرصۀ نظر و عمل برای سوژۀ دفاع مقدسی، بازاندیشی قانونگذاریها و سیاستگذاریهای اتخاذشده و برنامهریزیهای در دست انجام و اجرا به منظور انطباق آنها با تجربۀ زیستمانی مدّنظر، بازکاوی موانع بازدارنده بر سر راه این مهم، بازساماندهی این تجربه با هدف بهروزرسانی آن، بازگفت و بازنوشت و بازتکرار درسها و دستاوردهای انقلاب و دفاع با هدف آمادهکردن زمین بازی برای سوژۀ ایرانی دفاع مقدسی، این بار به نفع پیشبینی آینده و بازدارندگی جامعه از خطر درافتادن در چالشهای تباهکنندۀ آتی.



اما بهزعم من، چنین گفتوگویی فقط میتواند در عالم ذهن و انتزاع به وقوع بپیوندد و شاید بهتر باشد در معرفی آن، اصطلاح مونولوگ را بهکار بگیریم. درحالیکه اگر سوژۀ ایرانی دفاع مقدسی به یک مسئله در ایران معاصر تبدیل شده باشد و ما بتوانیم از آن به امر پرابلماتیک یا مسئلهمندسازیشده یاد کنیم، به این معناست که سه اتفاق مبارک افتاده است: یکی اینکه، بهجای اولویت دادن به پاسخ این پرسش که «چه باید کرد؟» پرسشِ «به چه باید اندیشید و چگونه؟» اولویت مییابد؛ دوم اینکه، معلوم است وقتی داریم فکر میکنیم به چه بایسته است بیندیشیم، پس امکان ایجاد تغییر و مداخله در امور و بهبود موقعیت وجود دارد؛ و سوم اینکه، چون بحث از «سوژه»، هرگز بحثی فارغ از قدرت نیست، در تعیین خروجی چنین گفتوگویی با مشارکت نخبگان، حتماً نوع نظام سیاسی و مشروعیت آن نقش اساسی خواهد داشت.

بهنظرم لازم باشد به بحث دکتر شاکری دربارۀ فاعلان انسانی و نهادها (که در بند یک به آن پرداختهام، مبنیبر کاهش تدریجی کنشگری سوژۀ ایرانی دفاع مقدسی از بعد از اتمام دهۀ نخست انقلاب به اینسو) همچنان از زاویۀ نظام سیاسی نگاه کنیم. دراینصورت، درخواهیم یافت که از دهۀ دوم به بعد از عمر چهلواندی انقلاب اسلامی، ما شاهد رشد و پاگیری شکلی از اشکال نظام سیاسی مدرن در ایران هستیم که در آن، نظام سیاسی، بهواسطۀ نهادهای آموزشی، هنری، رسانهای، فرهنگی، رفاهی، خدماتی، قضایی و امنیتی، از آحاد مردم، شهروند میسازد و آنها را در موقعیت شهروندی قرار میدهد؛ یعنی یکی از وظایف نظام سیاسی، میشود شهروندپروری یا ایجاد تواناییها و آمادگیهای شهروندی به کمک نهادهای گوناگون، بهویژه نهادهای آمـــوزشی و فــرهنــگی. پـس ناگفته پیداست که سوژۀ آرمانی و مطلوب، تغییر یافته و تبدیل شده به سوژۀ مدنی.


بهنظرم ضعف روششناختی بحث دکتر شاکری در این است که بهرغم کاربرد اصطلاح سوژه (که پیشتر هم تصریح کردم، کاربرد این اصطلاح خواهناخواه ملاحظۀ روابط درهمتنیدۀ سوژه با قدرت را الزامی میکند و ناگزیر از بها دادن به جایگاه و نقش نظام سیاسی و مشروعیت آن در برآمدن و بالیدن سوژهای خاص است)، تقریباً فارغ از واقعیتهای امروز جامعۀ ایران است و نمیتواند به نفع برونرفت از تنگناهای امروز ایران، به راهبردی مؤثر بینجامد.



تأملی بر آنچه به نقل از طاهایی در تـــوصیــف مــوجـودیــت فــلسـفی بسیجی و فلسفۀ وجودی این انسان گفته شد، بیانگر وجود یک تناقض روششناختی در بحث دکتر شاکری است و آن، رفتوبرگشت ایشان میان رویکرد مدرن به انسان بهمثابه سوژۀ قدرت و رویکرد فلسفی_عرفانی به انسان بهمثابه ابژه شناخت.

مزیت ورود به بحث «تجربۀ زیستمانی انسان ایرانی در دفــــاع مـقـــدس» بـــا رویــکـــرد مــسئلــهشــناختــی و از زاویـــۀ این تحلیل که تاریخ معاصر سوژه در ایران، اکنون اقتضای ظهور و بروز چه سوژهای را دارد، این است که هم نوع پرسشهای ما را در نگاه به تجربۀ زیستشده طی دفاع مقدس و سوژۀ برآمده و بالیده در خلال این تجربه تغییر میدهد، هم به پرسشها بیش از پاسخها اهمیت میدهد، چندانکه اساساً پرسشها را در کانون تحلیل مینشاند و سپس به کمک تحلیل، آنها را هرچه بهتر و روشنتر صورتبندی میکند و اجازه میدهد پرسشها به گفتمان درآیند.

مرادم از تصریح به اینکه وجود یک چارچوب تحلیلی چه نقشی در طرح دقیقتر مسئله‌‌ها و پرسشها، طرح بحث و نقد و نظر، و راهکارها و پیشنهادها دارد، این است که بگویم چرا بحثهایی نظیر بحث دکتر شاکری، به گفتمانی برای شناخت روابط قدرت و سوژه و افشای ماهیت آن یا آشناییزدایی از این روابط تبدیل نمیشوند و در همان نقطۀ پایان، حیاتشان پایان میپذیرد. حال آنکه مطلوب این است که تازه در ذهن مخاطبان، حیات جدیدی را آغاز کنند.