ده نگاه

ادبیات مستند اصطلاح جدیدی است / معصومه رامهرمزی

مستند

آنچه در کشور ما بهعنوان ادبیات مستند شناخته شده، ثمرۀ بحث خاطرهنویسی پس از دفاع مقدس است. اگر بخواهیم دربارۀ انواع ادبیـــات مســـتند صـــحبت کنـــیم سفـــرنامـــهنویسی، گـــزارشنـــویســـی، سیرهنویسی، جنگنویسی و موارد بسیار دیگری را شامل میشود که همگی گزارشی از واقعیت هستند. البته نمونههای ادبیات مستند در گذشته هم بوده، اما گستردگی آن اینقدر نبوده است. مثلاً سفرنامۀ ناصرخسرو یا خاطرات شخصی و وصفالحالی که افراد داشتهاند، اما اینکه عنوانی به نام ادبیات مستند ایجاد شده که قبلاً میگفتند سفرنامه، گزارش، حسبحالنویسی، یک تعریف متأخر است و بعد از گسترش خاطرهنویسی و زندگینامهنویسی دفاع مقدس، بحث مستند و روایی رشد کرد. در جستوجوی فهرست کتابها، فیپا و شابکها در منابع کتابخانه ملی متوجه شدیم که ادبیات روایی یا ادبیات مستند از سال 1382، 1384، یعنی اوایل دهۀ 80 به بعد، بهعنوان یک نوع ثبت شده است. این نام، با این عنوان، در مسیری تجربی جلو آمد و وقتی مصادیق کتابها زیاد شد، این حوزه فعال و شناسا شد بهطوریکه امروزه شاهد رشد زندگینامهنویسی در حوزههای دیگر غیر از جنگ هم هستیم.



 

مؤلفههای ادبیات مستند

شاید مثلاً تا 10، 15 سال قبل میتوانستیم مؤلفههایی بهشکل کلیشهای و کاملاً خطکشیشده مطرح کنیم و بگوییم که ادبیات مستند باید بیشترین بازنمایی واقعیت را داشته باشد، ولی امروز بهدلیل ورود نگاهها و تعریفهای مختلف از خود واقعیت و روایت، این مرزها به هم نزدیک شده است. البته بدون شک در ادبیات مستند هر چقدر اثرِ تولیدشده با مابهازای بیرونی خود منطبقتر باشد و از زوایای مختلف بتواند یک موضوع را ببیند، به استناد نزدیکتر است. امروز انتظار ما از استناد فقط این نیست که محقق بهصراحت بگوید در مورد اینها تحقیق کرده است بلکه بهدلیل کثرت تولیدات، امروز انتظار داریم قهرمان یا شخصیت محوری کتاب با آنچه در بیرون است، در تضاد و تناقض نباشد. گاهی ممکن است همۀ آن کلیشههایی که برای اســـتناد تعریـــف کـــردیم در کتابی لحاظ شود، اما اصل ماجرا بهگونهای مطرح شده باشد که با واقعیت بیرونی فرق داشته باشد. ادبیات مستند وابسته به تحقیق و پژوهش است و مستندنگار، باید یک محقق خوب باشد نه یک نویسندۀ خوب. باید اشراف موضوعی به ماجرا داشته باشد و قبل از خواننده، آنچه را معرفی میکند، خودش بشناسد تا خطا و انحرافش کم شود. بنابراین، در بحث مؤلفهها نیاز به بازبینی
است.

حد و مرز دخالت نویسنده در اصل سند

در سالهای اخیر موجی برای افزایش مخاطب کتابهای خاطرۀ جنگ ایجاد شد. اگر قبلاً نظر ما این بود که خاطرهنویسی یا هرگونه ادبیاتِ مستندِ جنگ مخاطب خاص خود را دارد، اما برخی کارشناسان معتقد بودند اگر روایت داستانی را در قالب خاطره تقویت کنیم، مخاطب بیشتری را جذب خواهد کرد. این اتفاق افتاد و آثاری با دغدغۀ مخاطب بیشتر و فراگیر منتشر شد. در اینجا کار مستند حاصل از مصاحبه و گفتوگو، در تبدیل شدن به متن تغییر کرد و هر چقدر دخل و تصرف نویسنده بیشتر شد، تغییرات هم بیشتر شد. این تغییرات گاه با توجه به توانمندیهای نویسنده بود نه با توجه به شخصیت راوی. اینها دو مسئلۀ جدا هستند؛ یعنی ما نویسندگانی داریم که مدعی هستند با توجه به شخصیت، زبان، لحن و اطلاعات راوی کار را جذاب میکنند و نویسندگانی هم داریم که مصاحبه را گوش میدهند و برداشت خودشان را مینویسند. هر دوی اینها میگویند خاطره نوشتیم، اما با یکدیگر بسیار متفاوتاند.

ما در تعاریف و تجربههایمان در حال گذار هستیم، اما بهنظر من اگر بخواهیم متن را با حفظ استناد (کمترین تغییر) خواندنی کنیم، این کار ازطریق استفاده از یکسری تکنیکها، که مرز مشترک داستان و خاطره است، میسر میشود، مثل بازگشت به گذشته (Flashback). البته مستندنگار آن خاطرهای را هم که از گذشتۀ راوی میگوید، باید از او گرفته باشد. در استفاده از این تکنیکها حفظ مؤلفههای ذاتی و هویت ژانر اهمیت دارد. به این معنا که ماده خام در مستندنگاری شخصی است که با او گفتوگو میشود و مصالح نویسنده در داستاننویسی، خیال و جهان ذهن اوست. بنابراین، هر چقدر سؤالات دقیقتری بپرسیم و اسناد را بهتر بررسی کنیم، هر چقدر با راوی بیشتر زندگی بکنیم، میتوانیم کار مستند بهتری بنویسیم. بههمیندلیل، مقدمۀ کار اهمیت دارد. من به همه پیشنهاد میدهم که در شروع کار، اول اسناد و عکسها را ببینید. چون همین عکسها و اسناد به شما شناخت میدهند و مسیر را نشان میدهند.

همــۀ این بحـــث‌‌هــا بـرگرفـته از تـجربـه اسـت و مـن معـتقـدم در مستندنگاری باید به وجدان مراجعه کرد و این کار اصلاً تعیینی نیست. ما باید به نویسنده تفهیم کنیم که بیشـترین، مهـمترین و جدیترین ویژگی کار مستند باورپذیری است، البته نه باوری که برمبنای دروغ باشد.

 

اهمیت پرداختن به مباحث نظری

بعد از افزایش مصادیق و نشر کتاب دفاع  مقدس، به همین نسبت، موضوعات، مسائل و چالشها زیاد شد و ما نتوانستیم این چالشها را همزمان با تولید کتاب حل کنیم. یعنی بحثهای نظری و بحثهای عملی ما با هم حرکت نمیکنند و بین آنها خیلی فاصله است. بهنظر میرسد برای رشد بهتر این گونه ادبیات و افزایش کارکردهای اجتماعی، تاریخی، مخصوصاً فرهنگی و همچنین مخاطبپذیری، باید با طمأنینه حرکت کنیم. ادبیات از هر نوعش، باید پخته جلو برود و با بخشنامه و دستور و تجویز جلو نمیرود. یعنی مثلاً نمیشود در عرض شش ماه نویسنده تربیت کرد و یا در یک سال سی کتاب منتشر کرد. این کارهاست که به این حوزه لطمه میزند. نهضت خاطرهنویسی بد نیست ولی باید مقدراتش را فراهم کنیم. بهنظر من بعد از گذشت سی، چهل سال از عمر این ادبیات، بیشتر سرمایهگذاریمان برای ادامۀ این راه باید از راه تربیت نویسندگان حرفهای باشد.

مهمترین مسئلۀ ما در حــوزۀ دفاع مقدس نیاز به کار پژوهشی است. درحالحاضر غلبۀ گفتمان رسمی بر این ادبیات، ما را به تکرار و کلیشه نزدیک کرده است. وقتی دربارۀ یک موضوع خاص، 50 کتاب تولید میشود، در شکل واکنشها، تفــسیرها و نــوع نگــاههــا، تکــرار میبینیم که این هم به ناشر و هم به نویسنده برمیگردد که یا تمایل ندارند یا اصلاً درست نمیدانند یا حوصلهاش را ندارند یا دنبال دردسر نیسـتند و فقــط ســعی میکـنـند در حوزۀ گفتمان رسمی یا روایت رسمی حرکت کنند. این روایت غیررسمی کمتر دیده میشود درحالیکه واقعاً به آن نیاز داریم. البته هر دو روایت مهم هستند و در کنار هم تعریف میشوند.

نکتۀ دیگر اینکه ما در نقد کتاب ضعیف هستیم. علت این ضعف این است که بعضی از کتابها در نوار امنیتی هستند و کسی نمیتواند در موردشان حرف بزند. درعینحال منتقدان خوب و حرفه‌‌ای نداریم. اگر بتوانیم بعد از انتشار هر کتاب، ژانر، چارچوب، میزان موفقیت، درست و غلط بودن و میزان اثرگذاری آن را عالمانه نقد کنیم، به تقویت این حوزه و از بین رفتن آفتها کمک میکند. نقد عالمانه، خطا و مسیرهای اشتباه را مشخص میکند و سبب آگاهی میشود.